در اندوه خواب ابدي بهمن صالحيِ شاعر
بهار مُرد پرستوها، بقاي عمر شما باشد
بهنام ناصري
گريز معشوق از عاشق به خاطر آن است كه وصال، نه اندك كاري است.
احمد غزالي
دبيرستاني بودم كه اول بار شعرهاي بهمن صالحي را با صداي خودش در شب شعري در رشت شنيدم. او هم شاعر كلاسيك بود و هم طبعآزماييهايي در سياق نيمايي داشت. با اين حال طنين آن صداي حزنآلود در پيوند با ابياتي از اولين غزلي كه از او شنيدم، بيست و چند سال است در گوشم ميخواند: «من و تو خاطرهاي از بهارهاي بديم/ بدي اگر بتوان كرد عمر را تفسير
خيال رجعت عشق است در سرم اما/ چه خوابهاست كه هرگز نميشود تعبير»
بهمن آقاي صالحي يا همان حسن نوغانچي صالح صبح ديروز از دنيا رفت و اين از نابختياريهاي بزرگ من در طول دوران كاري مطبوعاتي من بود. دوستان و نزديكانم شهادت ميدهند كه در هر دو سفر تابستان و پاييز امسالم به رشت، سودايي ديدار با پيرمرد شاعر شهرم بودم. ميدانستم بيمار است و ناخوشي گاهي حتي توان از جا برخاستن را هم از او گرفته است. ميخواستم يك بار ديگر ببينمش؛ پيش از آنكه شعر معاصر فارسي از دستش بدهد و در غيابش صدايي از دهاني نامرئي بيتي از انبوه ابيات درخشان او را به تناسب فقدانش بخواند از اين قرار: «نه گل شكفته به گلدانها، نه باز پنجرهها باشد/ بهار مُرد پرستوها، بقاي عمر شما باشد»
اما افسوس كه آن ديدار هر بار به بهانهاي معوق شد و حسرتش ماند و تمنايش كه ديروز صبح به تاريخ پيوست. من ديگر بهمن آقاي صالحي را نخواهم ديد و حتي به خاكسپارياش كه امروز چهارشنبه در رشت برگزار شد، نخواهم رسيد، هرگز و اين «هرگز» چه سرسخت، چه سركش مقابلمان ايستاده و ميخواهد اين سطرهاي نصرت رحماني فقيد را به يادمان بياورد: «هرگز/ چه قاطعيت بيرحمي/ در بندبند خويش ميپرورد»
صالحي شاعري چندوجهي بود. بيشتر با شعرهاي كلاسيكش شناخته ميشود اما شاگرد نيما بوده و آثار نيمايي هم در كارنامهاش ديده ميشود. او كه 82 سال پيش، در سالهاي واپسين پهلوي اول در رشت به دنيا آمد، ديروز در بيمارستاني در شهريار كرج، جهان شعر و زندگي را بدرود گفت. اهميت صالحي در شعر نئوكلاسيك فارسي تا اندازهاي است كه كسي نميتواند از غزل دهههاي 40 و 50 حرف بزند و نامي از او نياورد. تصوير در غزل صالحي به قاعده در زبان شعر گره ميخورد. او بر وزنهاي عروضي –كه فينفسه پديدهاي سماعي هم هست- تسلط زيادي دارد و اين سبب رواني ابيات او شده است، طوريكه گاهي قوه شنيدار خواننده اغفال ميشود و از ياد ميبرد ابيات كه ميخواند پيشتر نزد شاعر تقطيع عروضي شده است: «رخ تو را به چه تشبيه ميتوانم كرد/ به لالهاي كه نهان در تخيل صحراست»
بخشي از شاعري صالحي در سالهاي پس از انقلاب، معطوف به شعرهاي مناسبتي -يا آنطور كه موسوم است آييني- بود. طرفه اينكه در همان شعرها هم بيش از هر چيز قريحه و غريزه درخشان شاعري اوست كه خودنمايي ميكند. حزن و بغض خواب ابدياش، اين سطرها را رها نميكند.