عليرضا قراباغي| در سالهاي پيش از انقلاب، اسطوره آرش كمانگير براي مبارزان جوان جاذبهاي فراوان داشت، بهويژه شعري كه زندهياد سياوش كسرايي درباره حماسه آرش سروده بود و پخش شدن از راديوهاي آن سوي مرزها، اين حس را در جان جوانان پرشور مينشاند كه هر فرد، هر انسان، جنگلي است كه آزاد روييده است و ميتواند با ازخودگذشتگي آرشوار، كشور و حتي تمامي كرهزمين را آزاد كند. جنبش فردگرا و قهرمانستاي چريكي الگويي چون آرش ميطلبيد كه خودش و سلاحش، آرزوهاي نهفته در دل مردمان خاموش را برآورد. تنها كافي بود رزمندهاي همه جان خود را بر سر تير نهد و آنگاه آزادي به دست ميآمد.
ولي در شاهنامه فردوسي، داستان آرش نيامده است و تنها در چند بيت به نام او اشاره شده است، بهويژه زماني كه خسرو پرويز به دست پسر خود شيرويه يا قباد دوم از سلطنت بركنار ميشود و براي نخستينبار از يك شاه بازجويي ميكنند و از او ميخواهند كه در برابر اتهامها پاسخگو باشد، فردوسي خردمند در دويست و سي و چهار بيت پاسخ خسرو پرويز را ميآورد. در بخش پاياني اين دفاعيه، شاه بركنار شده آمادگي خود را براي مردن اعلام ميكند و ميگويد هيچ انساني زنده نمانده است. در آنجا پس از نام بردن از هوشنگ، تهمورث، جمشيد و فريدون و پيش از آوردن نام قباد و سياوش چنين بيتي آمده است:
چو آرش كه بُردي به فرسنگ تير؛
چو پيروزگر قارنِ شيرْگير.
اگر همين يك بيت هم در اشاره به آرش آمده باشد، ميتوان گفت فردوسي از داستان آرش آگاه بوده است، بهويژه اگر ترتيب اين نامها را آگاهانه به شمار آوريم، ميتوان گفت آرش همزمان با قارن، پس از فريدون و پيش از كيقباد زندگي ميكرده است. بيت ديگري هم در شاهنامه آمده است كه اهميت فراواني دارد، زيرا از هزار بيت سروده دقيقي شاعر است كه فردوسي آنها را بدون هيچ تغييري در شاهنامه خود آورده است. زماني كه ارجاسب توراني ميبيند زرير، سپاهيان توران را پياپي ميكشد، كوبه و ضربه يا زخم آن پهلوان ايراني را چنين وصف ميكند:
از آن زخمِ آن پهلوِ آتشي
كه ساميش گرز است و تير آرشي
پس ميتوان گفت در منبع مشترك دقيقي و فردوسي، تير آرش به اندازه گرز سام آشنا بوده است. بگذريم كه در «تيشترْيشت» اوستا نيز (كرده ۴ بند ۶، و كرده ۹ بند ۳۷) از «اِرِخْشه» يا آرش سخن رفته و از آن ميان آمده است: «مانند آن تير در هوا پرّان كه آرش تيرانداز، بهترين تيرانداز آريايي، از كوه اييريوخشونه به سوي كوه خوانونْت انداخت؛ آنگاه آفريدگار اهورامزدا به تير نفخهاي بدميد [كه بسيار دورتر رود].»
اين پرسش بزرگي است كه چرا فردوسي حماسه آرش را در كتاب خود نياورده است؟ بعضي از شاهنامه پژوهان گفتهاند فردوسي نميخواسته براي پهلوان خود، رستم دستان، رقيبي بتراشد. ولي چنين گفتهاي درباره فردوسي خردگرا، نارواست. فردوسي نه يك داستانپرداز، بلكه نابغهاي بزرگ است كه انديشهاش بسيار فراتر از زمانه خودش بوده است. او به يك قهرمان منفرد باور ندارد. اگر بگوييم فرشته باد، تير آرش را به دوردست برد، از ارزش حماسي داستان بيشتر كاسته خواهد شد. فردوسي در سراسر شاهنامه، اسطورهها را از ديدگاهي خردورزانه بازنگري ميكند. اگر داستان آرش را به دوران زوتهماسپ خردمند و دادگر مربوط كنيم، ايران به دست تورانيان اشغال شده و نيروي نظامي دو كشور آنچنان هماندازه است كه ماهها در برابر يكديگر صف كشيدهاند ولي هيچيك نميتوانند پيشروي كنند. خشكسالي همهجا را در بر ميگيرد و قحطي چنان بيداد ميكند كه هر دو كشور به توافق ميرسند تا دست از جنگ بردارند. فردوسي بزرگ نشان ميدهد كه حتي طبيعت هم با جنگ سازگار نيست زيرا پيش از توافق ميگويد:
نيامد همي ز آسمان هيچ نم؛
همي بركشيدند نان با دِرِم.
ولي پس از صلح مينويسد:
پر از غلغلِ رعد شد كوهسار؛
زمين شد پر از رنگ و بوي و نگار.
فردوسي بهجاي يك فرد قهرمان، بهجاي خواهش منوچهر يا شاهي ديگر براي عقبنشيني دشمن به اندازه يك پرتاب تير و در عوض دميدن فرشته باد، نگرش صلحخواهانه خود را در فرهنگ ايران ميدمد و ميگويد اگر انسان باشيم، توليد و آباداني رونق ميگيرد:
چو مردم ندارد نهادِ پلنگ،
نگردد زمانه بر او تار و تنگ.
اگر داستان آرش را مربوط به پس از زوتهماسب، يعني اشغال دوباره ايران پيش از كيقباد بدانيم، گرچه رستم نوجوان تازه به ميدان آمده و آنچنان نيرومند است كه افراسياب را از زين به زير ميكشد، ولي او نه يك فرد، بلكه نماد اميد ايرانيان است. مردم حتي پيش از شناخت او، كرّه اسبي را به نام رخش رستم پرورش ميدهند. مردم هستند كه وظيفه رستم را تعيين كردهاند و به او ميگويند تو با اين اسب بايد از مرز و بوم ايران دفاع كني. در بيرون راندن تورانيان نيز نه پرتاب تير آرش، بلكه مردم هستند كه در دو فرسنگي تورانيان صف كشيدهاند، شاهي را از كوه افسانهاي البرز انتخاب كردهاند و رستم را مامور آوردنش ميكنند. باز خردمندانِ همين مردم هستند كه خويشكاري آن شاه را تعيين ميكنند و قدرت سياسي را به دست كيقباد ميدهند تا دشمن بيگانه از ايران بيرون رانده شود. فردوسي با گفتن «رده بركشيدند ايرانيان»، و با نام بردن از زال، كيقباد، مهراب، گژدهم، قارن و گشواد نشان ميدهد كه استقلال ايران، به نيروي همه ايرانيان به دست ميآيد. حتي رستم نيز جنگيدن را از ديگران ميآموزد:
چو رستم بديد آنكه قارن چه كرد،
چگونه بُود ساز و كار نبرد،
آنگاه با راهنمايي زال، به نبرد با افراسياب پرداخت.