گزارشي از وضعيت ايرانشناسي در امريكاي شمالي
براي كشف فرهنگ ايران يك عمر كم است
ريچارد فولتز
در آغاز بايد بگويم كه آشنايي من با زبان فارسي به 30 سال پيش برميگردد كه در امريكا دانشجو بودم. در آن زمان تعداد ايرانيها در شهري كه من تحصيل ميكردم زياد بود. در دانشگاه هم چند دوست ايراني داشتم و نسبت به فرهنگ و زبانشان كنجكاو شده بودم. اتفاقا دانشگاه هم برنامههايي به زبان فارسي داشت. من هم تصميم گرفتم در يكي از اين كلاسها ثبتنام كنم. آشنايي من از اينجا شروع شد و هنوز هم ادامه دارد. خيلي زود دريافتم كه معماري و نقاشي هند و مغول كه به آنها علاقهمند بودم ريشه ايراني دارند. البته اين اول باعث تعجب من شد، ولي بعد كه بيشتر پيش رفتم ايران برايم جالبتر از هند شد. از آن زمان به بعد همواره در حال كشف فرهنگ و زبان غني ايران هستم و گمان ميكنم براي بررسي درست و دقيق اين فرهنگ يك عمر كم است و بايد چندين بار زندگي كرد. لئونارد آليشان، شاعر و اديب ارمني- ايراني اهل تهران تاثير زيادي در علاقهمندي من بر ايران و فرهنگ آن داشت، او معلم بسيار خوبي بود و آنقدر شيفته ادبيات فارسي بود كه ذوقش را خيلي زود به همه دانشجويانش منتقل كرد. كلاس او شبيه كلاس درس نبود و بيشتر شبيه مراسم جشني براي بزرگداشت ادبيات فارسي بود! بسياري از شاگردان او در سراسر دنيا ايرانشناسان بزرگي شدند. تحصيلاتم را تا مقطع دكترا در هاروارد دنبال كردم. دوست داشتم تاريخ اجتماعي و فرهنگي صفويه را براي رساله دكترا بررسي كنم اما در هاروارد كسي به اين موضوع علاقهمند نبود و چون امكان كار برايم ميسر نشد توجهم به دوره مغول جلب شد و پاياننامهام را در مورد مغولها نوشتم. در ادامه هم به تدريس فرهنگ و زبان ايران پرداختم و اين نكته را بگويم كه اصولا در اروپا و امريكاي شمالي راهيافتن به محافل علمي و تدريس كردن خيلي دشوار است و اين برخلاف تصوري است كه افراد در اين سوي دنيا دارند. خصوصا در رشتههايي مثل رشته تحصيلي من كه نقش و صرفه اقتصادي چنداني براي دانشگاهها ندارد، پيداكردن جاي مناسب براي تدريس واقعا ساده نيست. ميتوان گفت كه در سه دهه اخير رشته ايرانشناسي در غرب در محاقي از فراموشي به سر ميبرد. خيليها ايرانشناسي را رشته مشكوكي ميدانند، حتي برخي مخالف آنند و سعي ميكنند جلوي تحصيل و تدريس آن را بگيرند. در واقع پس از بازنشسته شدن استادان نسل گذشته اين رشته مثل ريچارد فراي و احسان يارشاطر، كه ايرانشناسان برجستهاي بودند، استادان ديگري استخدام نشدند و رشتههاي ديگري كه مديريت دانشگاه تشخيص ميداد بيشتر به نفع دانشگاه است، جايگزين اين رشته شد. اين موضوع به حدي جدي است كه در حال حاضر من نميدانم به كسي كه ميخواهد تحصيلات خود را در اين رشته آغاز كند چه توصيهاي بكنم و كجا را به او پيشنهاد دهم. شايد فعلا بهترين جا همين ايران باشد. البته من در سفري كه اخيرا به ايروان در ارمنستان داشتم ديدم كه بخش ايرانشناسي دانشگاه ايروان واقعا خوب و بزرگ و حتي رشكبرانگيز بود. به هرحال اميدوارم با تغيير و اصلاح مواضع سياسي اين مسائل حل شود. چون هيچ كس در دنيا نميتواند اين واقعيت را نديده بگيرد كه ايران نقش مركزي و محوري در تاريخ دنيا دارد. شايد بعضيها نخواهند اين واقعيت را بپذيرند، ولي اين چيزي را تغيير نميدهد. اگر رو راست باشيم ميپذيريم كه ايران را نميتوان از تاريخ و فرهنگ دنيا كنار گذاشت. ما هنوز اميدواريم كه يك روز دنيا بفهمد اين كشور و تمدن نه تنها به درد شناختن ميخورد، بلكه ما به اين شناختن نياز داريم.
پينوشت: اين متن اظهارت ايرانشناس كانادايي در نشست كتابفروشي آينده است كه با عنوان «ديدار و گفتوگو با استادان و بزرگان فرهنگ و ادب ايران» به همت علي دهباشي برگزار ميشود. ريچارد فولتز، متولد ايالت اهايو در امريكاست، دكتراي تاريخ و مطالعات خاورميانه از دانشگاه هاروارد دارد؛ پس از سالها تدريس بخش ايرانشناسي را در دانشگاه كنكورديا (Concordia University) در مونترال تاسيس كرد. دو كتاب «دينهاي جاده ابريشم» و «گذار معنويت از ايران زمين» اثر اين نويسنده به فارسي ترجمه و منتشر شده است.