• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3228 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۵ ارديبهشت

اخلاق و زندگي در گفت‌وگو با دكتر شهين اعواني، معاون پژوهشي موسسه حكمت و فلسفه ايران

اعتماد، صداقت و ديگرخواهي از اوليات اخلاقي در جامعه است

  صدرا صدوقي  / به خيابان نوفل لوشاتوي تهران كه وارد مي‌شويم تابلوي خيابان آراكليان رخ مي‌نمايد. داخل اين خيابان كه مي‌شويم به ساختماني مي‌رسيم كه چند دهه است در اين ساختمان فيلسوفان و متفكران، علاقه‌مندان فكر و فلسفه را پرورش مي‌دهند. انجمن حكمت و فلسفه سابق، موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه لاحق!... شهين اعواني دانشيار فلسفه اخلاق اين موسسه و معاون پژوهشي آن است. فيلسوفي كه واقعا دغدغه اخلاق دارد. اعواني مي‌گويد: «اخلاق، اگر اخلاق است ديگر آن‌سويي و اين‌سويي يا دنيوي و اخروي ندارد. همان طور كه اخلاق به فردي و جمعي هم تقسيم نمي‌شود. مگر زندگي شخصي ما از حيات اجتماعي‌مان جداست؟ معمولا اين ديدگاه‌ها، از منظر ديني‌اند». درگفت‌وگو با او درباره اخلاق و زندگي سخن گفته‌ايم كه حاصل آن پيش روي شماست.

    در يك نگاه كلي، مباحث اخلاقي از چه زماني و به چه شيوه‌اي بيان شده‌اند؟
 تشكر مي‌كنم از شما كه به اخلاق مي‌انديشيد و دغدغه داريد. اين سوال شما آگاهانه درباره شيوه بيان مباحث اخلاقي است. بعضي تاريخ شروع اخلاق را مي‌پرسند. مباحث اخلاقي در فرهنگ غني ايراني به مراتب قديمي‌تر از دوران يونان‌مآبي است. ولي اخلاق مادها، مانويان يا زرتشتيان صرفا اخلاق نظري نبوده بلكه حيات اخلاقي و زندگاني بوده است و نه ادعا كرده‌اند كه موسس فكر اخلاقي‌اند يا موسس روش اخلاقي بوده باشند. ولي منش و بينش اخلاقي با زندگي‌شان عجين بوده است. البته غربي‌ها توانسته‌اند ريشه‌هاي اخلاقي خود را تاريخي كنند و در حفظ آن بكوشند. چنان‌كه علاوه بر ايراني‌ها، رومي‌ها هم بدون وابستگي به يونان از سنت اخلاقي و فرهنگي استواري برخوردار بوده‌اند. مفهوم اصلي اخلاق رومي virtus يا فضيلت بوده كه با توجه به لفظ vir يعني مرد، به معناي جوانمردي و مردانگي به كار مي‌رفته است. اما اگر منظور شما از آغاز مباحث اخلاقي، همان اخلاق نظري است، ما ريشه آن را از يونان و قرن پنجم ق. م. مطرح مي‌كنيم. از آنجا كه مبدا تاريخ تفكر غربي را كه مستند باشد، ازدموكريتوس كه به دنبال شرح زندگي خوب براي بشر بوده، تا معلمان سيار از جمله پروتاگوراس كه خود را معلم فضيلت (arete) انسان معرفي كرده و فضيلت را همان قدرت خوب‌انديشيدن در مورد اداره امور فردي و جمعي يا شخصي و اجتماعي دانسته است كه به واقع نخستين نسبي‌گرا (relativist) هم هست. او فضيلت را وفاداري در قبال خدايان، والدين، همسايگان و... مي‌داند.
 وقتي در تاريخ فكر نخستين معلم حقيقت‌جو، سقراط است، پس مي‌توان گفت كه اخلاق فلسفي غرب هم با سقراط شروع شده است. او حدود 470 تا 399 ق. م زيسته و «حيات فضيلت‌مندانه» را مطرح كرده است. البته اينها همه در تاريخ فلسفه‌ها نوشته شده و نمي‌توان به طور قطع از آن سخن گفت. مثلا پيش از آن، الگوهاي زندگي نيك، يا زندگي سعادتمند را در اشعار هومر يعني 9 قرن ق. م. نيز ديده مي‌شود. ولي حتي در محاورات سقراط كه توسط شاگردش افلاطون به رشته تحرير درآمده، ما مطلبي مستقيم كه مربوط به «اخلاق نظري» باشد، نمي‌بينيم. او معتقد بوده كه فضيلت بهترين خير است و با ثروت و قدرت و ساير امور دنيوي قابل قياس نيست. چون از ميان فضايل به عدالت خردمندانه بيشتر تاكيد ورزيده و به واقع تمام فكر او حكمت‌آميز بوده، مي‌توان گفت اين، همه عين اخلاق است.
 او قايل بود كه فضيلت حكمت براي بخش استدلال‌گر نفس اختصاص مي‌يابد ولي فضيلت شجاعت از احساسات نشات مي‌گيرد.
 اصولا وقتي خطابه دفاعيه سقراط را مي‌خوانيم، چيزي پررنگ‌تر از آرمان تحقق عدالت و اخلاق در آن نمي‌يابيم. افلاطون (حدود 430 تا 347ق. م) حوزه‌هاي مطرح‌ شده توسط استادش را بسط مي‌دهد. آرمانشهر يا مدينه فاضله‌اش برخاسته از معرفت صورت كلي خير است. تا مي‌رسد به ارسطو (384-322 ق. م) كه از او سه اثر درباره اخلاق باقي مانده است كه از نظر موضوعات و ترتيب مطالب شبيه‌ هم‌اند: يكي magna moralia يا اخلاق كبير؛ ديگري eudemian ethics  يا اخلاق ائودموس و اصلي‌ترين و معروف‌ترين و ماندگارترين آن Nicomachean Ethics كه ترجمه فارسي آن هم همان اخلاق نيكوماخوسي است.
به واقع اخلاق نيكوماخوسي نخستين كتاب مدون اخلاق شناخته مي‌شود. باز هم بحث فضايل يكي از مباحث اصلي اين اخلاق است ولي فضايل عقل نظري يا حكمت (sophia) با فضايل عقل عملي (phronesis) دسته‌بندي مي‌شوند. دقت‌كنيد نمي‌خواهم بگويم از هم تفكيك مي‌شوند چون در بينش ارسطويي فضايل انساني به لحاظ نظري و عملي تفكيك‌ناپذيرند. انسان ارسطويي قابليت آن را دارد تا خود و خير طبيعي خود را درك كند و بين خواسته‌هاي غيرعقلاني خود با ادراك عقلاني‌اش در مورد خير و شر هماهنگي و توازن ايجاد كند.
در اين صورت از شكوفايي حيات و سعادتمندي برخوردار مي‌شود. اگر بخواهيم مشرب اخلاقي يوناني را خلاصه كنيم بايد بگوييم به طور كلي فلسفه اخلاق يوناني «سعادت‌گرا» (eudaimonist) است، آنها بيشتر سعادت فردي را مدنظر قرار داده‌اند. به قول تئوفراستوس همه اعتبار فلسفه در اين بوده است كه ضامن زندگي سعادتمندانه باشد. از ارسطو به بعد ديگر ما مكاتب و منابع اخلاقي آنها مواجه مي‌شويم. مثل رواقيان كه قايل بودند براي انسان، خوشبختي در تعقل و پرورش عقل است و پرورش عقل كمال طبيعت انسان است و اپيكوريان كه خير را با لذت يكي دانستند ولي لذت پايدار را بر لذات زودگذر ترجيح دادند. فقط لذت پايدار را ضامن سعادت پايدار دانستند و با اين وجود در ميان سنت متعارف فلسفه اخلاق، از بدنام‌ترين و كم‌اثرترين آنان به شمار مي‌روند. چگونه مي‌توان ازمباني اخلاق نظري كه از گذشته تا امروز در مراكز علمي ما به صورت مستمر به محصلين آموزش داده مي‌شود، براي زندگي عملي آنها استفاده كرد؟به نظر مي‌رسد تخلق به اخلاق عملي الزاما از طريق آموزش‌هاي رسمي حاصل نمي‌شود.
اخلاق صرفا اكتسابي و آموختني نيست. اگر تمام مكاتب اخلاقي را در دروس مقاطع مختلف تحصيلي‌مان بگنجانيم، تا عملا و در واقع به اندازه كافي الگوهاي اخلاقي در جامعه نداشته باشيم، به هدف اخلاقي‌مان نخواهيم رسيد.
 گزينش دانشجو در رشته دانشگاهي اخلاق يا فلسفه اخلاق، به روش تست چهار جوابي، يا حتي در آزمون دكتري ما را به مقصود نمي‌رساند. نمي‌خواهم بگويم اين تنها مشكل ما است يا اخلاق در جامعه به صورت مشكل لاينحل در آمده است، بلكه مقصودم اين است كه چرا كمتر به اخلاق مي‌پردازيم.
يا آن‌طور كه در سوال‌تان مطرح فرموديد چرا تخلق به اخلاق عملي از طريق آموزش‌هاي رسمي نتيجه‌بخش نيست. دليل ديگر، مطلبي است كه من بارها روي آن تاكيد كرده‌ام در جامعه ما حوزه اخلاق را حكماي ما، فيلسوفان ما، جامعه‌شناسان و ديگران همه به «دين» واگذار كرده‌اند.
در صورتي كه اخلاق كليتي است كه هر علمي بايد در حوزه خودش درباره آن بحث كند و براي هر مساله از مسائل روز آن علم، تحليلي داشته باشد. ما چگونه مي‌توانيم در فلسفه، خواه غربي و خواه اسلامي، مباحث اخلاقي مطرح در روزگارمان را كنار بگذاريم. البته اين موضوع، از آن امروز و روزگار ما نيست و بسي فراتر از اين‌هاست. در بين فلاسفه مسلمان ما چند فيلسوف داريم كه در حوزه اخلاق به طور مستقل كتاب دارند. منظور از مستقل، هم كتاب مستقل است و هم استقلال در فكر اخلاقي است.
 مثلا فيلسوفي مثل خواجه‌نصير، در اخلاق ناصري، اگر نگوييم همه‌اش ارسطويي است، بايد اذعان كنيم درصد بالايي (از آن) برخاسته از فكر ارسطويي است. تازه در رشته‌هاي علوم انساني چند فصلي از آن‌ شايد خوانده شود. بعد از پيروزي انقلاب و بازگشايي دانشگاه‌ها (بعد از انقلاب فرهنگي) درس معارف اجباري شد. ولي اخلاق همان چهار واحد كه در قبل از انقلاب بود، باقي ماند. درست است كه در بينش حوزوي ما، دين همان اخلاق است، ولي به طور مسلم مسائل اخلاق صرفا مسائل ديني نيست.
در دين اگر گناه هست، توبه هم هست؛ ولي در اخلاق پشيماني و توبه موجه نيست، زيرا اگر بنده به عنوان معلم، تعليم ناصواب داده باشم كه مسير زندگي جواني را به بيراهه كشانده باشم، چطور مي‌توانم با توبه يا اظهار پشيماني بخشوده شوم.
اخلاق به عنوان يك رشته تخصصي در حوزه و دانشگاه‌ها مطرح نيست. از بين رشته‌هاي مصوب، ببينيد چند دانشگاه رشته اخلاق، فلسفه اخلاق و... دارد. در صورتي كه در جامعه ما اين يك ضرورت است. اخلاق صرف توصيه نيست. مشكلاتي كه افراطي‌گري در جهان اسلام پديدآورده اكثراً برخاسته از جنبه اخلاقي است.
در اين باره نمي‌توان فقط در قالب يك پرسش و پاسخ بسنده كرد. مدت‌هاست كه اخلاق حرفه‌اي در جامعه‌مان مطرح شده است. ولي نهادي نيست كه ارزيابي و بررسي كند و ببيند اين اخلاق حرفه‌اي تا چه‌اندازه كارگاه‌هاي فني، توليدي نظير پوشاك، تغذيه و... را مسووليت‌پذير كرده است. در عالم سياست، علم اخلاق يكي از مباني است. عالم اقتصاد هم همين‌طور. مسائل اقتصادي منهاي اخلاق همان مي‌شود كه در جامعه نمونه‌هايي از آن ديديم.
   برخي، مسائل اخلاقي را به عنوان يك امر خصوصي در زندگي شخصي مي‌نگرند، يا آنها را مسائل مقدس روحاني و معنوي مي‌دانند كه تنها در زندگي سراي ديگر اثر دارد، نظر شما درباره اين ديدگاه چيست؟
اخلاق، اگر اخلاق است ديگر آن‌سويي و اين‌سويي يا دنيوي و اخروي ندارد. همان طور كه اخلاق به فردي و جمعي هم تقسيم نمي‌شود. مگر زندگي شخصي ما از حيات اجتماعي‌مان جداست؟ معمولا اين ديدگاه‌ها، از منظر ديني‌اند. البته تعارضي هم با اخلاق ندارند. مطالعه تطبيقي اخلاق ديني بيانگر آن است كه تعليمات ديني و دستورهاي اخلاقي مشتركات بسيار دارند.
شما در 10 فرمان دين يهود، تعليمات مسيح در موعظه بر فراز كوه (Sermon on the Mount) يا احكامي كه ما در سوره اسراء آيات 22 تا 39 قرآن كريم داريم، همه احكام ارزشي مشتركي را تشكيل مي‌دهند كه بالاجماع قتل، خيانت، دروغ، شكستن عهد، دزدي و... را منع مي‌كنند و رعايت حق و حقوق ديگران، حق مالكيت را تاييد مي‌كنند. يعني هيچ ديني نمي‌گويد «دروغ بگوييد»، هيچ اخلاقي هم نمي‌گويد «دروغ بگو» يا «حق ديگري را ناديده بگير». البته اديان نسبت به پرسش‌هاي «فوق ارزشي» اخلاق كه جنبه حياتي دارند، پاسخ‌هايي اجمالي يا تفصيلي دارند.
پرسش‌هايي در دين مطرح است كه از جهات مختلف در تعليمات ديني نقش محوري دارند. مثلا در پاسخ به اين پرسش كه «چرا بايد اخلاقي بود» يا «چگونه انسان مي‌تواند شخصيتي داشته باشد كه قابل احترام باشد؟» پاسخ اديان ابراهيمي به طور كلي، كه معيارها و اصول اعتقادي مشترك دارند، شبيه يكديگر است.
چون در همه آنها جزاي اخلاقي يعني پاداش نيكان يا تنبيه بدكاران سبب تقويت قواعد اخلاقي مي‌شود. اما از آنجا كه در واقعيت و زندگي روزمره مردم بين رفتار اخلاقي شخص و تقديرات اين دنيايي اختلاف آشكاري وجود دارد، مثلا ديده مي‌شود كه دين‌داران و نيكان در سختي زندگي مي‌كنند و بدكاران و كساني كه سست‌عقيده‌اند متنعمند و كامياب، اين سوال پيش مي‌آيد كه چرا مي‌بايد چنين باشد؟ لذا پاسخ اين قبيل تعارضات اخلاقي و اقتصادي در دنيا، غالبا به جهان آخرت و حيات شخصي پس از مرگ، واگذار مي‌شود كه بدكاران به سزاي عمل خود خواهند رسيد. در اين صورت سعادت، سعادت اخروي است نه دنيوي. عقوبت و مثوبت در يد قدرت خداي متعال است.
فيلسوفي مثل كانت در كتاب دين در قلمرو اخلاق اين طور مساله را حل مي‌كند. اولا او معتقد است اخلاق اعم از دين است. يعني خدا در نظام آفرينش خود اصلا غيراخلاقي نبوده و نيست. اينكه آيا حكمي غيراخلاقي صادر كرده است يا خير، كه اخلاقيون موضوع حضرت ابراهيم (ع) و حكم خدا براي قرباني كردن فرزندش اسماعيل را پيش مي‌كشند، به نظر بنده غايت كار اثبات ادعاي خلوص و صداقت بوده است نه اثبات حكم اخلاقي.
   تاثير اخلاق در زندگي اجتماعي انسان‌ها چگونه است؟
اين موضوع در روزگار ما مطرح نشده است. از قديم‌الايام نقش و اهميت اخلاق در زندگي از سوي متفكران موضوع مهمي به شمار مي‌رفته است. حتي در سوفسطاييان، جايي كه افلاطون مدام در جست‌وجوي جامعه و بخشي از انواع هستنده، محرك، آسايش و آرامش است، اساس يك جامعه ميان نوع هستنده و نوع جنبده را پي‌ريزي مي‌كند و ثابت مي‌كند كه هستنده توانايي زندگي فردي و به تنهايي (را) ندارد. نزد افلاطون زندگي در وهله اول يك مفهوم فلسفي است. هويت زندگي با نيروي جنبشي دروني تعيين مي‌شود. انسان موجودي زنده‌دل است و زنده‌دلي به معناي برخورداري از موهبت حركت نفس يا خودجنبشي (Selbstbewegung) است. در رساله تيمائوس اين گونه مفاهيم فقط براي پي‌بردن مشروع جنبش موجود زنده به كار نمي‌آيند بلكه كاركردشان بر كل عالم هستي تاثيرگذار است. بعدها ارسطو انسان را موجودي مدني‌الطبع تعريف كرده است. در پايان رساله فدروس (phaedrus) كه در آن به ماهيت عشق پرداخته شده و از جمله محاوراتي است كه افلاطون در دوره كمال و پختگي زندگي‌اش نوشته، از قول سقراط دعا مي‌كند. اين دعا بسيار جالب است: «اي پان (pan)، ‌اي خداي محبوب من و‌ اي خدايان ديگر كه در اين‌جا حضور داريد، دعايم را مستجاب فرماييد تا در درون خويش زيبا باشم و همه امور بيروني‌ام با امور دروني‌ام سازگارباشد. چنان كنيد كه فقط شخص فرزانه و حكيم را توانگر بشمارم و عزت گذارم. از اندوخته طلا و ثروت به اندازه‌اي به من دهيد كه انسان پرهيزگار را با آن توان كشيد». در كتاب قوانين (laws) و اپينوميس (Epinomis) كه جزو آخرين آثار افلاطون به شمار مي‌روند، افلاطون آرمان مدينه فاضله (Utopianism) خود را كه در كتاب جمهوري ترسيم كرده بود، تغيير مي‌دهد و به زندگي واقعي تمكين مي‌كند.
   يك جامعه اخلاق‌مدار از ديدگاه شما چه ويژگي‌هايي بايد داشته باشد؟
به گمانم نمي‌شود به طور قطعي به اين سوال پاسخ داد. ولي يك ويژگي مسلم است. اعتماد، صداقت، ديگرخواهي از اوليات است.
در جامعه‌اي كه صداقت نباشد، اعتماد هم نيست و وقتي اعتماد نباشد، بدبيني حاكم مي‌شود. بدبيني اخلاق را از جامعه مي‌زدايد. جامعه ما جامعه‌اي ديني‌است. دين ركن اصلي اين جامعه است. لذا مسوولان در هر رده‌اي در اين جامعه مي‌بايد طوري رفتار كنند كه هر يك براي جامعه‌اي كه با آن سروكار دارند، الگو قرار گيرند. در غير اين‌صورت بدبيني به وجود مي‌آيد. در جامعه مي‌بايد هر چيز سر جايش باشد. تحصيل براي جوانان خيلي خوب است ولي جوانان ما به قدري جذب تحصيل مي‌شوند كه از زندگي باز مي‌مانند يعني حظي از جواني خود نمي‌برند. بزرگ‌ترها هم به قدري مشغول كارند كه از اوقات فراغت بازمي‌مانند به طوري كه اعضاي خانواده بتوانند به طور جمعي اوقات فراغت خود را با يكديگر بگذرانند.
    در نگاه ديني و البته اخلاقي، لذت‌گرايي امري مذموم است، در يك نگاه واقعي چگونه مي‌توان از زندگي نهايت لذت را برد اما اخلاقي زندگي كرد؟ آيا اخلاقي بودن، صرفا از گوشه‌نشيني و ترك دنيا و دوري از هرگونه استفاده از ماديات حاصل مي‌شود؟
زندگي در شرايط عادي زيباست. انسان‌ها در كنار هم سعادتمندمي‌شوند. مسلما حرف هابز كه مي‌گويد انسان گرگ انسان است را ما قبول نداريم ولي در فرهنگ ما هم مثبت‌انديشي درباره «ديگري» خيلي كمرنگ است. حتي در متون عرفاني ما ديگرگريزي، قوي‌تر و پررنگ‌تر از ديگردوستي است. او معتقد است تنها سلام حق است كه پي غرض و طمع نيست چون مقام حق، مقام رحيميت است. ولي مردم غالباً «آدمي خوار» هستند. آدمي‌خوار‌ند اغلب مردمان/ از سلام عليك‌شان كم جو امان. يك مثال ديگر از مولانا، عارف تاثيرگذار در فرهنگ مي‌زنم. او خطاب به انسان ديندار مي‌گويد اي آدم ديندار، تو در بازار اين دنيا هرگز سلامي نمي‌شنوي مگر آنكه همان سلام تو را گرفتار كند (يك سلامي نشنوي اي مرد دين/ كه نگيرد آخِرِ آن آستين. يا در جايي ديگر فرموده است: بي‌طمع نشنيده‌ام از خاص و عام/ من سلامي، ‌اي برادر والسلام.
   ديدگاه شما درباره اخلاق حرفه‌اي و تاثير آن بر زندگي انسان‌ها چيست؟ مثل اخلاق پزشكي و... آيا جامعه علمي ما به‌خصوص مدرسين حكمت و فلسفه و اخلاق در اين زمينه اقدامي كرده‌اند؟ آيا چنين دغدغه‌اي در ذهن آنها وجود دارد؟
درباره اين سوال بايد ريشه‌اي صحبت كرد. بايد يك فرصت كافي داشته باشيم تا عوامل را بررسي كنيم و مثبت‌ها و منفي‌هاي آن را خدمت‌تان عرض كنم.
   آينده اخلاقي جامعه ايران را چگونه پيش‌بيني مي‌كنيد؟ آيا به نظر شما به سمت اخلاقي شدن پيشروي صعودي داريم؟
چيزي كه مسلم است اين است كه در جامعه ما اغلب مسائل اخلاقي به فقه سپرده شده است. فقه متكفل پاسخگوي حل معضلات اخلاقي در جنبه‌هاي مختلف آن شده است. سوالي را مطرح مي‌كنم درباره پاسخ آن بينديشيد. آن سوال اين است: تاكنون چند فيلسوف مسلمان به موضوع اخلاقي به طور مستقل و جداي از روش ارسطويي يا مشايي به اخلاق و فلسفه اخلاق پرداخته‌اند؟ تعداد كتاب‌هاي اخلاقي ما از منظر فلسفي از تعداد انگشتان دست تجاوز نمي‌كند. همين تعداد هم ريشه ارسطويي و به خصوص اخلاق نيكوماخوسي دارد.
از اين روست كه مسائل جديد در حوزه اخلاق آن‌طور كه غربي‌ها با آن مواجهند يا صدها سال پيش براي آن راه‌حلي داشته‌اند و امروزه آن روش و راه‌حل‌ها را به روز يا «روزآمد» مي‌كنند، وقتي ما تازه با آن مسائل روبه‌رو مي‌شويم، اصلا آن را از منظر اخلاقي نمي‌كاويم. مثلا زماني ما نقد داشتيم بر اينكه غربي‌ها خانه سالمندان دارند و فرزندان بي‌عاطفه غربي والدين خود را در سنين كهولت به آنجا مي‌برند و... آنها تعداد خانه سالمندان را در درجه‌هاي مختلف پيش‌بيني كردند و... به طوري كه حالا به صورت يك خواست از سوي والدين مطرح مي‌شود و در برنامه زندگي‌شان قرار مي‌گيرد. حالا همين مساله ما را به خود مشغول كرده است ولي امكانات و برنامه‌ريزي هم نداريم؛ مساله اعتياد و نيز مسائل اجتماعي ديگر. اينها را از زاويه قانون و بگير و ببند نمي‌توان حل كرد. يك جنبه اصلي از طريق اخلاق، فلسفه حل‌ مي‌شود كه در جامعه ما مغفول مي‌ماند. 

برش - 1
اعتماد، صداقت، ديگرخواهي از اوليات است. در جامعه‌اي كه صداقت نباشد، اعتماد هم نيست و وقتي اعتماد نباشد، بدبيني حاكم مي‌شود. بدبيني اخلاق را از جامعه مي‌زدايد. جامعه ما جامعه‌اي ديني‌است. دين ركن اصلي اين جامعه است. لذا مسوولان در هر رده‌اي در اين جامعه مي‌بايد طوري رفتار كنند كه هر يك براي جامعه‌اي كه با آن سروكار دارند، الگو قرار گيرند. در غير اين‌صورت بدبيني به وجود مي‌آيد. در جامعه مي‌بايد هر چيز سر جايش باشد
برش - 2
اخلاق، اگر اخلاق است ديگر آن‌سويي و اين‌سويي يا دنيوي و اخروي ندارد. همان طور كه اخلاق به فردي و جمعي هم تقسيم نمي‌شود. مگر زندگي شخصي ما از حيات اجتماعي‌مان جداست؟ معمولا اين ديدگاه‌ها، از منظر ديني‌اند. البته تعارضي هم با اخلاق ندارند. مطالعه تطبيقي اخلاق ديني بيانگر آن است كه تعليمات ديني و دستورهاي اخلاقي مشتركات بسيار دارند. همه احكام ارزشي مشتركي را تشكيل مي‌دهند كه بالاجماع قتل، خيانت، دروغ، شكستن عهد، دزدي و... را منع مي‌كنند و رعايت حق و حقوق ديگران، حق مالكيت را تاييد مي‌كنند

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون