• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3240 -
  • ۱۳۹۴ يکشنبه ۲۰ ارديبهشت

داردن‌ها: از سرن تا كن

آيين فروتن

 

 امروزه در ميان سينمادوستان بعيد است بتوان كسي را سراغ داشت كه ژان پي‌ير و لوك داردن را نشناسد و فيلمي از اين دو برادرِ فيلمساز نديده باشد. داردن‌ها متولد شهر سرن در بلژيك بودند - شهري كه تا به امروز بستر جغرافيايي/اجتماعي و چشم‌انداز شهري همه فيلم‌هاي آن را ممكن ساخته است – ژان پي‌ير رشته نمايش خواند و لوك به تحصيل در رشته فلسفه پرداخت. داردن‌ها اما سال‌ها پيش از آنكه بدل به نام‌هايي پرآوازه در محافل سينمايي شوند، كار خود را تقريبا از اوايل دهه 80  با ساخت فيلم‌هاي مستند آغاز كرده بودند؛ مستندهايي با موضوعاتي از قبيل: مهاجرت لهستاني‌ها، نيروهاي مقاومت در جنگ جهاني دوم، اعتصابات عمومي در دهه 1960 و غيره. در آن دوران احتمالا كمتر كسي نام ژان پي‌ير و لوك داردن را شنيده بود، و بعيد بود كسي (شايد حتي خود داردن‌ها) بتواند تصور كند كه داردن‌ها به يكي از پرافتخارترين و سرشناس‌ترين چهره‌هاي سينماي هنري دنيا بدل شوند و بسيار زود در حدفاصل ميان سرن تا كن بر فرش قرمز گام بردارند.
موضوعات و دغدغه‌هاي اجتماعي از ابتدا مساله و به نوعي نيروي محرك و پيشبرنده تمامي فيلم‌هاي داردن‌ها بوده است. تجربيات مستند اين دو، توانست رفته‌رفته آنها را به قلمروي سينماي داستاني وارد كند. مرحله تازه‌اي از كارنامه حرفه‌اي اين دو سينماگر بلژيكي كه نخستين نتايج آن فيلم‌هاي نسبتا فراموش‌شده و ناموفقي همچون فالش (1987) و به شما فكر مي‌كنم (1992) بود.
ولي اگر بخواهيم نقطه آغازي مشخص‌تر، و در نسبتي منسجم‌تر با فيلم‌هايي كه بعدتر موفقيت و اعتبار داردن‌ها را امكان بخشيد، در نظر بگيريم بي‌شك سومين فيلم بلند داستاني آنها، قول (1996) است. قول (كه توانست سيمرغ بلورين بهترين فيلم خارجي در جشنواره فيلم فجر كسب كند) هم به لحاظ تماتيك و فرمال سنگ‌بناي اصلي سينماي داردن‌ها را شكل داد: توجه به معضلات اجتماعي طبقه كارگري و افراد حاشيه‌اي جامعه‌ (مشخصا در اين فيلم مهاجران غيرقانوني)، روابط و درگيري‌هاي نسلي (در اينجا پسر و پدر) كه با تمهيد دوربين روي دست، مجال نزديكي «فيزيكي» هرچه بيشتر را به شخصيت‌هاي اصلي فيلم مي‌داد.
اين نوع، ارتباط نزديك فيزيكي ميان دوربين و سوژه‌هاي انساني فيلم، كه مشخصا با امتناع از روانشناسي شخصيت تمايل هرچه بيشتر داردن‌ها را به تنانگي و تجسد شخصيت‌ها نشان مي‌داد در دو فيلم بعدي آنها رُزتا (1999) [برنده نخل طلا و جايزه بهترين بازيگر زن از فستيوال كن] و پسر (برنده جايزه بهترين بازيگر مرد از فستيوال كن؛ و دريافت سيمرغ بلورين از جشنواره فيلم فجر] به اوج خود رسيد. اولي، تاكيدي بود بر معضل بيكاري از خلال داستان دختري به نام رُزتا، تلاش و تكاپوي دايمي‌اش براي بقا در جامعه معاصر اروپا و دومي، كماكان با حضور بستر اجتماعي و وضعيت زندگي كارگري، رابطه كارفرمايي بود به نام اوليويه و پسر نوجواني به اسم فرانسيس، رديابي اتفاقي (در آغاز فيلم نامعلوم) كه اين دو نفر را به يكديگر پيوند مي‌دهد و در انتها آشكارشدن دليل آن (فرانسيس، چند سال قبل پسر اوليويه را در يك حادثه كشته است). طرح مساله اخلاقي بخشش يا انتقام با درنظرآوردن محكوميت و سرنوشتي ناخواسته در بستر اجتماع.
ولي موتور موفقيت داردن‌ها همچون خصلت ديناميك فيلم‌هاي‌شان، متوقف ناشدني مي‌نمود. در سال 2005، آنها بارديگر با فيلم كودك در بخش رقابتي فستيوال فيلم كن حاضر شدند. حضوري كه شايد برخلاف انتظار بسياري، دومين نخل طلاي اين فستيوال را براي‌ آنها به ارمغان آورد. فيلمي كه توامان دو مولفه تماتيك هميشگي داردن‌ها را به صورت بارزتري به يكديگر پيوند مي‌داد: از يكسو، مساله خانواده و روابط خانوادگي و از سوي ديگر، معضل اجتماعي و درگيري با فقر. زوج جواني كه با تنگدستي در ستيز هستند، تا آنجا كه پدر مجبور مي‌شود نوزاد خود را بفروشد؛ عملي كه عذاب روحي شديدي را بر او تحميل مي‌كند. به لحاظ فرمال، دوربين داردن‌ها در اين فيلم تااندازه‌اي از آن شتاب‌ها و حركات بي‌وقفه خود مي‌كاهد، و با ايستايي و فاصله بيشتر اين‌بار مي‌كوشد در لحظاتي بيشتر به ابعاد رواني شخصيت‌هايش نيز وارد شود يا به عبارتي بهتر آنها را رصد كند.
سينماي داردن‌ها را اغلب به لحاظ زيبايي‌شناسي، در پيوند با «رئاليسم» مشخصي قرار مي‌دادند، كه با تكيه بر پرداختي «مينيماليستي» (چه به لحاظ روايت، شخصيت‌پردازي، عناصري از قبيل حذف وجوه شخصيتي و بعدتر روايي، استفاده از موسيقي و غيره) قادر بود تا با ايجاد توازني حساب‌شده از درغلتيدن به «ناتوراليسمي» فاقد ظرافت‌هاي سينمايي و جايگزيني «موضوع» به جاي نوآوري‌ها و خلاقيت‌هاي «فُرمال» اجتناب كند.
ولي با فيلم بعدي، يعني سكوت لورنا (2008) (برنده جايزه بهترين فيلمنامه از فستيوال كن) - كه به مانند فيلم رُزتا بر محوريت يك شخصيت اصلي زن، شكل مي‌گيرد - داردن‌ها كوشيدند تا به مقياس‌هايي با «موضوعات» بزرگ و گسترده‌تر وارد شوند: ارايه تصويري از معضلات و ناملايمات يك زوج مهاجر آلبانيايي، درگيري با مساله بيكاري، فقر، اعتياد و غيره. سكوت لورنا به لحاظ تماتيك بسياري از همان درونمايه‌هاي آشناي داردن‌ها را بازتاب مي‌داد، ولي به لحاظ فرمال از ايستايي و سكون بيشتري بهره مي‌گرفت، فيلمي كه تا اندازه زيادي از تحرك و پيوندهاي فيزيكي با شخصيت‌هايش تُهي شده بود، و روايت را در سطح به پيش مي‌برد و عملاً توان پرداختي روانشناسانه از شخصيت اصلي‌اش را نداشت.
با فيلم پسري با دوچرخه (2011) (برنده جايزه بزرگ هيات داوران از فستيوال كن، و نامزد بهترين فيلم خارجي زبان در مراسم گلدن گلوب)، داردن‌ها توانستند از خلال داستان پسري نوجوان و به تصوير كشيدن سركشي‌هاي او در رابطه‌با محيط پيرامونش، فقدان خانواده، درگيري‌اش با پدر و پسري از طبقه بالاتر، و افت‌وخيز عاطفي‌اش با پرستار و به نوعي فرشته نگهبانش، تا اندازه‌اي به موفقيت تجربيات پيشين خود به لحاظ زيبايي‌شناسي نزديك‌تر شوند و ستايش بسياري از منتقدان سينمايي در سراسر جهان را برانگيزند و واپسين فيلم داردن‌ها، دو روز، يك شب (2014) شايد تا به امروز بي‌فروغ‌ترين حضورشان در فستيوال كن و ناكام‌ترين فيلم‌شان در فصل جوايز سينمايي باشد. فيلمي كه اين‌بار با همكاري داردن‌ها با بازيگر مشهور و پرآوازه فرانسوي، ماريون كوتيار (نامزد اسكار بهترين بازيگر زن براي اين فيلم) كوشيد طيف گسترده‌تري از مخاطبان را به دست آورد، فيلمي كه با وجود تحسين اغلب منتقدان، به سختي بتوان آن را همتراز با فيلم‌هاي چون رُزتا يا پسر در كارنامه ايشان قلمداد كرد.
با دو روز، يك شب داردن‌ها تااندازه بسياري به فيلم رُزتا بازمي‌گردند، حال با اين تفاوت كه نه فقط ساندراي دو روز، يك شب زني مسن‌تر از رُزتا است، و به تبع آن موقعيت اجتماعي وي به عنوان مادر و خانواده‌اش متمايز از رزتاي جوان است، بلكه در اين فيلم نه فقط مساله ساندرا به عنوان يك فرديت كه رابطه او با كارگرهاي ديگر كارخانه‌اي كه در آن كار مي‌كند، ابعادي «جمعي»تر نسبت به رزتا مي‌يابد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون