هنر؛ قلب تپنده مثلث جامعه سالم
مليحه طهماسبي
توجه دقيق به مخاطب در حوزه فرهنگ و هنر ميتواند عناصري را در مواردي چون حيات سياسي كشور، حيات اجتماعي كشور و حيات آفرينشگري به معناي روابط سهگانه ميان قدرت حاكم، جمعيت كشور و هنرمندان نشان دهد. از دوران پيش از تاريخ تا به امروز پيچيدگي ذهن انسانها باعث شكلگيري علوم و فنون متفاوتي شده و عواملي مثل جامعه (منظور اينجا از جامعه باورها، رفتارها و فرهنگهايي است كه در مجموعهاي از افراد به صورت مشترك وجود دارد)، اقتصاد و سياست اين پيچيدگي ذهن را تبديل به پيچيدگي رفتاري كرده است، تا جايي كه شما به عنوان يك عامل بيروني نميتوانيد به كلي شخصيت اطرافيانتان را تشخيص بدهيد و خود شخص هم تعريف كاملي نميتواند از خودش ارايه بدهد چرا كه عوامل و محركهاي مختلف بيروني شخص را در مسيرهاي رفتاري مختلف قرار ميدهد، در اين ميان به وضوح چند شخصيتي بودن افراد از نوع رفتاري را ميتوان در مكانها و بسترهاي مختلف ديد. اين زماني روشنتر ميشود كه با افراد مختلف در سطحهاي اجتماعي متفاوت صحبت كنيد يا در جمعهاي كوچكتر افراد حضور داشته باشيد. اينكه چه عواملي باعث ميشود انسان در طول تاريخ دچار اين سردرگميهاي رفتاري شود به عوامل بسياري وابسته است.
اما سوالاتي كه پيش ميآيد: آيا علوم انساني ميتواند اين پيچيدگيها را به سمت سادهسازي رفتاري هدايت كند؟
آيا علوم انساني ميتواند اين خطري كه انسان معاصر با آن روبهرو ميشود را به عنوان قالبگيري فكري و تهي شدن از تعريف شخصيتي كنترل كند؟
اين موضوعات مطمئنا از حوصله اين گفتار خارج است چرا كه بايد پژوهشگران حوزه علوم انساني از جمله جامعهشناسان اجتماعي، روانشناسان اگزيستانسيال و مردمشناسان به اين مباحث بپردازند. اما در اين نوشته اين موارد به صورت چكيده از دريچه هنر يا بهتر است بگوييم فرهنگ و هنر نگاه شده است تا بررسي شود كه آيا فرهنگ و هنر ميتواند به زبان خود پاسخگوي اين سوالات باشد؟ قرنهاست كه پژوهشگران متوجه شدهاند كه هنر يك بازي ساده شخصي نيست، بلكه بر زندگي جمعي انسانها اثر ميگذارد و ميتواند سرنوشت جوامع انساني را دگرگون كند. در جامعه اگر افراد برخي كنشهاي رفتاري را به عنوان يك حركت مثبت، قدرت و زيركي انتخاب كردهاند و سعي ميكنند تعريفي كه از خودشان ارايه ميكنند تعريفي باشد كه جامعه مورد علاقهشان با اين خصوصيات تعريف شده؛ پس يعني در اين مسير به مقولهاي به اسم خودشناسي فردي توجهي نشده است و انسانهاي درون يك جامعه به جاي شناخت روحيه، افكار و علايق شخص خود به دنبال علاقههاي طبقههاي محبوب اكثريت افراد جامعه ميروند تا مورد تاييد اطرافيان قرار گيرند و در نهايت به سرخوردگيهاي شخصيتي ميرسند. اين را ميتوان فاجعهاي دانست كه افراد يك جامعه دچار آن شدهاند. يعني اطلاعاتي كه به هاردهاي فكري انسان منتقل ميشود، توسط افراد مختلف و گاه بدون صلاحيت صورت ميگيرد و به اين معناست كه قدرت پردازش و تحليل اطلاعات از انسانها گرفته شده. افراد جامعه دچار يأس و ناباوري شده و باعث ميشود بازدهي اجتماعي افراد در كار، خانواده، ارتباط موفق با افراد جامعه كاهش يابد. يكي از عواملي كه ميتواند افراد جامعه را پويا و هدفمند كند نگرش متفاوت به موضوع هنر است؛ از همين روي سه راس مثلثي كه با اقتصاد، جامعهشناسي و روانشناسي در پيشبرد علوم و فنون مختلف و پيشرفت جوامع شكل گرفتهاند در نقطه مركزي خود به عامل جريانسازي به اسم هنر برخورد ميكنند كه توسط عامل بيروني به اسم سياستگذاري فرهنگي تاثيرات شگرفي در روند سرنوشت افراد جامعه دارد. بنابراين هنرمند در مقام توليدكننده فرهنگي در جامعه جاي مهمي دارد. اينكه هنر از كدام جنبهها ميتواند به استحكام خانواده، پويايي و شادي در جامعه، همچنين هدفمند كردن افراد و كمك به خودشناسان موثر باشد، نياز به بازبيني برنامههاي فرهنگي و هنري با رويكرد جامعه سالم دارد كه نياز به حضور اين سه راس مثلث براي جريانسازي قلب تپنده آن يعني هنر است. بايد در نظر داشت كه تحليلهاي روشمند در باب اين موضوع ميتواند از ديدگاههاي متفاوت انجام پذيرد. ميتوان از ديد آفريننده اثر و جايگاهش در جامعه آغاز كرد سپس ارتباط آن را با مصرفكنندگان و استفادهكنندگان هر اثر هنري و توزيع آنان در سلسله مراتب اقتصادي و اجتماعي جامعه، يا از نهادهايي كه بر آفرينش اثر هنري تاثير گذاشتهاند بسط داد. با بررسي نهادهايي كه در شالوده آنها آفريننده اثر حضور دارد ميتوان شروع كرد تا تاثير قيد و بندهاي اجتماعي را در آثار هنري، آفرينندگان و مصرفكنندگان آنها، مورد بررسي قرار داد.