• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4545 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۴ دي

داستان مگس و عرصه سيمرغ

محسن آزموده

ايام نوجواني وقتي بزرگ‌ترها براي سپاسگزاري يا تشويق مي‌گفتند «پير شي جوون» برايم ناخوشايند بود و با خودم فكر مي‌كردم كه اين چه دعايي است كه مي‌كنند؟ مگر پيري و كهنسالي چه خوبي دارد جز فرتوتي و فترت اندام‌ها و كم‌شدن حافظه و خالي‌شدن دور و بر آدم از دوستان و ... وقتي بيست‌ساله بودم، با اعتماد به نفسي باورنكردني به ديگران مي‌گفتم كه چه خوب است آدميزاد در جواني بميرد و به هيچ عنوان پا به سن نگذارد، تا هم در اوج تمام شود و هم محتاج ديگران نشود. اما با گذر سال‌ها روز به روز خامي و ناسنجيدگي آن داوري‌ها آشكارتر شد. انگار برخي چيزها را طريق خواندن و شنيدن نمي‌توان آموخت و براي بصيرت يافتن به آنها زمان و سنگ محك تجربه لازم است. امروز در آستانه ميانسالگي است كه تا حدودي در مي‌يابم كه پس پشت دعاي ساده «پير شي جوون» چه حكمت عظيمي نهفته و چه مايه بخت و هنر لازم است تا آدمي اين افتخار را داشته باشد كه ساليان سال از رهگذر حوادث جان سالم به در برد و به كهنسالي و سپيدمويي برسد. اما از نفس پيري با همه ارزشي كه دارد، صدچندان مهم‌تر چگونه پير شدن و مسيري است كه طي شده. بي‌دليل نيست كه فرزانگان كهنسال در همه فرهنگ و تمدن‌ها، چنين والامقامند و جايگاه‌شان رشك‌‌برانگيز. باز به همين خاطر است كه تقدير از جايگاه اين بزرگان و بزرگداشت آنها، وظيفه عمومي ضروري است تا ضمن شاد كردن دل اين بزرگواران، به كودكان و نوجوانان نيز نشان دهد كه ما مردماني قدرشناس هستيم و دلسوزان و خادمان فرهنگ و ادب را پاس مي‌داريم. بدون ترديد عزت‌الله فولادوند، مترجم و نويسنده گرانقدر ايراني يكي از اين فرزانگان سپيدمو است كه در آستانه جشن تولد هشتاد و چهار سالگي، همچنان پر تلاش است و در كار جانفرساي قلم زدن، از پاي ننشسته و كماكان مي‌نويسد و مي‌خواند و روشنايي مي‌بخشد. درباره آثار و ترجمه‌هاي درخشان و راهگشاي ايشان كم گفته و نوشته نشده است. پس در اين مختصر مي‌كوشم نكوداشت زادروز استاد فولادوند را با نگارش خاطره‌اي از آخرين ديدارم با ايشان در منزل‌شان برگزار كنم. آشنايان با عزت‌الله فولادوند از ميزان عشق و علاقه او به سرزمين مادري و زبان فارسي آگاهند. در ميان مباحث عمومي هيچ چيز براي او دلنشين‌تر از گفت‌وگو درباره ايران و ادبيات غني آن نيست و مهم‌ترين امري كه او را آزرده‌خاطر مي‌سازد، استخفاف ايران و بدتر از آن ناپيراستگي زبان و توجه نكردن به آيين نگارش زبان فارسي است. آقاي فولادوند در ملاقات مذكور، مثل هميشه از اشتباهات فاحش و غلط‌هاي آشكار مترجمان و نويسندگان جوان شكايت داشت و بر اين نكته اصرار كه يكي از علل اين موضوع، ناآشنايي نسل جديد با ادبيات كهن است. از قضا هنگام خداحافظي به استاد گفتم كه به تازگي با جمعي از دوستان شاهنامه مي‌خوانيم. چشم‌هايش درخشيد و گل از گلش شكفت و خيلي سريع به كتابخانه‌اش رفت و با كتابي در دست بازگشت. در صفحه اول كتاب چنين درج شده بود: «توانا بود هر كه دانا بود، وزارت فرهنگ، منتخب شاهنامه براي دبيرستان‌ها، باهتمام جناب آقاي محمد علي فروغي و آقاي حبيب يغمايي، 1321، چاپخانه بانك ملي». كتاب شامل مقدمه‌اي مفصل در چهل و سه صفحه به قلم محمدعلي فروغي، ذكاءالملك دوم درباره فردوسي و شاهنامه او بود با منتخبي نسبتا حجيم در بيش از 600 صفحه از شاهنامه و موخره‌اي به قلم حبيب يغمايي پژوهشگر و اديب بزرگ معاصر. استاد فولادوند همان‌طور ايستاده، شروع به خواندن سطرهاي آغازين مقدمه فروغي كرد: «بر هر ايراني واجب است كه با شاهنامه فردوسي مانوس باشد و اشعار ممتاز آن را از بر داشته باشد....». آقاي فولادوند با اين كار مي‌خواست نشان بدهد كه سطح آموزش دبيرستان‌ها زماني كه كساني چون فروغي و يغمايي، تهيه‌كننده متون آموزشي براي دبيرستان‌ها بودند، در چه اندازه بوده. از آن ديدار با استاد فولادوند، تنها اگر همين يك نكته، يعني عشق به فردوسي و زبان و ادب فارسي را فراگرفته باشم، كفايت مي‌كند. بعدا در اينترنت كتاب را يافتم و مقدمه دلنشين و عميق فروغي را خواندم. عشق عميق و آگاهانه انديشمند فرهيخته‌اي چون محمد علي فروغي به فردوسي از اين سطور پاياني مقدمه آشكار است: «مداحي ما و نقادي از فردوسي و كلام او داستان مگس و عرصه سيمرغ است. پيشينيان ما هم بفردوسي سپاسگزاري كرده و مكرر او را ستوده‌اند، گاهي يكي از پيغمبران سخنش گفته‌اند، زماني اقرار كرده‌اند كه او: نه استاد بود و ما شاگرد/ او خداوند بود و ما بنده. بعضي گفته‌‌اند او سخن را بعرش برد و بر كرسي نشاند».

در موخره حبيب يغمايي نيز درباره علاقه فروغي به شاهنامه چنين آمده است: «فروغي شاهنامه را بارها خوانده بود اما نه چنان كه ما مي‌خوانيم، فردوسي را مي‌شناخت اما نه چنان كه ما مي‌شناسيم. او حكيمي بود كه بفردوسي عاشق بود و شاهنامه را بحكمت و عشق تمام مطالعه مي‌كرد.... زماني از شعري چنان منقلب مي‌شد كه باعث تاثر و آشفتگي مي‌گشت. بخاطر دارم در داستان فريدون به اين بيت رسيديم: جهان را چو باران ببايستگي/ روان را چو دانش بشايستگي. ديدم اين پيرمرد با وقار آزموده درست چون كودكي دلشكسته گريه مي‌كند بطوري كه اشك از ريش‌ سفيدش جاري است!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون