مساله تقصير
كارل ياسپرس، فيلسوف وجودي معاصر آلماني براي ايرانيان نامي ناآشنا نيست. به دليل رايج شدن مباحث درباره مارتين هايدگر در ايران و كشاكشهايي كه درباره فكر و فلسفه و زندگي او در ميان ايرانيان صورت گرفته، تقريبا همه علاقهمندان ميدانند كه اگرچه نام ياسپرس در كنار نام مارسل، هايدگر، سارتر و كييركگور در كتابهاي تاريخ فلسفه به عنوان فلاسفه وجودي ميآيد، بايد مرزبنديهاي مشخص و عمدتا سياسي ميان اين انديشمندان قايل شد، يعني چنان كه طرفداري آشكار هايدگر دستكم در دوران مهمي از فعاليت فكرياش از حزب نازي سبب شد كه جنجالهاي گسترده درباره فكر و فلسفه او تا به امروز صورت بگيرد و به خصوص روايت و روايتگران ايرانياش را با چالشهاي اساسي مواجه كند، اما در مورد ياسپرس ماجرا به گونهاي ديگر رقم خورد. او كه خود قرباني نازيها بود، اتفاقا از انديشمنداني بود كه همواره كوشيد وجهه انتقادي خود را نسبت به فاشيسم و توتاليتاريسم نشان دهد و فراتر از آن در آثارش كوشيد به اين بلاي خانمانسوزي كه در ميانه سده بيستم مدرنيته را با چالشي بنيادين روبهرو كرده بود، در سطحي فلسفي بينديشد.
كتاب مساله تقصير كارل ياسپرس را كه اخيرا با ترجمه فريده فرنودفر و اميرنصري و به همت نشر چشمه منتشر شده است بايد از اين حيث نگريست. پس از جنگ جهاني دوم منازعات متعددي در آلمان بر مساله تقصير شكل گرفت. ياسپرس نيز كه به سنت فلاسفه وجودي مسائل انضمامي و عيني و درگيريهاي عيني حيات انساني برايش مهم بود، به اين موضوع پرداخت. او در ترم زمستاني 1946-1945 سلسله سخنرانيهايي درباب وضعيت فكري آلمان ايراد كرد كه بخش اعظم آن به مساله تقصير اختصاص داشت. همان طور كه خودش در مقدمه اين كتاب كوچك مينويسد، هدفش از انتشار اين تاملات آن است كه در مقام يك آلماني در ميان ديگر آلمانيها، وضوح و وحدت نظر را ترويج دهد و در مقام انسان در ميان انسانها سهمي در تلاش بر سر حقيقت داشته باشد. تمام هم و غم ياسپرس در اين درس گفتار اين است كه آلمانيها را به پذيرش مسووليت در قبال فاجعه به وقوع پيوسته، كشف ريشههاي آن و فهم وضعيت فعلي آلمان در جهان ترغيب كند.
البته موفقيت يا عدم موفقيت ياسپرس در اين زمينه بحث ديگري است. او خود در نامهاي با لحني گلايهمند به هايدگر مينويسد كه تنها تعداد معدودي از آلمانيها اين كتاب او را خواندهاند و به نظر ميرسد كه آلمانيها هنوز براي چنين مباحثي آمادگي كافي ندارد. ياسپرس در بخش پاياني درسگفتار خود به مساله رهايي و پالايش از تقصير ميپردازد. به عقيده او زماني فرد از تقصير و حس گناه خلاصي مييابد كه به مدد فرآيندي دروني به پالايش خويش بپردازد. واژه كليدي براي اين پالايش، تواضع است. تواضع بايد جزو ذات فرد شود. ياسپرس اين تواضع را براساس بخشي از كتاب پديدارشناسي روح هگل با عنوان ارباب و برده مستدل ميسازد.
«در گزارش هگل اين برده است و نه ارباب كه حامل آينده معنوي است اما به شرط آنكه او صادقانه مسير سخت خودش را برود. هيچ چيزي رايگان به دست نميآيد. هيچ چيز خود به خود به وجود نميآيد». به عقيده ياسپرس اين خودتنبيهي، همان طور كه هگل آن را توصيف كرده بود، تنها امكان رهايي و خودروشنگري است. اينكه ما چه اندازه در پالايش دروني بر اساس آگاهي از تقصير پيشرفت كردهايم، ميتواند از طريق واكنش ما نسبت به جملات فهميده شود.