همي خواند آن كس كه دارد خرد - ۱۸
فرقهسازي با شاهنامه
عليرضا قراباغي| روي آوردن هر چه بيشتر همميهنان به ويژه جوانان به شاهنامهخواني، جاي شادماني بسيار دارد. اين گسترش روزافزون نشان ميدهد كه مردم ما بيش از پيش به توخالي بودن شعارهاي فريبنده جهانوطني آگاه ميشوند. گسترش شاهنامهخواني نشانه گسترش اين گرايش به شناخت خود و پايبندي بيشتر به منافع ملي است. گويي مردم ما با ديدن سرنوشت كشورهاي همسايه در سالهاي اخير بيش از پيش به اهميت ايران عزيز و به درستي شعار «ايران براي همه ايرانيان» پي بردهاند و با روي آوردن به كتابي كه خردمند توس در آن اسطورهها و فرهنگ و تاريخ و واژگان اين سرزمين را پاس داشته است، نشان ميدهند كه ميدانند سرنوشتشان با هم گره خورده است.
ولي شوربختانه گروههايي از شاهنامهخوانان آگاهانه يا ناآگاهانه ميكوشند زير پوشش شاهنامه، فرقهسازي كنند و در سويي گام برميدارند كه وارونه خواست فردوسي بزرگ بوده و شاهنامه را كه بيش از هر چيز بر خرد، انسان، ادب، صلح، ايران، فرهنگ ملي و آزاديخواهي تكيه دارد از اين مفاهيم تهي كنند. كجرويهايي كه ميكوشد خرافات، نژادپرستي، جنگطلبي، شاهدوستي و... را به شاهنامه تحميل كند با روح اين اثر بزرگ بيگانه است. يكي از اين كجرويها، سرهنويسي و جايگزيني واژههاي فارسي به شكلي تندروانه و ساختگي است. كسي كه در گفتار روزانه خود مانند ديگران واژههاي گوناگون را به كار ميبرد، هنگامي كه به شاهنامهخواني ميرسد، ناگهان چنان واژههايي را به كار ميگيرد كه خواننده ناگزير چند بار آنها را زير و رو ميكند تا شايد دريابد نويسنده چه چيزي ميخواسته بگويد! اين دوستان توجه نميكنند كه زبان، ابزاري براي انديشيدن و نيز مبادله انديشههاست. اگر قرار باشد به شيوهاي سخن بگوييم كه شنونده منظور را در نيابد نه تنها فارسي را زنده نكردهايم بلكه كاركرد و نقش اصلي زيان را هم كشتهايم!
كساني حتي در شيوه نوشتن واژهها نيز سليقه شخصي خود را به كار ميبرند و توجه ندارند كه برخوردهاي سليقهاي، تنها به آشفته بازار موجود دامن ميزند. شگفت اينكه اين سنتشكنان، گاه از سنتگرايان خشكانديشتر هستند. اگر بارها گفته شود كه «سپاس» همان «سه پاس» نيست؛ از «انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك» گرفته نشده است؛ «سه پاس تو چشم است و گوش و زبان» از سه نگهبان جان ميگويد كه همه زيرمجموعه خرد هستند و به روش علمي در شناخت اشاره دارد؛ «سه» و «پاس» در زبان پهلوي به همين شكل امروزي ولي سپاس به شكل «سْپاس» به كار ميرفتهاند؛ اگر بپذيرند در پاسخ از روي عادت «سه پاس» خواهند نوشت!
يكي ديگر از چهرههاي اين فرقهسازي، تلفظ است. دوستاني هستند كه سفارش ميكنند شاهنامه با تلفظ معيار كه آن را چيزي نزديك به گويش فارسي در تهران مينامند، خوانده نشود بلكه خوانش آن به گويش خود فردوسي نزديك باشد. اين عزيزان، خوانشي نزديك به پارسي ميانه را بهترين معيار براي تلفظ درستي ميدانند كه واژهها را بايد چنان خواند. در پاسخ به اين دوستان بايد گفت گويش رسمي با گويش تهراني تفاوت دارد و با دامن زدن به هيجان گريز از مركز هم خدمتي به ايران نميكنيم. هر كشوري يك گويش رسمي معيار دارد كه پشتيباني از آن به وحدت ملي ياري ميرساند. اين موضوع منافاتي با ارج گذاشتن به گويشها و زبانهاي ديگر كشور و تقويت آنها در چارچوب محلي و ايالتي ندارد و اين دو كار همزمان با هم ميتوانند به غناي فرهنگي كشور كمك كنند. همچنان كه پرداختن به فولكلور گروههاي قومي و زباني هر كشوري با حفظ و پرورش گويشها، ضربالمثلها، داستانها، باورها، موسيقي و رقص و آوازها، صنايع دستي، لباسهاي محلي، غذاها و مانند آن ميتواند چهره زيباتري از تنوع فرهنگي يك كشور به دست دهد. ولي هيچيك از اينها را نبايد با خوارداشت گويش معيار و رسمي همراه كرد. گذشتگان ما قرنها در ايران عزيز، زبان رسمي را پاس داشتهاند و براي نمونه شاعران ترك زبان، شعرهاي بسيار زيبا و دلنشيني به فارسي سرودهاند.
از آن گذشته، چرا بايد شعرها را به گويش زمان شاعر خواند؟ مگر درباره رودكي و ديگر شاعران چنين ميكنيم؟ يك زمان كاري دانشگاهي و در چارچوب محدود پژوهشي انجام ميشود كه در آن زمان «يك» ميگفتهاند يا «يك» كاربرد داشته است ولي بيرون از آن چارچوب، چرا بايد شاهنامه را به گويش امروزي و رسمي نخواند؟
اين دوستان كليدي هم به دست ميدهند: شاهنامه را به گويشي بسيار نزديك به گويش امروزه فارسي افغانها و تاجيكها بخوانيم! بر پايه پژوهشهاي اين بزرگواران براي نمونه بايد چنين خواند:
تا اين سخُن از مردِ كهُن گفت بدو،
سوگند به فردوس كه پيگيري كرد
آيا هدف فردوسي بزرگ اين بوده كه در برابر پويايي زبان بايستد؟ آيا به راستي اگر گويش تاجيكها را جايگزين گويش معيار ايران كنيم، خواست فردوسي را برآوردهايم؟ مگر خود فردوسي تلاش ميكرد، زبان پيش از زمان خود را زنده كند؟ آيا در شاهنامه بهجز زماني كه «بيور» را معني ميكرد، جاي ديگر آن واژه را به جاي «ده هزار» به كار برده است؟ و مگر نه آنكه شاهنامه براي همه ايرانيان نوشته شده است؟ آيا اين فرقهسازي؛ بزرگ كردن خود؛ و دور كردن مردم از شاهكار فردوسي نيست كه وانمود كنيم، شاهنامه را بايد به زباني ويژه خواند كه هر كس نتواند با آن ارتباط برقرار كند؟ آيا اين همان فرقهسازي نيست كه بعضي پيروان اديان كردهاند و براي نمونه با زبان لاتين وردهايي ميخوانند كه اروپاييان امروزه چيزي از آن سر در نميآورند ولي براي خواننده، دعا نوعي تشخص و خودبرتربيني به وجود ميآورد؟ و اگر در برابر تغييرات زبان و گويش در طول زمان بايستيم، آيا شاهنامه را در دههها يا سدههاي آينده به چنين سرنوشتي محكوم نكردهايم؟