گزارش «اعتماد» از يك مراسم پرحاشيه در سعادتآباد تهران
سوگواره جوانان پورشهسوار
يزدان مرادي/ «21سال بيشتر نداشت، همين خرداد ميرفت تو 22 سال، حيف شد.» پسر جوان مشكيپوش، اين را گفت و از پلههاي مسجد پايين رفت.
ساعت 18:30 عصر پنجشنبه، اطراف مسجد رسول(ص) ميدان كاج تهران شلوغ است. از دور دهها جوان با لباسهاي تيره ديده ميشوند كه گروههاي چندنفره را تشكيل دادهاند. آنها ماشينهاي مدل بالاي خود را پارك كردهاند تا در مراسم ختم دوستشان شركت كنند. آنها داغدار «محمدحسين رباني»اند؛ همان جواني كه چهار بامداد دوشنبه هفته گذشته با يك دستگاه خودروي سواري پورشه بهشدت با درختان حاشيه خيابان شريعتي تهران تصادف كرد و دو روز بعد به دليل شدت جراحات وارده در بيمارستان جان خود را از دست داد.
همه كساني كه از كنار حجله، بنرهاي تسليت و تابلوي بزرگ محمد رباني كه يك روبان مورب مشكي روي آن كشيده شده، عبور ميكنند ميدانند چه اتفاقي براي او افتاده است. فضاي اندوهناكي كه در مراسم ختم حكمفرماست آنها را وا ميدارد كه بار ديگر زبان به همدردي بچرخانند و نخستين مخاطبان اين همدردي، دوستان جوان ناكامند كه فضاي بيروني مسجد را قرق كردهاند.
ساعت 18:50 است و مراسم ختم تازه آغاز شده. چند نفر از دوستان محمدحسين رباني براي آوردن يك گل سفيد بزرگ، خود را به وانتي ميرسانند كه كنار خيابان توقف كرده است. با عبور از كنار آنها، دقيقا روبهروي در مسجد، چند نفر ديده ميشوند كه بيش از همه داغدارند؛ آنها خانواده جوان ناكامند.
يكي از آنها برادر و ديگري پدر محمدحسين رباني است. چهرهشان همانند هر داغدار ديگري ضعف دارد. اشك، چشمانشان را پر كرده. اگر لباس مشكي هم به تن نداشتند باز هم ميشد فهميد كه داغي بزرگ روي دلشان سنگيني ميكند. در اين شرايط تنها ميتوان به آنها تسليت گفت و وارد مسجد شد اما در مسجد كمتر ميتوان دوستان محمدحسين رباني را ديد، جز دو جواني كه با ميوه و راني از مهمانان پذيرايي ميكنند. بيشتر مهمانان، آشنايان پدر محمد و پدربزرگ او هستند كه در مسجد نشستهاند به مداحي روحانياي گوش ميدهند كه سعي دارد «داغ از دست دادن فرزند» را در كلامش آشكار كند.
محمدحسين رباني تنها جانباخته تصادف پورشه نبود. راننده، دختري به نام «پريوش اكبرزاده» بود كه در همان لحظه تصادف جان خود را از دست داد. ساعت چهار بامداد دوشنبه هفته گذشته، آنها كه با سرعت سرسامآور 205 كيلومتر در ساعت، مسير شمال به جنوب خيابان شريعتي تهران را مغلوب بياحتياطي خود كرده بودند با از دست دادن كنترل خودرو، بهشدت به كنار جاده منحرف شده و به درختان حاشيه خيابان برخورد كردند و به زندگي خود پايان دادند.
مراسم ختم محمدحسين رباني، نوه آيتالله عبدالرحيم رباني بيش از هرچيز ديگري تحت تاثير ابعاد رسانهاي اين حادثه است. پس از اين حادثه شايعههايي درباره مرگ پسر امير قلعهنويي دهان به دهان ميچرخيد كه به سرعت با مصاحبه او تكذيب شد. هوتن قلعهنويي به رسانهها گفت كه تنها چند روز قبل از تصادف، خودرويش را به محمدحسين رباني كه از دوستان صميمياش بوده فروخته است اما هنوز كار انتقال سند انجام نشده بود اما آنچه بعد از اين شايعهها يكهتاز شد، انتشار تصوير پريوش اكبرزاده در شبكههاي اجتماعي و تكرار دوباره لفظ «بچه پولدار» در ميان كاربران بود؛ كاربراني كه با ورود به صفحه پريوش اكبرزاده، نظرات خود را درباره اين حادثه نوشتند؛ نظراتي كه مختلف بود اما نقطه مشترك همه آنها نگاهي منفي است كه نسبت به ثروتمندان ايجاد شده و حتي تا رضايت از مرگ اين دو جوان نيز پيش ميرود.
دوستان جوان ناكام نيز از اين جو ناراضياند. تا آنجا كه بيشتر آنها با اكراه به سوالات درباره دوستشان پاسخ ميدهند. يكي از آنها در حالي كه سيگار خود را دود ميكرد، به خبرنگار «اعتماد» ميگويد: «نمك روي زخممان نپاشيد. بگوييد چه ميخواهيد، دنبال چه ميگرديد تا ما آن را بگوييم. من فقط ميدانم كه محمد مشدي بود.»
فضا سنگين است. درست مانند جو رسانهاي كه بعد از اين حادثه ايجاد شد. يكي ديگر از دوستان او هم كه كلاهي مد امروزي به سر داشت، ميگويد: «فقط اين را بنويس كه او پسر عجيبي بود. عجيب بود كه همه تهران او را ميشناسند». شناخته شدن بعد از مرگي كه خبر از بازتاب متفاوت درگذشت او دارد.
حالا ساعت هشت غروب است، خورشيد، سر بهغروب ساييده و مراسم ختم محمدحسين رباني به اتمام رسيده است. بار ديگر تسليتها ترجيعبند مهمانان شده؛ مهماناني كه هر كدام از آنها يك بسته ميوه در دست دارند و در حال ترك مراسمند. پدر و برادر جوان ناكام با چشمهاي پر از اشك، پاسخ همدرديها را ميدهند. آنها داغدارند، داغدار دو چيز؛ مرگ فرزند و شيوه بازتاب آن. آنها تمايل و تواني به صحبت كردن نداشتند، درست مثل يكي از دوستان پسرشان كه با حركت دست گفت: برو برادر من...