• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4461 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۱ شهريور

عشق همواره در مراجعه است

ناديا فغاني

با حال نزار آمد توي مطب. دستش را گذاشته ‌بود روي شكمش و به جلو خم شده ‌بود و آه و ناله مي‌كرد. رنگ رويش از فشار درد پريده ‌بود و دانه‌هاي درشت عرق از سر و رويش مي‌چكيد.

گفتم روي تخت معاينه دراز بكشد و در همان حال كه داشتم شكمش را معاينه مي‌كردم، شروع كردم به شرح حال گرفتن. توي ذهنم هم داشتم تشخيص‌هاي احتمالي براي آقاي ۳۴ ساله‌ا‌‌ي كه با درد شكم حاد آمده است را مرور مي‌كردم.

توي شرح حالش هيچ چيز دندانگيري پيدا نكردم. توي معاينه هم همين‌طور. تنها چيزي كه برايم گفت، اين بود كه حدود 12-۱0 ساعت پيش هم با همين علايم كارش به بيمارستان كشيده و آنجا هم آزمايش‌ها و بررسي‌هاي كامل را برايش انجام داده‌اند و گفته‌اند درد از معده‌اش است و با دارو فرستاده‌اندش خانه. كمي بهتر شده و باز دل‌دردش شروع شده و آمده پيش من.

به تجربه فهميده‌ام اين‌جور موقع‌ها كه آزمايش‌ها و معاينات چيزي دست آدم نمي‌دهند اگر به پر و پاي بيمار بپيچي و سوال‌پيچش كني، معمولا نا‌اميد برنمي‌گردي و چيزي پيدا مي‌كني.

شروع كردم به سوال كردن. ريز و با جزييات. هر شكي كه داشتم در قالب سوال مطرح كردم اما چپ و راست به در بسته مي‌خوردم. نگران بودم كه چيز مهمي پشت پرده باشد و نتوانم پيدايش كنم و اتفاق خطرناكي بيفتد.

داشتم نااميد مي‌شدم كه همسرش كه كنار صندلي‌اش ايستاده‌ بود براي آب خوردن از اتاق رفت بيرون. انگار كه ناگهان عقده از زبانش باز شده باشد، سرش را آورد جلو و با صدايي آرام و خجالت‌زده گفت: «راستش هندونه خوردم.»

پرسيدم از كجا مي‌داند كه دل‌دردش مال هندوانه است، گفت‌: آخه قبل از بيمارستان رفتن هم هندونه خورده‌ بودم. بعدش كه مرخص شدم حالم خوب بود. ولي دوباره هندونه خوردم و حالم بد شد. كلا هر وقت هندونه مي‌خورم اين‌جوري مي‌شم.

با تعجب پرسيدم كه چرا وقتي مي‌داند بدنش به هندوانه حساس است دوباره و چندباره اين موضوع را امتحان كرده است. جوابش اين بود كه خيلي به دكترها اطمينان ندارد و مطمئن نيست كه تشخيص‌شان درست باشد. گفت كه ولي الان احتمال مي‌دهد درست مي‌گويند كه معده‌اش به هندوانه حساس است وگرنه دو بار با اين فاصله كم با خوردن هندوانه معده‌اش به هم نمي‌ريخت!

همسرش وارد اتاق شد. آقاي ۳۴ ساله دوباره در قالب آدم عاقل متفكر فرو رفت و منتظر شد تا نسخه‌اش را بنويسم. داروهايش را برايش نوشتم و گفتم: احتمالا يكي از غذاهايي كه خوردين بهتون نساخته.

همسرش گفت: امير نكنه باز هندونه خوردي!

آقاي ۳۴ ساله، با نگاهي عاقل اندر سفيه به همسرش خيره شد و با اخم‌هاي درهم گفت: نه بابا، مگه ديوونه‌ام؟

نسخه را دادم دستش و برايش آرزوي بهبودي كردم، در حالي كه در ناصيه‌اش مي‌ديدم كه يكي، دو هفته ديگر، كمي زودتر يا كمي ديرتر، باز با دل‌درد و ناله‌كنان مي‌آيد سراغم تا ببيند بالاخره اين دكترها تشخيص‌شان درست است يا نه.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون