دختر ذرت
اسد امرايي
«جود ميدانست كه براي ادامه يافتن خلسه دخترِ ذرت بايد كم به او غذا داد، چون جود دلش نميخواست مچ دستها و پاهاي او را ببندد، به نظر خيلي ظريف ميآمدند. جود دلش نميخواست دهان او را ببندد. او را بترساند، چون آن وقت دخترِ ذرت از ما ميترسيد و به ما به عنوان حاميانش اعتماد و علاقه پيدا نميكرد.
با دختر ذرت بايد با احترام، تكريم، مهرباني و وفاداري رفتار ميشد. او هرگز نبايد سرنوشتي را كه در انتظارش بود حدس ميزد.غذاي دخترِ ذرت بيشتر مايعات بود. آب، آبميوههاي صاف و زلال مثل آب سيب، گريپفروت و شير.جود ميگفت براي دخترِ ذرت قورت دادن هر غذايي بهجز غذاهاي سفيد حرام است و هر غذايي كه استخوان يا پوست داشته باشد.اين غذاها، غذاهايي نرم، ترد، يا آبشده بودند. پنير روستايي، ماست صاف شده، بستني. جود ميگفت دخترِ ذرت آنطور كه بعضي از كانالهاي تلويزيون ميگفتند عقبافتاده نبود اما باهوش هم نبود، چون غذاهايي كه به او ميداديم سر بودند و انگار نميفهميد.»
رمان «دخترِ ذرت» نوشته جويس كارول اوتس با ترجمه ناهيد طباطبايي راهي بازار نشر شده است. خانم طباطبايي داستاننويس و مترجم و مدرس داستان است. رمان «دختر ذرت» در واقع بلندترين داستان از مجموعه «دختر ذرت و ديگر كابوسها» جويس كارول اوتس بيش از ۷۰ رمان، مجموعه داستان كوتاه، مجموعه مقاله، نمايشنامه و مجموعه شعر چاپ شده است. آثار او را در ژانرهاي وحشت، رمزآلود و هيجاني طبقهبندي ميكنند. اين نويسنده امريكايي متولد سال ۱۹۳۸ در نيويورك است. او تحصيلكرده رشته ادبيات انگليسي است و در اين رشته مدرك دكترا گرفته است. خانم اوتس بهطور مفصل در مجله گلستانه معرفي شده بود و بعدها آثار متعددي از اين نويسنده منتشر شد. مهارت خانم اوتس در شخصيتپردازي، فضاسازي، ديالوگنويسي و همچنين ساخت پيرنگ كمنظير است. داستان «دختر ذرت» از منظر سه زاويه ديد روايت ميشود و خط سيري نامنظم دارد. فضاي داستان هم هذيانآلود و پر رمز و راز است: «البته مسكنهاي پودرشده سفيد خوب با اين غذاها مخلوط ميشدند تا خلسه او باقي بماند.دخترِ ذرت در مراسم قرباني اُنيگارا، در حالت خلسه به جهان ديگر ميرفت، نه در حالت ترس.ما به نوبت با قاشق بخشهاي كوچك غذا را به دهان دخترِ ذرت ميگذاشتيم و او مثل بچهاي كه به او غذا ميدهند، آن را ميمكيد. دخترِ ذرت كه خيلي گرسنه بود براي غذاي بيشتر ناله ميكرد. نه، نه! بهش گفته ميشد ديگر نيست.بعد از اين غذا دادنها، چهقدر گرسنه بوديم! دنيس و آنيتا به خانه ميرفتند تا در دهانشان غذا بتپانند.»