ال كامينو: فيلم بركينگ بد
يك بازگشت، يك پايان
احسان صارمي
بالاخره صبوري هواداران به يك نتيجهگيري ختم ميشود. جسي پينكمن، كمي پيرتر، صورت زخمي و مملو از كينه ظاهر ميشود تا پاياني تازه بر مرثيه والتر وايت روايت كند. او چون قهرمانان از گور برخاسته، در آلبوكركي ميچرخد تا راه نجاتي بيابد. او در پي محقق كردن آخرين آرزوي مايك، قصدش گريز به آلاسكاست. او مسيري پر فرازونشيب طي ميكند و همچون يك قهرمان هزينهاش را ميپردازد. جسي زخمخورده چيزي براي از دست دادن ندارد و مساله همين است. او برخلاف دو فصل پاياني سريال كه براي مردن عجول است، اين بار ميخواهد زنده بماند. آلاسكا، شايد جهاني بين جهان زندگان و برزخها باشد كه ميتوان در آن روي زنده ماندن حساب باز كرد. جايي كه ميتوان با معشوق رفته از اين دنيا دو كلمه اختلاط كرد.
نسخه سينمايي «بركينگ بد»، نسخهاي متفاوت با سريال است. نه خبر از آن سكانسهاي طولاني است و نه از آن ايستايي ساديستي. با يك اثر سينمايي روبهروييم كه دوربينش حركت ميكند و كاتها سرعت يافتهاند. از آن خلاقيتهاي مشهور سريال، در فيلم چندان خبري نيست. فيلم بدل ميشود به يك روايت خطي كه در آن قابها بايد در اندك زمان در دسترس بيشترين اطلاعات را انتقال دهند. پس اگر فكر ميكنيد در يك سكانس طولاني پرواز يك مگس را ميبينيد يا براي يك دقيقه چشم عروسكي شناور روي آب، روي مختان ميرود، اين ايده را سريعا Shift+Delete كنيد.
فيلم با سريال تفاوت بسيار دارد. هر چه سريال مملو از اميد براي ماندن است، فيلم با يك نوميدي همراه است. انگار آلبوكركي آلاسكا شده است: سرد و يخزده و بيآفتاب. ديگر با فلشفوروارد آغازين روبهرو نيستيد، اين بار نوبت به گذشته است، نوبت به جايي كه ديدهايم و به خاطر سپردهايم. يك روايت خطي با لحظاتي مملو از گريز به گذشته براي زنده كردن خاطرات. براي وينس گيليگان، خالق «بركينگ بد» ديگر چيزي به نام آينده وجود ندارد.
سريال اگر تصويري پستمدرن از دكتر جكيل و آقاي هايد بود، فيلم نقطه مقابل آن است. چيزي شبيه آخرين حضور جان وين است. همانند مرثيهدان سيگال براي تيرانداز سرطاني، مردي كه ميداند پايان خطش كجاست. جان وين در قامت قهرمان بيانتخاب، آخرين ماموريتش را به درستي انجام ميدهد و با لبخندي به روي معشوقهاش ميرود. با اين حال اگر جان برنارد بوكز، رفتن معشوق پا به سن گذاشتهاش را ميبيند، جسي پينكمن در يك آرامش فلسفي، به آمدن روح معشوقش خيره ميشود. يك بحث اگزيستانسياليستي در باب اختيار يا جبر. براي آن كه زنده است جبر حاكم و براي آن كه برزخي است، اختيار.
گيليگان يك پايان واقعي ساخته است. پاياني كه نشان ميدهد قهرمانان دوستداشتني و عجيب و غريب «بركينگ بد» ديگر تمام شدهاند. روح والتر وايت بازنميگردد و براي پينكمن روحي باقي نمانده است. او همانند هفتتيركشهاي غربوحشي به «بركينگ بد» شليك ميكند تا ديگر از جاي خود برنخيزد. يك يأس براي هواداران فيلم. «ال كامينو: فيلم بركينگ بد» به هيجانانگيزي فيلمهاي اكشن اين روزها نيست. خبري از شليكهاي بيامان و انفجارها و تعقيب و گريزها نيست. حتي خبري از پليس هم نيست. يك جسي پينكمن است و بس. يك آدم روانرنجور كه مسيري براي بقا نمييابد. او عارفي از چله بازگشته است كه براي نخستين بار، بدون نشئگي، رويا ميبيند. آنان يك روايت خلاف عرف سينماي امريكا آفريدهاند با يك نقطه اميد، آهنگي از جيم وايت: آمارها در راديو.