• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4651 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۳۰ ارديبهشت

فيلم «درباره پايان ‌ناپذيري» به تو چه مي‌گويد؟

خيرگي بي‌انتها

ابوالفضل رجبي

 

«درباره پايان‌ناپذيري» فيلم جديد روي اندرسون است كه نگاه  اومانيستي دقيق و اصيلي به سوژه‌اش دارد. اندرسون در همان ابتدا با ايستايي دوربينش مرد و زني را نشان مي‌دهد كه از هم رو برگرفته‌اند. زن مي‌گويد:«هيچ نشده، سپتامبر است.» و هر دو به ناكجا خيره‌اند. جايي كه بايد آسمان و پرواز پرندگان را هم ديد. در سراسر فيلم ما جايي را مي‌بينيم كه اندرسون آن را در مركز قرار داده است و با ايجاد زوايايي تند در حاشيه و نورپردازي زياد از حد به سوژه رسميت مي‌بخشد و سايه‌اي باقي نمي‌گذارد. به اين واسطه ما با يك عرياني تمام‌ عيار روبه‌رو هستيم. انگار كه تئاتري در حال وقوع است. سينماي اندرسون با تاكيدش بر كندي و سكون و چهره‌هاي رنگ‌ باخته، اتفاق متفاوتي در سينماست. او  ملال ماندگار را با از ريتم انداختن(فلج‌ كردن) نظم زندگي عادي نمايش مي‌دهد و يادآور مي‌شود كه ملال با حركت شتابان و زندگي روي دور تند هم از بين نمي‌رود و پايان‌ناپذير است. كار او در دنياي فيلم‌هاي پر زرق ‌و برق با جلوه‌هاي ويژه خيره‌كننده، نوعي انقلاب است. اندرسون قصد دارد با غلبه بر زمان، معناسازي كند و ديدگاه هستي‌شناسانه‌اي نسبت‌به ايده‌اش داشته باشد. «درباره پايان‌ناپذيري» سفري به دل دوزخ است كه اكثر موقعيت‌هاي آن قاب نقاشي‌اند كه به حركت درآمده‌اند. قاب‌هايي كه همواره در حال رخ دادن هستند و پاياني براي آنها وجود ندارد. اندرسون حدود 32 تكه را كنار هم قرار داده كه به جز يكي، دو مورد ارتباط روايي‌‌اي ميان مابقي سكانس‌ها برقرار نيست. «درباره پايان‌ناپذيري» بيشتر از آنكه وصل باشد، فصل است و جدايي. تكه‌ تكه كردن زندگي آدم‌هاي تك ‌افتاده، شكست خورده، بي‌ايمان و از كار افتاده است با صداي دختري-كه اندرسون آن را شهرزاد مي‌نامد- كه روي تصاوير با جمله «من ديدم...» هزار و يك داستان مي‌آفريند. «درباره پايان‌پذيري» قصه‌ ندارد اما شديدا قصه‌گوست و خوب بلد است با استفاده از اشيا، فضا و صداها به جلو حركت كند. در يك تكه مردي را مي‌بينيم كه دخترش را با چاقو كشته تا آبروي خانواده‌اش را حفظ كند. در اين فضاي اندوهناك ما به شكل غيرمنتظره‌اي صداي پرندگان مست و سرخوش از يك صبح بهاري را مي‌شنويم راوي خونسرد و نظاره‌گر فيلم مي‌خواهد تماشاگر را دست بيندازد و به بازي بگيردش تا تلخي، غمگني و ناتمامي را به عميق‌ترين صورت ممكن درك كند. اندرسون دائم در حال تكرار ايده خود در تكه‌هاي مختلف است. او پايان‌ناپذيري را يك ‌بار با اولين اصل ترموديناميك كه اشاره دارد به اينكه انرژي هيچگاه از بين نمي‌رود و تنها از حالتي به حالت ديگر تغيير مي‌كند و بار ديگر با پدري و مادري كه هميشه به ياد پسر كشته شده در جنگ‌شان هستند يا در كابوس‌هاي تكرار شونده كشيشي كه ايمانش را از دست داده، نشان مي‌دهد. «درباره پايان‌ناپذيري» نگاه ويژه‌اي به جنگ دارد اما آن را در متفاوت‌ترين شكل ممكن به‌ كار مي‌گيرد. از مردي مي‌گويد كه مي‌خواست، دنيا را فتح كند اما فهميد نمي‌تواند. هيلتر را در دخمه‌اي مي‌بينيم كه چند فرمانده باقي مانده‌اش حتي توان اداي سلام معروف نازي‌ها را به پيشواي‌شان ندارند يا در صحنه‌اي كه لشكري شكست خورده را نشان مي‌دهد كه در سيبري به سمت اردوگاه مي‌روند يا مردي كه در شرف تيرباران شدن است و براي جانش التماس مي‌كند با تابوتي آماده و باز در كنارش انگار كه سربازان هميشه آماده‌اند تا در تابوت بخوابند. آدم‌ها در «درباره پايان‌ناپذيري» مهم‌ترين توانايي بشري يعني «تبادل تجربه» را از دست داده‌اند. آنها از پيرمردي كه نمي‌داند چه مي‌خواهد و در اتوبوسي در حال زاري است، مي‌خواهند كه دردش را به تنهايي و خانه‌اش ببرد. اين ‌طور مي‌شود كه اين آدم‌ها بيشتر از آنكه بگويند، سكوت مي‌كنند اندرسون با شهر جعلي كه ساخته است، مي‌خواهد هم پروازي بر فراز ويرانه‌هاي شهر داشته باشد و هم در كافه‌‌اي زيرزميني مردي را نشان دهد كه گمراه شده بود. و جملگي اينها براي از ملال گفتن است و براي گفتن از آن بايد اغراق كرد و واقعيت را دگرگون جلوه داد. به قول والتر بنيامين:«ملال پرنده روياست كه بر تخم تجربه مي‌نشيند. خش‌ خش برگي اين پرنده را مي‌گريزاند.»  
*قصه‌گو: تاملي در آثار نيكلاي لسكوف؛ نوشته والتر بنيامين؛ ترجمه مراد فرهادپور و فضل‌الله پاكزاد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون