• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4510 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۳ آبان

بحر طویل‌های هدهدمیرزا / 11

ابوالقاسم حالت

مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیره‌دستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحرطویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آن‌ها سال‌ها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویل‌های هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب می‌نویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحر طويل‌هایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سی‌سال همکاری با هیئت‌تحریریه هفته‌نامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامه‌دهنده مسیر «حسین توفیق» می‌داند و بعد از نقل روایتی می‌نویسد: «ساختن بحر طویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع می‌شد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتناب‌ناپذیر می‌ساخت.»

در ادامه مقدمه، زنده‌یاد حالت درباره قالب مهجور «بحر‌طویل» هم نکاتی را یادآور می‌شود که خواندنی است.

در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیر قابل اعتماد»، برخی از بحر طویل‌های ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونه‌هایی خواندنی از سروده‌های طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سروده‌ای است با عنوانِ «پول‌پرستی».

 

آن شنیدم که در ایام قدیم آدم بسیار خسیس و کنسی عاشق زیباصنمی خوب‌رخ و ماه‌وش و زهره‌جبین گشت و غمین گشت ز هجر رخ آن یار و بسی زرد شد و زار و به اندوه گرفتار. بسی طرح پی دیدن و بوسیدن و بوییدن او ریخت، بسی حیله برانگیخت که تا ساخت دگر یار و مددکار و هوادار خود آن سرو روان را.

رفت و دزدانه بسی جانب کاشانه‌ی آن دلبر جانانه و آن گوهر يك‌دانه و بنشست دم خانه که تا یار، بر آن گشت به يك‌بار، که در نیمه‌شب تار، از آن عاشق بیمار کند دیدن و از مرحمت و لطف و صفا بر سر او دست نوازش کشد و خاطر او شاد کند، از غمش آزاد کند، یا به شکرخنده‌ی شیرین زبان شکرین بر سر وجد و طرب و شوق و شعف آورد آن عاشق دلداده‌ی افتاده‌ی بی تاب و توان را.

گفت با او که: «بیا نیمه‌شب این‌جا سر این کوی و نهان باش به يك‌سوي، من آن‌وقت که دیدم همه در خواب گران‌اند، یکی سکه ز بالا به‌توی کوچه دراندازم و، آن دم که صدایی ز درافتادن آن سکه شنیدی تو، بیا از در این خانه که باز است بشو داخل و آهسته بنه گام، سر بام، که تا خوش به بر هم بنشینیم و ببینیم به شادی رخ یکدیگر و سازیم برون از دل خود يك‌سره غم‌های جهان را.»

مرد، از وعده‌ی دلدار، خوش و شاد شد و چون که شب آمد به سر دست و هوا تیره شد و تار، پی دیدن آن یار روان گشت و به يك گوشه نهان گشت. ز سوی دگری نیز عیان گشت همان سرو گل‌اندام و دل‌آرام لب بام و سرانجام درانداخت از آنجا وسط کوچه یکی سکه‌ی ده‌شاهی و، بنشست به این فکر که دلداده ز افتادن آن سکه صدا بشنود و زود ز جا برجهد و جانب او سرنهد و راه به منزل برد و روی به بام آورد و چهره‌ی او بیند و بنشیند و گوید سخن از مهر و قراری بگذارد که کند عقد پری چهره‌ی زیبا و جوان را.

ليك هرقدر که بنشست و بشد منتظر عاشق خود، دید که از او خبری نیست، در آنجا اثری نیست، در آن نیمه‌ی شب هی ز چپ و راست قدم زد به لب بام، ولی عاشق ناکام، نشد حاضر و، آن ماه سرانجام چو دید آن‌که سحر گشته و گردیده هوا روشن و، خوش نیست که آنجای بماند، ز سر بام فرود آمد و در بستر خود رفت. دگرروز که آن دلبر دلدوز، بدان عاشق پفیوز نظر کرد و بپرسید که او را به شب پیش، چرا در غم و تشویش فکنده‌است؟ بدو عاشق طماع و کنس گفت که: «آخر چو فکندی تو یکی سکه‌ی ده‌شاهی از آنجا به زمین، بود هوا تیره و تاريك و در آن کو چه‌ی باریك، پی جستن آن پول بسی گشتم و تا صبح کشیدم چقدَر رنج که تا یافتم آن را!».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون