• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4597 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۸ اسفند

نگاهي به فيلم «مادرم» به بهانه نمايش در هفته فيلم ايتاليا

مارگريتاي ناتوان و مورتي آگاه

محمدعلي افتخاري

 

 

فيلم «مادرم» درباره سينماست. اما نه اينكه اداي ديني به تاريخِ سينما يا فيلمي در ستايش سينما باشد و نه حتي هجويه‌اي كه بخواهد سينما را به استهزا بكشاند، بلكه سرگشتي و حيراني يك كارگردان است در برابر آنچه مي‌شود «سينماشدن» ناميد. سرگشتي در برابر صنعتي كه با گذر از پيچ و خم‌هاي فراوان و تجربه‌هاي بسيار، حالا به نهايت بي‌مايگي و ندانم‌كاري رسيده است. فيلمنامه در تلاش است كه مرز ميان توانايي و عدم توانايي مارگريتا براي يافتن واقعيت را نشان دهد و در روند خطي پيرنگ، او را در ابتداي راهي قرار مي‌دهد كه مارگريتاي ناتوان بايد تلاش كند تا قدرت وارد شدن به اين مسير ناشناس را داشته باشد. اما هر راه تازه‌اي او را سرگردان‌تر از
پيش مي‌كند.

هر چند ناني مورتي در طراحي اين سرگشتگي موفق است و با انتخاب يك داستان ساده، نگاه تماشاگر را به زير متن هدايت مي‌كند، اما پذيرفتن يك پايان‌بندي آگاهانه و پيام‌رسان و قرار دادن شخصيت اصلي در موقعيتي كه به كلي در تضاد با منشِ اوست، دور از انتظار است.

پيرنگ اصلي با قرار دادن دو ماجراي موازي در كنار هم پيش مي‌رود؛ مارگريتا قرار است فيلمي درباره اعتراض كارگران به كارخانه‌دار بسازد و مادرش روز‌هاي پاياني عمر خود را سپري مي‌كند. ناني مورتي با انتخاب موضوع حقوق كارگرانِ ستمديده ورود تماشاگر به چالش مدنظرش را مهيا مي‌سازد. مارگريتا در مواجهه با خبرنگاري كه واكنشِ مارگريتا به مشكلات اجتماعي را ستايش مي‌كند اين چالش را به روشني
بروز مي‌دهد: «... مسووليت سينما! چرا سال‌هاست كه دارم اين حرفو مي‌زنم؟ همه فكر مي‌كنن كه من هر اتفاقي رو مي‌تونم درك كنم. واقعيت رو به تصوير بكشم. اما من هيچي
نمي‌فهمم...»

جايگاه شخصيت مارگريتا در فيلمنامه «مادرم»، عامل بروز نوعي تنفر از سينماست. تنفر از صنعتي با قدمتي بيش از صد سال كه بازيگرِ خودشيفته بي‌حافظه، با حضورش در فيلم، آن را رهبري مي‌كند.

او تمام افتخارش اين است كه تا يك قدمي بازي در فيلم كوبريك رفته و حتي خواب‌هايش هم سينمايي است: «...داشتم خواب مي‌ديدم. كوين اسپيسي مي‌خواست منو بكشه!» او در خيابان نام روسليني و فليني را با هيجاني نوستالژيك فرياد مي‌زند. اگر شعارزدگي لحن ناني مورتي را درنظر نگيريم، مي‌شود اين فرياد را به عنوان فرياد زيرمتن و دشنامي به سينما پذيرفت. مارگريتا تلاش مي‌كند واقعيت زندگي را ببيند اما گويي خاصيت سينما و تكنيك‌هاي فرمايشي ناكارآمد آن، اجازه ارايه تصويري از واقعيت موجود
نمي‌دهد.

وقتي پرستار بيمارستان از مارگريتا مي‌خواهد كه براي پيدا شدن پسرش كاري كند، او مجبور است اين درد را در خواب و به گوش مادر مرده‌اش بخواند و در حالي از خواب مي‌پرد كه كنايه‌اي سينمازده در خانه‌اش اتفاق افتاده است. آب گرفتگي خانه در اينجا، اشاره مستقيمي به كنايه اصلي فيلم دارد. واقعيتي كه گريبان مارگريتا را گرفته و هيچ شباهتي به روياپردازي يك كارگردان سينما ندارد. اين استيصال، مارگريتا را در رنجي مداوم ميان تشخيص رئاليسم و سينما گرفتار
كرده است.

مارگريتا در روند توليد فيلمش به سرگشتگي خاص انسان امروزي مي‌رسد و گويي تنها واقعيت موجود در زندگي او مادر بيمارش است كه هيچ‌وجه نمي‌تواند شكلي نمادين داشته باشد.

باتوجه به طرح موضوع چالشي فيلم و طراحي شخصيتي كه روايت را منسجم مي‌سازد، نمي‌شود حضور ناني مورتي و نسخه‌پيچي او براي مارگريتا در صحنه پاياني فيلم را ناديده گرفت؛ حضوري كه بيشتر شبيه يك روانشناس باليني
است. ناني مورتي با اين انتخابِ روانشناسانه فاصله عميقي با آنچه از ابتداي فيلم تا اين لحظه ساخته، مي‌گيرد. بعيد است آنچه منشِ مارگريتاي فيلم «مادرم» را شكل مي‌دهد، بتواند پاسخ سوالش را از مادر پيري كه روزي معلم دلسوزي بوده، بگيرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون