سخنراني منتشر نشده استاد شهيد مطهري(1)
يگانه قدرتي كه ميتواند بر نفس حكومت كند
سياستنامه|استاد شهيد آيتالله مطهري در بيان معارف و حقايق اسلامي، زبان گويا و قلم رساي خويش را به كار ميگرفت و برتري مكتب اسلام را بر مكاتب قديم و جديد برملا ميساخت. مطلب زير گواه صادق اين مدعاست. استاد شهيد در اين مطلب، قوّت و استحكام منطق اسلام را در برابر مكتب هندي در موضوع خودسازي و مبارزه با نفس به خوبي نشان داده است. شايان ذكر است كه اين مطلب مشتمل بر دو جلسه سخنراني استاد مطهري در زمستان 1350 و بهار 1351 هجري شمسي است و بخشي از كتاب «انسانشناسي قرآن» را كه توسط انتشارات صدرا به چاپ رسيده است تشكيل ميدهد. سياستنامه متن اين دو سخنراني منتشر نشده از استاد مطهري را در چند شماره متوالي به مناسبت فرارسيدن سالروز شهادت آن مرحوم منتشر خواهد كرد. بخش اول اين متن به شرح ذيل است.
قسمت اول: نقد عرفان منهاي خدا
از قرآن كريم استفاده ميشود كه انسان اگر از خدا غافل بماند خود را فراموش ميكند، يعني خود را گم ميكند و در واقع مثل اين است كه غير خود را خود ميپندارد و خود واقعي او محجوب و مستور و مغفولٌعنه ميماند. انسان هميشه براي خود فعاليت ميكند و بالضروره و بالفطره طالب سعادت است و سعادت را براي خود ميخواهد. اين، فرع بر اين است كه خود را پيدا كرده و سعادت را هم تشخيص داده باشد. اگر خود را گم كرده باشد و چيز ديگري را به جاي خود گرفته و با خود اشتباه كرده باشد، نتيجه اين ميشود كه هرچه براي سعادت خودش فعاليت ميكند، در واقع براي خودش نكرده، براي غير خودش كرده است. راه اينكه انسان كليد سعادت را كشف كند كه ديگر وقتي كه براي سعادتش فعاليت ميكند، براي خودِ واقعياش كار كرده باشد، اين است كه خدا را در ياد داشته باشد و متوجه خدا باشد؛ اخلاص عمل نسبت به خداوند داشته باشد، ملتجي به خدا باشد. بايد با خداوند پيوند برقرار كند و به او متصل شود تا خود را پيدا كند و خود را فراموش نكند.
تمثيل مولوي درباره گم كردن خود
مثلي باز از مولوي يادم آمد. او ديگر قهرمان اين مطالب است. شعري بسيار عالي دارد در همين زمينه كه انسان وقتي كه خود واقعي را با خود مجازي اشتباه ميكند چگونه يك وقت چشم باز ميكند و ميبيند همه فعاليتهايي كه براي سعادت خودش كرده، براي خودش نبوده بلكه براي كسي ديگر بوده. در ضمن شعري اين تشبيه را به كار ميبرد كه شخصي زميني دارد و ميخواهد روي اين زمين ساختمان بسازد. فرض كنيد با مصالح امروزي، ميرود آهن تهيه ميكند، آجر و سيمان تهيه ميكند، مهندس ميآورد، پول گزاف به مهندس ميدهد، معمار ميآورد، لوازم و كابلهاي برق تهيه ميكند، لوازم نقاشي را فراهم ميكند و عمر و سرمايه خودش را خرج ميكند كه در زمين خودش خانهاي بسازد. همين كه همه كارها را تمام ميكند، آن ساعتي كه ميخواهد برود در اين خانه بنشيند متوجه ميشود كه اين ساختمان را در زمين شخص ديگري بنا كرده است نه در زمين خودش، و تمام زحماتش هدر رفته است. آن شخص ديگر هم ميگويد من كه به تو نگفتم در اينجا ساختمان بساز، از پيش خود در اينجا ساختمان ساختي، ميخواستي نكني، حالا بيا و اين آجرها و سيمانها و آهنهايت را از اينجا ببر، كه ديگر بردنش هم صرف نميكند. ميگويد:
در زميــــن مردمــان خانــه مكن/ كار خود كن، كار بيگانه مكن
كيست بيــگانـــه؟ تن خاكـيّ تو1 / كز بـراي اوست غمنـــاكيّ تو
تا تو تن را چرب و شيرين ميدهي/ جوهر جان را نبينــــي فربهي2
بعد گفتيم ذكر خدا و ياد خدا از اساسيترين برنامههاي اسلام است و بعد خواهيم گفت كه شايد هيچ هدف ديگري كه در اسلام هست به اصالت اين هدف نباشد كه انسان متذكر خدا باشد، به ياد خدا باشد. يا أيُّها النّبِيُّ إنّا أرْسلْناك شاهِداً و مُبشِّراً و نذيراً. و داعِياً إلىالله بِإذْنِهِ و سِراجاً مُنيراً3؛ اين آيه درباره دعوت به سوي خداست.
يك تلقي نادرست از جايگاه ياد خدا در اسلام
گفتيم ممكن است بعضي اشتباه كرده و بگويند خدا كه بينياز است از اينكه ما به ياد او باشيم يا نباشيم، معرفت او را داشته باشيم يا نداشته باشيم، به سوي او ملتجي باشيم يا نباشيم. خدا ما را براي سعادت خودمان خلق كرده و سعادتمان همين است كه يك زندگي سعادتمندانه مقرون به عدل و اخلاق در اين دنيا داشته باشيم. اين افراد ميگويند اينكه ما خدا را بشناسيم و در ياد خدا باشيم مقدمه است نه ذيالمقدمه. مقدمه بودنش هم از اين جهت است كه تا بشر خدا را نشناسد وجدانش در مقابل عدالت و اخلاق و اصول انسانيت خاضع نميشود. هيچ نيرويي جز نيروي خدا و ايمان به خدا و نيروي ايمان به نظارت الهي، انسان را در مقابل اصول انسانيت خاضع و خاشع نميكند. مولوي در توضيح حديث معروف پيغمبر اكرم كه فرمود: مرْحباً بِقوْمٍ قضوُا الْجِهاد اْلأصْغر و بقِي عليْهِمُ الْجِهادُ اْلأكْبرُ4، ميگويد:
اي شهـان كشتيـــــم ما خصم برون / ماند خصمـــي زان بتر در اندرون
تا ميرسد به آنجا كه ميگويد:
كشتن اين، كار عقل و هوش نيست / شير باطن سخره خرگوش نيست5
تسلط بر نفس امّاره كار عقل و علم نيست. عقل و علم هميشه در استخدام نفس اماره انسان هستند. نفس از نقشههاي عقل براي رسيدن به هدفهاي خودش استفاده ميكند و از راهنماييهاي علم هم باز براي وصول به هدفهاي خودش استفاده ميكند. به همين دليل است كه علم بشر هر مقدار كه پيشرفت كرده و نيرو و قدرت گرفته، غذاي نفس اماره را بيشتر رسانده و نفس اماره را چاق كرده است. نتيجه اين شده كه بشرِ عالمتر، يك نفس اماره قويتر و جنايتكارتر از كار درآمده است. در مقدمه [كتاب] محمد خاتم پيامبران اين مطلب را نوشتيم كه يگانه قدرتي كه واقعاً ميتواند بر نفس حكومت كند، همان قدرت ايمان است. بعضي چنين تصوري دارند كه معرفت خدا و ياد خدا بودن براي اين است كه انسان ايمان به خدا داشته باشد به عنوان واضع اصول انسانيت تا به اصول انسانيت احترام بگذارد. گفتيم اين تصور غلط است. شك ندارد كه اين نتيجه بر ايمان بار ميشود و اين اثر براي ايمان هست، اما چنين نيست كه اگر فرض كنيم بشر در احترام گذاشتن به اصول انسانيت نيازي به ايمان به خدا نداشته باشد، بگوييم كه ايمان به خدا فلسفه خودش را از دست ميدهد. مساله ايمان به خدا و مساله ياد خدا و مساله تقرب به خدا (تقرب به معني واقعي كه نزديك شدن به خداست) اصلاً خودش هدف است، بلكه اساسيترين هدفها از نظر تعليمات اسلامي اين است و لهذا فلسفه اصلي عبادات همان تقرب به خداوند است و واقعاً اينكه بندهاي از خانه نفس و از بيت ظلماني طبيعت به سوي خداوند مهاجرت كند، هدف اصلي و اساسي است؛ اما اينكه در اثر اين مهاجرت، اصول انسانيت هم نظم بهتري پيدا ميكند، قطعاً و قهراً اين خاصيت درجه دوم است و به تعبير حكما اوّلي از قبيل غايت و هدف است و دومي از قبيل فايده و اثر؛ ايمان به خدا اصلا براي تقرب به خداوند است و خضوع در برابر اصول انسانيت اثر و فايدهاي است كه بر آن مترتب ميشود. بنابراين عبادات برنامههايي است كه براي چنين منظوري ترتيب داده شده است و غير عبادات هم اگرچه تشريعشان به شكل عبادت نيست ولي انسان موظف است كه خودش عملاً آنها را به صورت عبادت دربياورد؛ چون هركاري كه انسان ميكند، وقتي كه اخلاص در آن كار داشته باشد خودش تبديل به عبادت ميشود. آنچه عبادت است، در ماهيتش اخلاص هست كه اگر اخلاص در آن نباشد اصلا عبادت نيست و ساقط است و بايد از نو به جا آورد، مثل نماز و روزه. اما در غير عبادت، اگر ما قصد قربت هم نداشته باشيم وظيفه خودمان را انجام دادهايم. مثلاً يك پدر وظيفه دارد كه عائله خودش را اداره كند، نفقه زن و بچهاش را بدهد و فرزند خودش را تربيت كند و زن خودش را ارشاد و هدايت كند. يك پدر اگر در انجام اين كارها به هيچوجه قصد قربت نداشته باشد، وظيفهاش را انجام داده است. ديگر به او نميگويند اينها چون به قصد قربت انجام نشده باطل است و برو از نو اين كارها را انجام بده. ولي اگر همين كارها را به قصد قربت انجام بدهد، آنها را به عبادت تبديل كرده است. چنين برنامهاي مسلّما در اسلام هست.
ادامه دارد
پاورقي:
1. چون انسان وقتي كه براي تن كار ميكند خودش را همان جنبههاي جسماني خودش ميبيند.
2 . مثنوی دفتر دوم.
3. احزاب/ 45 و 46.
4 . کافی ج5 ص12.
5. مثنوی دفتر اول.