صحبت آشنا
محمد خيرآبادي
خانوادههاي پرجمعيت اصول و قواعد خود را دارند. بهخصوص در ايام شادي و عروسي و سوگ و عزا انگار قوانين نانوشتهاي وجود دارد كه بايد اجرا شود. در خانوادههاي پرجمعيت به مناسبت عيد، چه نوروز و چه فطر و به مناسبتهاي مختلف مثل روز مادر، افراد متعهدند كه دور هم جمع شوند يا اگر ديدار ميسر نبود، ساعتها براي تبريك تلفني وقت بگذارند. در ايام عيد و شادي، پايانِ هر مكالمه تلفني در خانوادههاي پرجمعيت متصل به شروع مكالمهاي جديد است و حتي تبريكهاي تلگرامي و واتسآپي و استيكرهاي فدايت شوم از بار ترافيك مكالمات كم نخواهد كرد. منظورم از خانواده در اينجا نه فقط خانواده هستهاي بلكه خانواده بزرگتر شامل پدر و مادر و خواهران و برادران و فرزندان آنهاست. خانواده پرجمعيت خانوادهاي است كه يك يا دو نسل قبل تعداد فرزندان در آنها زياد بوده و حالا آن فرزندان هر كدام خانوادهاي جديد تشكيل دادهاند. خانواده پرجمعيت وقتي مصداق پيدا ميكند كه خواهرها و برادرها به همراه فرزندانشان اغلب در خانه پدر و مادر يا پدربزرگ و مادربزرگ جمع شوند. امسال، هم عيد نوروز و هم عيد فطر در شرايطي واقع شد كه امكان دور هم جمع شدن خانوادههاي پرجمعيت وجود نداشت. ايام خانهنشيني و قرنطينه براي همه سخت بوده و هست. اما براي خانوادههاي پرجمعيت تحمل اين دوري حتي با وجود مكالمات تلفني و ويديوكالهاي اينترنتي بهطور ويژه دشوار بوده است. فكر ميكنم به كسي مثل من كه 16 خواهرزاده و دو برادرزاده دارم، حق ميدهيد كه اين محروميت و دوري 3 ماهه(و احتمالا ادامهدار) را به سختي تاب بياورم و لااقل درباره سختيهايش بنويسم. امسال عيد نوروز و عيد فطر باعث شد، خانوادههاي پرجمعيت قدر جمعهاي شلوغ خود را بيشتر بدانند. قدر وقتهايي كه از خنده و بازي كوچكترها، صدا به صدا نميرسيد و گپ و گفتهاي زنانه و بحثهاي سياسي مردانه روي اعصاب ميرفت. خانهنشيني و قرنطينه ما در حدود 3 ماه گذشته مثل همه چيز اين دنيا، ملغمهاي بود و هست از خوبيها و بديها. اينكه كفه خوبيهايش سنگينتر است يا بديهايش ميچربد، حرف ديگري است.
اما شكي نيست كه در اين مدت از بعضي جنبهها، دنيا به كام ما بوده و از بسياري جهات هم سختيها و تلخيها به بار آمده است. تعطيلي طولانيمدت، كسب وكارهايمان را بيرونق كرد و اندك پساندازهايمان روز به روز كمتر و كمتر شد. اما در عوض شبها تا هر وقت دلمان خواست، بيدار مانديم و فيلمها و سريالهايي را ديديم كه براي روز مبادا ذخيره كرده بوديم. بعضيهايمان با تيشرت و شلوارك دوركاري كرديم و هر 3 وعده غذايي را كنار خانواده بوديم كه لذتش كم نبود و نيست. بيشتر از ظرفيتمان استراحت كرديم. كتاب خوانديم و بازي كرديم. لحظات تلخ هم داشتيم. خبر بيماري بعضي از دوستان و آشنايانمان را شنيديم ولي كمك چنداني از دستمان بر نميآمد و همين نگراني و ناراحتيمان را چند برابر ميكرد. يكي از بزرگترين سختيهاي خانهنشيني و قرنطينه از نگاه من همين دوري از آن خانواده بزرگتر بود و هست. جالب اينكه حتي من درونگرا و انزواطلب هم اين روزها نه تنها براي خانواده بلكه براي خيلي از دوستان و آشنايان دور و نزديك دلتنگ شدهام. چيزي نمانده باور پيدا كنم به اينكه زندگي بدون همنشيني و صحبت ياران و دوستان خالي از معناست و «حاصل دور زندگي صحبت آشنا بود.»