• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4510 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۳ آبان

او در خانه یکی از دوستان تازه‌یافته‌اش مشغول نوشتن شاهکار ادبی‌اش بود

دیدار با شیطان در پیاده‌رو

عباس محمودیان

مسعود یک نویسنده تمام‌وقت است. شغل رسمی او نوشتن است؛ آن هم داستان‌نویسی. شاید برای خیلی از مردم عجیب باشد که در این زمانه، کسی شغلش نویسندگی باشد و از این راه نان زن و بچه‌اش را دربیاورد. البته مردم حق دارند، اما مسعود در دو مورد این نظر عمومی را نقض می‌کند؛ اول آن‌که زن و بچه ندارد و دوم این‌که از این راه نانی به دست خودش هم نمی‌رسد. این‌که چرا مسعود دنبال کار دیگری نمی‌رود و این‌که ناهار و شام روزانه‌اش را از کجا می‌آورد، موضوعی است که مردم از آن بی‌اطلاع‌اند، اما رفقای نزدیک مسعود می‌دانند که این دوست نویسنده حرفه‌ای‌شان ناهار و شام و جای خواب را مهمان دوستان است؛ دوستانی که به لطف ارتباطات شدید و قوی اجتماعی در تنگناهای مالی پیدا کرده است. مسعود در هر شهر ایران یک دوست دارد که مدتی را مهمان او می‌شود و یکی‌دو هفته‌ای رفع دلتنگی می‌کند و به شهر بعدی می‌رود. ایده بدی هم نیست؛ اگر در هر شهر، یک‌هفته مهمان یکی از دوستانش باشد، تا بخواهد یک دور کامل در ایران بچرخد عمرش تمام شده است. مگر آدمیزاد چند سال عمر می‌کند؟

دوران افول و صعود مالی مسعود، چندان فاصله‌ای از هم نداشته است. تنها جایی که نمودار ثروت مسعود قدری بالا رفت و تنها نقطه عطف مثبت زندگی او محسوب می‌شود، مربوط به زمانی است که او در خانه یکی از دوستان تازه‌یافته‌اش مشغول نوشتن شاهکار ادبی‌اش «دیدار با شیطان در پیاده‌رو» بود. دوست تازه‌یافته مسعود، چهل‌وچهار روز از مسعود پذیرایی کرد و تنها با سفر به ترکیه توانست مسعود را از خانه‌اش بیرون کند؛ هرچند مسعود اصرار داشت او تعارف نکند و اگر لازم است نگهبان خانه‌اش باشد تا او برگردد. البته آن صعود نمودار زندگی مسعود، ربطی به موفقیت کتاب «دیدار با شیطان در پیاده‌رو» نداشت. همان روزها باغ ارثیه پدری مسعود بالاخره فروش رفت و خواهرها و برادرها سهمیه او را هم به حسابش واریز کردند. مهم‌ترین دوراهی زندگی مسعود هم در همین‌جا شکل گرفت. نویسنده‌ای حرفه‌ای که همه وقت و انرژی زندگی‌اش را روی نوشتن گذاشته بود، حالا شاهکارش را خلق کرده بود و آن سال شانس اول جایزه نوبل ادبیات بود. این موضوع که کتاب در ایران دیده نشده بود نه‌تنها مشکلی نبود بلکه یک نقطه قوت برای کتاب او بود. کتابی که در جامعه بیگانه با کتاب ایران دیده نمی‌شود، حتما در جایی جدی مثل نوبل دیده می‌شد.

مسعود به توصیه دوستانش برای رهن یک آپارتمان کوچک و داشتن سرپناهی برای زندگی اهمیتی نداد و گفت: «با من از صنار و ده‌شاهی حرف نزنین. من امسال وقتی نوبل رو ببرم، نصف ناشرها و کتاب‌فروشی‌های تهرون رو می‌خرم. اصلا شاید رفتم خارج خونه خریدم.» دوراهی بزرگی که مسعود مقابل آن ایستاده بود، رهن یک آپارتمان نقلی یا خریدن سربازی‌اش بود که ده‌، دوازده سال از آن فراری بود. آخرش هم همه سهم‌الارث او خرج خریدن سربازی‌اش شد، اما درعوض نویسنده شهیر و توانای ایرانی گذرنامه گرفت و فقط منتظر تماس تلفنی آکادمی نوبل بود.

مسعود جدی‌ترین ایرانی دنبال‌کننده جایزه نوبل ادبیات است. بارها به آکادمی نوبل ایمیل زده و به اشکال مختلف کتاب‌هایش را به دست‌شان رسانده است. هم نسخه‌های الکترونیکی را ایمیل کرده، هم نسخه‌های چاپی را برایشان پست کرده است. با همان انگلیسی شکسته و بسته‌ای که بلد بوده، برایشان نوشته که توان استخدام مترجم توانایی که امکان انتقال کامل هنرش را داشته باشد، ندارد و از آن‌ها خواسته اگر تمام کتاب را برای ارزیابی ترجمه نمی‌کنند حداقل صفحه 93 کتاب «دیدار با شیطان در پیاده‌رو» را ترجمه کنند و به‌طور ویژه‌ پاراگراف دوم را بخوانند تا متوجه شوند این کتاب ارزش ترجمه و مطرح شدن را دارد.

مسعود چندسالی درگیر این ایمیل‌بازی‌ها و نامه‌نگاری‌ها بود تا این‌که بالاخره ناامید شد و با چند فحش آبدار به دم و دستگاه سرمایه‌داری نوبل، ماجرا را فراموش کرد.

آخرین باری که او رؤیت شد در عمارت ایل‌گلی تبریز بود. دوستان سابق که سهمیه نگه‌داری او را پر کرده بودند، علاقه‌ای به پیگیری سفرهای او نداشتند، اما مسعود با همان روحیه چریکی خسته و تعاملات انسانی مفرح، جای خودش را در دل دوستان جدید باز می‌کند و چند روزی مهمان‌شان می‌شود. این‌که این دوست تبریزی را از کجا و چطور پیدا کرده، اصلا موضوع مهمی نیست، چون هفته بعد را در منزل دوست جدید دیگری می‌گذراند. آخرین کتاب او سفرنامه‌اش به تبریز و معرفی آثار گردشگری آنجاست. دوستانش معتقدند این دوست جدید حتما کارمند مهم جایی است که این سفارش کتاب را به مسعود داده است، وگرنه مسعود محال است دوتا خیابان تبریز را هم دیده باشد.

مسعود همیشه می‌گوید: «آدم حرفه‌ای اونیه که همیشه یه کار رو انجام بده، آخرش هم ازش پول درمیاد. از همین نویسندگی هم پول درمیاد، فقط باید راه و چاهش رو بلد باشی.»

او هیچ‌وقت از نوشتن دست نمی‌کشد. درست است که نوبل، یک دکان و دستگاه عریض و طویل شده و سال‌ به سال هم تشت رسوایی‌‌شان از جای بلندتری می‌افتد، اما نوشتن برای مسعود تعطیل‌بردار نیست. دیگر نوبل هم برایش بی‌اهمیت شده، نقش ایرانگرد و نویسنده بیشتر به او می‌آید، به روحیه چریکی خسته‌اش هم می‌آید.

این شیوه جدید زندگی مسعود، برای کسی که سال‌ها بعد بخواهد زندگی‌نامه او را بنویسد کار را راحت می‌کند. از تبریز به بعد مشخص است که در کدام شهرها اقامت داشته و می‌توان سراغ دوستان او رفت تا خاطرات زندگی‌اش را تعریف کنند. خدا را چه دیدید؛ شاید یک‌روز آکادمی نوبل دست گروه بی‌حاشیه‌ای افتاد و پاراگراف دوم صفحه 93 کتاب «دیدار با شیطان در پیاده‌رو» را ترجمه کردند و بعد که خوش‌شان آمد بقیه‌اش را هم ترجمه کردند و جایزه را به مسعود دادند. آن‌روز یک‌نفر باید باشد که دور ایران راه بیفتد و خاطرات زندگی این نویسنده شهیر معاصر را مکتوب کند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون