متفكراني هستند كه در عرصهها و ساحتهاي مختلف انديشه صاحب يك نگاه و بينش هستند. من حداقل 25 نفر از اين متفكران نظامساز را در ايران معاصر احيا كردهام. اين نوع متفكران را نميتوان در قالب آكادميك تعريف كرد. يكي از مسائل و مشكلاتي كه جامعه دانشگاهي در ايران نميتواند با اين گفتمانها ارتباط عميق و ارگانيك برقرار كند اين است كه نظام آموزش عالي ما معمولا متخصص بيرون ميدهد كه بتواند بر يك حوزه تفكر كند اما افرادي مثل مطهري، بهشتي، علامه جعفري و علامه طباطبايي متخصص نيستند بلكه متفكراني نظامساز هستند.
يكي از بزرگترين جفاهايي كه به استاد مطهري و آثار ايشان شد اين بود كه چون ساده مينوشتند اين باور ايجاد شد كه ميتوان آثار او را در مدارس تدريس كرد. همانطور كه ما معمولا سعدي و فردوسي و حافظ را در دوران ابتدايي ميخوانديم و پس از گرفتن ديپلم و رفتن به دانشگاه تصور ميكرديم ديگر به كار ما نميآيند در حاليكه به اين صورت نيست. در واقع ما گفتمان مطهري را تقليل داديم و اين باعث شد جامعه روشنفكري و آكادميك ما به گونهاي نتوانند با استاد مطهري ارتباط برقرار كنند
عاطفه شمس / سيد جواد ميري، عضو هيات علمي پژوهشگاه معارف و علوم انساني، استاد مطهري را متفكر نظامسازي ميداند كه ميكوشيد فراسوي دوگانههاي ليبراليسم، سوسياليسم، كمونيسم، ماركسيسم پاسخي براي سوالات اصلي بيابد. او معتقد است مطهري براي عقل در چارچوب مديريت جامعه جايگاه ويژهاي قايل بود، حتي اگر ميخواست دين را هم فهم كند آن را در قالب تعقل انديشه ميكرد. يعني در برابر كساني كه معتقدند در رابطه نقل و عقل بايد نقل را معيار قرار دهيم اين گونه نميانديشيد بلكه معتقد بود حتي نقل را هم بايد در ميزان ترازوي عقل سنجيد. ميري معتقد است اگر از اين منظر نگاه كنيم ممكن است مطهري را در فضاي ديگري تحليل كنيم يعني به عنوان يكي از نوانديشان ديني كه به مساله تعقل و عقلانيت نهتنها باور داشت بلكه اگر بخواهيم در يك بستر تاريخي انديشه ايراني و جهان اسلام او را بازخواني كنيم بايد بگوييم يكي از انديشمندان نوفارابين معاصر بود. يعني اعتقاد داشت بين عقل و وحي يك ديالكتيك برقرار است، همانگونه كه زبان وحي زبان استعاره است، زبان عقل نيز زبان برهان است و اين دو با هم ميتوانند معنا داشته باشند، چراكه معرفت داراي پلكاني است كه هرگونه از فهم ممكن است مخصوص يك قشر از جامعه باشد. در واقع ما يك فهم خطي نداريم و نميتوان يك فهم را به كل جامعه تحميل كرد. متن گفتوگوي «اعتماد» با اين استاد جامعهشناسي را در ادامه ميخوانيد.
شهيد مطهري از كدام سنت فكري ميآمد و بيش از همه تحت تاثير كدام متفكران يا اساتيد بود؟
از جنبههاي مختلف ميتوان تفكر شهيد مطهري و سنتهاي فكري كه ايشان متاثر از آنها بود يا خود بعدها بر آنها تاثير گذاشت را بررسي كرد. اما يك جنبه كه من بيشتر روي آن كار كردهام و اتفاقا كتابي هم راجع به آن با عنوان «منطق ماشين دودي: مطهري و جامعهشناسي آلترناتيو» كه به زودي به بازار خواهد آمد نوشتهام، اين است كه در حال حاضر ما در دنيا و زمانهاي زندگي ميكنيم كه سنتهاي فكري بسيار متاثر از ايده اروپامدارانه هستند. سوالات بزرگ، مسائل اصلي و عمده مربوط به واقعيت، جهان و هستي، رابطه انسان با طبيعت، انسان با خود و جهانبينيها همه به گونهاي متاثر از نظامهاي فكري هستند كه پارامترهاي اصلي آن اقتباس شده از نظام فكري اروپامدارانه است. مطهري در زماني وارد مبادلات فكري جهان شده كه در يك سو انديشه كمونيسم- ماركسيسم قسمتي از جهان را فراگرفته و در سوي ديگر كاپيتاليسم و ليبراليسم سيطره خود را در نيمكره شمالي گسترش داده است. در اين ميانه مطهري و انديشمنداني مثل او مانند شريعتي، طالقاني، شهيد صدر، امام موسي صدر و بهشتي به دنبال راهي جديد فراسوي دوگانههاي ليبراليسم- سوسياليسم-كمونيسم-ماركسيسم بودند كه بتوانند سوالات اصلي را فراسوي اين دوگانهها تعبيه و تفسير كنند. در اين ميان سنت حكمي صدرايي يكي از برونمايههاي اصلي تفكر شهيد مطهري بود ولي مطهري را نميتوان فقط در چارچوب سنت حكمي صدرايي محبوس كرد چراكه استاد مطهري دنبال اين بود كه دين را به عنوان فقط يك چارچوب عبادي در نظر نگيرد بلكه ميخواست آن را به عنوان يك چارچوب انديشهاي در تعامل با مقتضيات زمان هم قابل بررسي و تعبير قرار دهد. به زبان ديگر پلي بين دين به مثابه يك چارچوب فكري وحياني با مقتضيات زمان و تغيير و تحولات اصلي ايجاد كند به گونهاي كه يك رابطه ديالوگ وار برقرار شود.
اشارهاي به پروژه فكري شهيد مطهري داشتيد؟ به نظر شما در صورت ادامه حيات، پروژه فكري ايشان به چه سرانجامي ميرسيد؟
اگر بخواهيم جغرافياي تفكر اسلام را در اين 150 سال اخير رصد و دستهبندي كنيم من سه جريان عمده را در جهان اسلام و ايران به خصوص در حوزه تفكر به گونهاي كه با عرصه عمومي در ارتباط باشد قابل مشاهده ميبينم؛ يك جريان خيلي قوي است كه معتقد است هيچ مشروعيتي براي تغيير و تحولات جديد نبايد در نظر گرفت و هر گونه نگاهي براي آشتي و بازتعريف تغييرات مدرن بدعت در سلف صالح- به زبان خودشان- است و هر كسي قدم در اين راه بگذارد بدعت كرده و كاري كفرآميز انجام داده است. به زبان امروزي به آنها سلفيها يا طالباني ميگويند كه با هيچ تحولي در جامعه انساني موافق نيستند. از سوي ديگر جرياني وجود دارد كه به نظر ميآيد به ديالكتيكي كه بين دين و عقل، نقل و عقل، وحي و عقل وجود داشته پايبند نيست چرا كه معتقد است تئوري يا پروژه اصلي جهان مدرن يا آن چيزي كه به مدرنيته قوام ميدهد همان ايده سكولاريزاسيون است يا ايده سكولار شدن جوامع بشري و انسان پساعصرروشنگري. به عبارت ديگر معتقد است كه عصر روشنگري، پارادايمي را ايجاد كرده است كه در آن، ما به هيچوجه نبايد ديگر در چارچوبهاي سنتي به مسائل انساني نگاه كنيم چرا كه دين، نهادهاي ديني و مسائلي كه به گونهاي به ماوراءالطبيعه مربوط ميشود، متعلق به دوران گذشته است. از اينها در جهان اسلام نيز با عنوان متجددين افراطي، علمانيون، سكولارها، لاييكها و مفاهيمهاي مختلف ياد ميشود. دسته سوم، گروهي هستند كه از آنها با مفهوم احياگران يا اصلاحگران يا مصلحان جامعه اسلامي ياد ميكنند. درمورد اينها ميتوان به گونهاي به صورت يك زنجيره يا خط تفكرشان را به هم متصل كرد. به طور مثال سرسلسله جنبان اين نوع تفكر اصلاحگرايانه كه با استبداد داخلي و استعمار اروپايي مخالفت شديد داشت –يعني همزمان در دو جبهه ميجنگيدند هم استبداد را نقد ميكردند و هم استعمار را- سيد جمالالدين اسدآبادي بود. درست است كه او در مصر شاگرداني مثل محمد عبدو و رشيدرضا را تربيت ميكند و آنها خود را منتسب به او ميدانند اما من عبدو و حتي رشيدرضا را وارثان تفكر سيد جمال به حساب نميآورم. وارث حركت سيد جمال در مصر نيست بلكه علامه اقبال لاهوري است كه در شبهقاره هند متولد ميشود و به گونهاي باور دارد كه براي برونرفت از استعمار و استبداد بايد نيازمند فهم عصري از دين و رابطه آن با مقتضيات زمان باشيم. بعد از علامه اقبال لاهوري ما در ايران انتزاع اين تفكر را در انديشه افراد و متفكراني مانند مطهري، شريعتي، بهشتي و امثال آنها ميبينيم كه معتقد هستند اگر قرار است تغيير و تحولي در جامعه انساني روي دهد فقط نبايد ذهني باشد بلكه بايد رابطه عميق و وسيعي بين حوزه عمل (practic) و حوزه انديشه باشد و دين به مثابه يك چارچوب انديشهاي و چارچوبي كه بتواند قدرت عاطفي جامعه را به حركت بياورد بايد بتواند در يك ديالوگي بين عمل و انديشه نقش ايفا كند. ميتوان گفت مطهري از وارثان اين نوع انديشه است كه به زبان ديگري ما به آن روشنفكري يا نوانديشي ديني ميگوييم. پاسخ به اين سوال كه اگر حيات مطهري ادامه پيدا ميكرد پروژه فكري او به كجا ميرسيد مقداري دشوار است به اين دليل كه انسان موجودي است كه ممكن است در تلاطمات زندگي در رويكردها و جهتهاي او تغيير و تحولات شگرفي اتفاق بيفتد. به زبان امام جواد(ع) كه ميفرمايند: «انسان تدبير ميكند و خداوند تقدير»، بين آن تدبير انسان و بين دايره نفوذ و مداخلهگري كه دارد با دايره هستي و آن چيزي كه فراسوي اختيار او قرار دارد يك شكاف و گسست عظيم وجود دارد. هميشه بين آنچه اراده ميكنيم با آنچه در واقعيت اتفاق ميافتد انطباق وجود ندارد. اما مبتني بر چارچوبهايي كه استاد مطهري از تفكر خود به جاي گذاشته ميتوان حدسهايي زد. حتي به گونهاي ميتوان از نگاهي مطهريگونه يا سنت فكري مطهري، صحبت كرد. مطهري براي عقل در چارچوب مديريت جامعه جايگاه ويژهاي قايل بود حتي اگر ميخواست دين را هم فهم كند آن را در قالب تعقل انديشه ميكرد. يعني در برابر كساني كه معتقدند در رابطه نقل و عقل بايد نقل را معيار قرار دهيم اين گونه نميانديشيد بلكه معتقد بود حتي نقل را هم بايد در ميزان ترازوي عقل سنجيد. اگر از اين منظر نگاه كنيم، ممكن است مطهري را در فضاي ديگري تحليل كنيم يعني به عنوان يكي از نوانديشان ديني كه به مساله تعقل و عقلانيت نهتنها باور داشت بلكه اگر بخواهيم در يك بستر تاريخي انديشه ايراني و جهان اسلام او را بازخواني كنيم بايد بگوييم كه مطهري يكي از انديشمندان نوفارابين معاصر بود. مقصود من از نوفارابين اين است كه مطهري كسي بود كه اعتقاد داشت بين عقل و وحي يك ديالكتيك برقرار است و همانگونه كه زبان وحي زبان استعاره است، زبان عقل نيز زبان برهان است و اين دو با هم ميتوانند معنا داشته باشند، چرا كه معرفت داراي پلكاني است كه هرگونه از فهم ممكن است مخصوص يك قشر از جامعه باشد، ما يك فهم خطي نداريم و نميتوان يك فهم را به كل جامعه تحميل كرد. از اين رو اگر به حوزه سياسي وارد شويم يعني بخواهيم فلسفه سياسي مطهري را بازخواني كنيم ميتوان اين گونه تعبير كرد كه مطهري از معدود انديشمنداني بود كه اعتقاد داشت راي و خواست مردم در ساختار سياسي يك جايگاه تزييني ندارد بلكه جايگاهي تقنيني دارد.
با توجه به تحولاتي كه در زندگي و افكار انسان رخ ميدهد آيا ميتوان دورههاي فكري شهيد مطهري را نيز تقسيمبندي كرد و گفت كه ايشان در طول حيات خود دورههاي متفاوتي را گذرانده است؟
يقينا ميتوان چنين كاري كرد. اگر بهطور خلاصه بخواهم بگويم ما يك مطهري داريم كه در مشهد است، يك مطهري داريم كه در قم است، يك مطهري داريم كه وارد تهران ميشود، يك مطهري داريم كه وارد حسينيه ارشاد ميشود، يك مطهري داريم كه وارد شوراي انقلاب ميشود و يك سال و چندماه بعد از انقلاب نيز يك مطهري داريم كه اينها هر كدام به گونهاي بر چارچوب فكري مطهري و در گفتمانهايي كه مطهري با آنها آغاز به تعامل ميكند تاثير ميگذارد و ما انعكاس آن را به گونهاي در آثار ايشان ميبينيم. به صورت خيلي خلاصه ميتوان گفت يكي از دغدغههاي اصلي مطهري تعامل فكري با ماركسيسم بود. به خاطر اينكه ماركسيسم آن هم از نوع لنينيسم و استالينيسم آن، به واسطه حضور حزب توده در ايران در بين اقشار فرهيخته و دانشگاهيان و حتي حوزويها به گونهاي نفوذ كرده بود و به عنوان يك خطر احساس ميشد نهتنها اين خطر كه ممكن است شوروي ايران را اشغال كند بلكه يك خطر عقيدتي نيز محسوب ميشد و مطهري براي اينكه بتواند وارد يك گفتمان تعاملي با اين گروه يا نحله فكري شود نزديك به 25 سال از عمر خويش را صرف مطالعه آثار ماركس و ماركسيسم ميكند. ردپاي اين مطالعات و تعامل فكري را ميتوان به راحتي در آثار ايشان ديد. در يك زمان هم كه وارد حسينيه ارشاد ميشود ميبينيد كه گفتمان مطهري يك چرخش پيدا ميكند و به مسائل فرهنگي-سياسي- اجتماعي و آن چيزي كه بعدها به آن گفتمانهاي پساكلونيال يا پسا استعماري ميگويند توجه بيشتري ميكند. بايد توجه داشت اگر ميخواهيم درباره مطهري صحبت كنيم به يك نكته بايد واقف شويم؛ ما يكسري متفكراني داريم كه محقق هستند، در حوزهاي خاص مطالعه كرده و متخصص آن حوزه ميشوند اما يكسري متفكر داريم كه نظامساز هستند يعني متفكراني هستند كه در عرصهها و ساحتهاي مختلف انديشه صاحب يك نگاه و بينش هستند. من حداقل 25 نفر از اين متفكران نظامساز را در ايران معاصر احيا كردهام. اين نوع متفكران را نميتوان در قالب آكادميك تعريف كرد. يكي از مسائل و مشكلاتي كه جامعه دانشگاهي در ايران نميتواند با اين گفتمانها ارتباط عميق و ارگانيك برقرار كند اين است كه نظام آموزش عالي ما معمولا متخصص بيرون ميدهد؛ كسي كه بتواند بر يك حوزه تفكر كند اما افرادي مثل مطهري، بهشتي، علامه جعفري و علامه طباطبايي متخصص نيستند بلكه متفكراني نظامساز هستند. منظور از متفكران نظامسازي كه در ساحتهاي مختلف فعاليت ميكنند اين است كه به صورت ساده، معمولا انديشمندان بزرگ داراي دو وجه زنده هستند؛ يكي نگاه آكادميك آنهاست يعني نگاهي كه مبتني بر تجزيه و تحليل مسائل و واقعيتهاست و ديگري نگاه پيامبرگونه آنهاست كه به گونهاي براي خود رسالتي در صحنه جامعه انساني تعريف ميكنند. اما نظام آموزش عالي مدرن با ساحتهاي رسالت (mission) و اين نوع رسالتهاي پيامبرگونه هيچ گونه ارتباط و همدلي ندارد. به همين دليل هم هست كه ما نميتوانيم مطهري را بشناسيم.
نظر شما راجع به اينكه گفته ميشود شهيد مطهري ايدئولوگ نظام بود، چيست؟
به گونهاي ميتوان گفت انقلاب اسلامي چند مرجع فكري عمده داشت كه ايشان را هم بايد يكي از آنها به شمار آورد.
ايدئولوژي ايشان چه بود؟ اينكه انقلاب اسلامي را در برابر اسلام انقلابي قرار ميدادند، تفاوت اين دو چه بود؟
براي فهميدن تفاوت انقلاب اسلامي با اسلام انقلابي نياز است تا حدي تبارشناسي و كند و كاو تاريخي انجام دهيم تا بفهميم كه چرا استاد مطهري در برابر اسلام انقلابي واژه انقلاب اسلامي را مطرح كرد. در آن دوران بحثهايي بود يعني تقريبا جنبشها و گفتمانهاي آزاديخواهي به صورت گسترده در جهان بهصورت عمده و در ايران نيز به صورت ويژه متاثر از جنبشهاي چپ سوسياليستي بود و همهچيز را با عيار انقلابي بودن ميسنجيدند. اگر ميخواستند بگويند انديشهاي آزاديبخش يا مترقي است بايد با انقلاب، مسائل انقلابي و نگاههاي انقلابي رابطه خود را مشخص ميكرد. يكي از نحلههايي كه به گونهاي متاثر از اين نگاه انقلابي بود سازمان مجاهدين خلق بود كه هر گفتماني كه زاويه خود با مساله انقلابي بودن را مشخص نميكرد از دايره به طور مثال نيروهاي مترقي اسلامي بيرون ميگذاشتند. استاد مطهري از كساني بود كه اعتقاد داشت انقلاب هدف نيست بلكه وسيلهاي است براي رسيدن به اهداف بالاتر. استاد مطهري با اينكه شما انسانها را تقسيمبندي كنيد و به عنوان مثال بگوييد فقط كارگرها ميتوانند يا متمولين نميتوانند اسلامي يا انقلابي باشند، با اين گونه نگاههاي چپي و كمونيستي-لنينيستي از ابتدا زاويه خود را مشخص كرده بود. اما در اينكه ايشان از ايدئولوگهاي نظام و از كساني بود كه پايههاي فكري، فرهنگي و نهادگونه انقلاب اسلامي ايران را پيريزي كرد شكي وجود ندارد. اگر بخواهيم براي گرايشات سياسي ايشان نامي پيدا كنيم من ايشان را تقريبا يك اسلامگرا با گرايشهاي فقاهتي ميدانم. مطمئنا خوانندگان شما مطلع هستند كه اسلامگرايي به عنوان يكي از ايدئولوژيهاي مدرن در جهان اسلام كه در برابر ليبراليسم، كمونيسم و ايدئولوژيهاي ديگر قرار گرفته بود يك ايدئولوژي يك دست نيست. ما ميتوانيم حداقل پنج شاخه عمده براي اسلامگرايي در نظر بگيريم؛ اسلامگرايي با گرايش دموكراتيك، اسلامگرايي با گرايش سوسياليستي، اسلامگرايي با گرايش ليبرالي، اسلامگرايي با گرايش فقاهتي و اسلامگرايي با گرايش سلفيگري. اينها هر كدام باز خود زيرشاخههايي دارند. بهطور مثال اگر بخواهيم به زبان فلسفه، موسس اسلام گرايي فقاهتي در ايران را نام ببريم امام خميني(ره) بوده و افرادي مانند مطهري و بهشتي در اين حوزه ميتوانند به عنوان شارحين آن محسوب شوند. بنابراين شكي در اين نيست كه اين افراد از ايدئولوگهاي بزرگ نظام بودهاند.
پس از انقلاب تا چه حد شخصيت واقعي و آثار شهيد مطهري شناخته شد و چطور ميتوان ميزان اين شناخت را متوجه شد؟
من در كتابم نيز به اين موضوع اشاره كردهام. يكي از بزرگترين جفاهايي كه به استاد مطهري و آثار ايشان شد اين بود كه چون ساده مينوشتند اين باور ايجاد شد كه ميتوان آثار او را در مدارس تدريس كرد. همان طور كه ما معمولا سعدي و فردوسي و حافظ را در دوران ابتدايي ميخوانديم و پس از گرفتن ديپلم و رفتن به دانشگاه تصور ميكرديم ديگر به كار ما نميآيند در حالي كه به اين صورت نيست. در واقع ما گفتمان مطهري را تقليل داديم و اين باعث شد جامعه روشنفكري و آكادميك ما به گونهاي نتوانند با استاد مطهري ارتباط برقرار كنند. به زبان ديگر ما استاد مطهري را به صورت عوامزده به جامعه معرفي كرديم و يكي از كارهاي بسيار دشواري كه امروز روشنفكران، انديشمندان، جامعهشناسان و اصحاب علوم انساني در ايران و حتي در پهنه جهان با آن رو به رو هستند اين است كه اول، مطهري را از نگاههاي عوامانه جدا كرده و بعد بتوانند ميراث ايشان را با يك نگاه نقادانه بازخواني كنند و از اين منظر هم نگاه كنند كه مطهري اگر ايدئولوگ نظام بود مساوي با اين نيست كه ايشان ايدئولوگ حكومت اسلامي و تمامي رفتارها و رويههاي امروز در حكومت هم هست يعني مطهري مويد رفتارهاي دولتي و نگاههاي حكومتي نيست، اگر شهيد مطهري امروز به گونهاي وجود داشت مطمئنا در صف كساني قرار ميگرفت كه نگاههاي نقادانه دارند و معتقد بود در عرصه عمومي بايد فضايي وجود داشته باشد كه انديشمندان به دور از هوچيگري، عوامگري، قشريگري و ظاهربيني بتوانند صحبت كنند، نقد سازنده كنند و براي ارتقاي فرهنگ سياسي جامعه و فرهنگ در معناي كلان آن نقش ايفا كنند چرا كه ايشان معتقد بود جامعهاي ميتواند روي خوشبختي را ببيند كه زنده باشد، بتواند حقيقت را هرچند تلخ، سخت و دشوار باشد هضم كند و خود را قانع نكند كه دروغي را بپسندد. شهيد مطهري معتقد به نقد سازنده در عرصه عمومي بود به اين معنا كه در نگاه ايشان يك عنصر روشنگري و روشنفكري اما نه از پارادايم اروپامدارانه وجود دارد. در نگاه مطهري به حركتهاي اجتماعي، فرهنگ، دين و جامعه يك عنصر روشنفكرانه وجود دارد ولي متاسفانه جامعه روشنفكري ايران چون از نگاههاي اروپامدارانه و مدلهاي تفكر آلماني، فرانسوي، انگليسي، امريكايي و عقلانيتهايي كه در آنها شكل گرفته، متاثر است نميتواند با فرمها و مدلهاي روشنفكري غير غربي ارتباط برقرار كند و اين يكي از كاستيهاي جريان روشنفكري در ايران است.
برش 1
مطهري در زماني وارد مبادلات فكري جهان شده كه در يك سو انديشه كمونيسم-ماركسيسم قسمتي از جهان را فراگرفته و در سوي ديگر كاپيتاليسم و ليبراليسم سيطره خود را در نيمكره شمالي گسترش داده است. در اين ميانه مطهري و انديشمنداني مثل او مانند شريعتي، طالقاني، شهيد صدر، امام موسي صدر و بهشتي به دنبال راهي جديد فراسوي دوگانههاي ليبراليسم، سوسياليسم، كمونيسم، ماركسيسم بودند كه بتوانند سوالات اصلي را فراسوي اين دو گانهها تعبيه و تفسير كنند. در اين ميان سنت حكمي صدرايي يكي از برونمايههاي اصلي تفكر شهيد مطهري بود ولي مطهري را نميتوان فقط در چارچوب سنت حكمي صدرايي محبوس كرد چرا كه استاد مطهري دنبال اين بود كه دين را به عنوان فقط يك چارچوب عبادي در نظر نگيرد بلكه ميخواست آن را به عنوان يك چارچوب انديشهاي در تعامل با مقتضيات زمان هم قابل بررسي و تعبير قرار دهد.
برش 2
وارث حركت سيد جمال در مصر نيست بلكه علامه اقبال لاهوري است كه در شبه قاره هند متولد ميشود و به گونهاي باور دارد كه براي برونرفت از استعمار و استبداد بايد نيازمند فهم عصري از دين و رابطه آن با مقتضيات زمان باشيم. بعد از علامه اقبال لاهوري، ما در ايران انتزاع اين تفكر را در انديشه افراد و متفكراني مانند مطهري، شريعتي، بهشتي و امثال آنها ميبينيم كه معتقدند اگر قرار است تغيير و تحولي در جامعه انساني روي دهد فقط نبايد ذهني باشد بلكه بايد رابطه عميق و وسيعي بين حوزه عمل (practic) و حوزه انديشه باشد و دين به مثابه يك چارچوب انديشهاي و چارچوبي كه بتواند قدرت عاطفي جامعه را به حركت بياورد بايد بتواند در يك ديالوگي بين عمل و انديشه نقش ايفا كند.