• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4547 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۷ دي

درباره مجموعه«برف و سمفوني ابري»

تلفيق هراس و روايت

بهزاد نبي

 

 

دومين مجموعه داستان پيمان اسماعيلي بعد از مجموعه «جيب‌هاي باراني‌ات را بگرد» است، اسماعيلي در روند داستان‌نويسي امروز به عنوان يك صداي تازه مطرح است و كارهاي او به زعم بسياري از صاحب‌نظران حوزه ادبيات داستاني حاوي پيشنهادهايي نو براي عالم داستان به حساب مي‌آيند.حال و هواي مجموعه «برف و سمفوني ابري» تا حد زيادي با مجموعه اول اين نويسنده متفاوت است، در مجموعه تازه اسماعيلي با حال و هوايي «گوتيك» مواجهيم كه در اغلب داستان‌ها جريان دارد، موضوعي كه ظاهرا در اين سال‌ها عمده دل‌مشغولي‌هاي او را به خود اختصاص داده است. در تك‌تك داستان‌هاي اين مجموعه نوعي هراس موج مي‌زند كه خواهي نخواهي ذهن مخاطب را به درون خود مي‌كشد، هراس‌هايي كه در تاروپود وضعيت داستاني نهادينه شده‌اند و به يك نوع ايجاد حس باور رسيده‌اند.اسماعيلي در اين داستان‌ها شيوه برخورد با يك موضوع رعب‌آور را در حدي قابل قبول از كار درآورده و برخلاف داستان‌هاي مشابه از نويسندگان ديگر به دامان شيوه‌هاي فانتزي نيفتاده است.آنچه كه در اين داستان‌ها حضوري فعال دارد نقش روان آدمي در ساختن موجوداتي هراس‌آور است، موضوعي كه گاه در قالب پرهيبت يك موجود مولد ترس تجلي مي‌يابد. شايد توفيق نويسنده در رسيدن به مرزهاي گونه «گوتيك» در داستان«مرض حيوان» بيش از داستان‌هاي ديگر باشد، زيرا در اين داستان عنصر دلهره از همان آغاز با روح مخاطب پيوند مي‌خورد و همراه با روند داستان به اوج خود مي‌رسد: «دير آمدي! تا غروب منتظرت ماندند، نيامدي. آنها هم ماشين را برداشتند و رفتند كمپ جديد.ساختمان‌اش را تازه تمام كرده‌اند. حالا مي‌رسيم خودت مي‌بيني.خيلي بهتر از جاي قبلي‌مان است.خب يكي بايد مي‌ماند تا تو را برساند آنجا. سوال كردن ندارد.خودت مي‌آمدي پيدا نمي‌كردي. فقط كاش راننده را مرخص نمي‌كردي. حالا بايد اين همه راه را پياده برويم. خب بله.حرفت را قبول دارم.شبانه زياد سخت نيست» ظاهر اين داستان مربوط به چند مهندس است كه بايد به اجبار مسيري را در دل بيابان طي كنند وگفت‌وگوي آنها در ميانه راه شكل كلي داستان را مي‌سازد. راوي داستان در ميان حرف‌هايش از گودال‌هايي حرف مي‌زند كه توسط يك مهندس ديگر ايجاد شده‌اند، گودال‌هايي كه درابتداي داستان هيچ جايگاهي ندارند، اما آرام آرام به محيط‌هاي مرموزي تبديل مي‌شوند كه بايد از آنها ترسيد.كاري كه اسماعيلي در اين داستان به خوبي از عهده‌اش برآمده تكنيك كاشت اطلاعات است، اطلاعاتي پراكنده كه بعدها معناي واحدي به خود مي‌گيرند: «....مثلا اينكه اگر كسي چيزي بخورد كه قبل‌اش حيواني از آن خورده، مرض حيوان مي‌گيرد. بسته به اينكه آن حيوان چه خصلتي داشته باشد همان خصلت را مي‌گيرد. از اين جور خرافات ديگر. نشنيده بودي؟» نكته جالب توجه در اين داستان عملي شدن ماجراهايي است كه راوي مدام به خرافات بودن‌شان تاكيد مي‌كند اما نويسنده با ترفندهايي به خواننده‌اش مي‌فهماند كه يك سر ماجراهاي هراس‌آوري كه اوبراي همراه‌اش تعريف مي‌كند به خودش ختم مي‌شود: «يادم نيست اشتباه كدام‌مان بود. اصولي جلو راه مي‌رفت
يا من. اصلا يادم نمانده. فقط يادم مانده كه هردوتاي‌مان توي يكي از گودال‌ها بوديم. اصولي از درد جيغ مي‌كشيد. حواست به روبرويت باشد. هيچ بعيد نيست كه همان بلا به سراغ‌مان بيايد.مي‌داني، گاهي به فكر آن كف پايي مي‌افتم كه روي شكم آن مرد ديدم.بعضي شب‌ها مي‌آيد توي خوابم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون