• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4685 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۶ تير

يادداشتي بر «عشق‌نامه‌ ايراني» مجموعه داستان كيهان خانجاني

روزي روزگاري عشق

محمود رضايي

«دستور داد برايش سپري زرين ساختند كه با نقشي بديع آراسته شده بود؛ نقشي از اروس كه صاعقه‌اي را بسان سلاح در دست داشت.» 

از خطابه آلكيبيادس

عشق يا اروس قوه‌اي است كه به نحو بارزي پايدار و پابرجاست و مي‌توان از آن براي مقابله با هر آنچه از جنس حقيقت نيست، استفاده كرد. در واقع عشق ايده‌اي است، مخاطره‌آميز كه از بستري معمول برخاسته است. اين ايده‌ وضعيت مرسوم و معمول را بر هم مي‌زند و سعي در دگرگون كردن، فرو پاشيدن و ساختن دارد. وضعيت ايده عشق كه ماهيتي رخدادي دارد در پيشارخداد است؛ كه سپس رخدادي را رقم مي‌زند و به سبب كنشش وضع جديدي آفريده مي‌شود. رخداد منتج شده از يك ايده، ضرورتي ساختاري است كه در بستري رخ مي‌دهد و ادامه‌دار شدن جبرگرايي را دچار خلل مي‌كند. در واقع اين امر كه رويه حقيقت است، گواه از امكانيتي دارد كه يا ناديده گرفته شده و يا به ‌طور مستقيم سركوب شده است. 
عشق، برهم‌زني، ژست سربازگونه و رخداد در مجموعه داستان «عشق‌نامه‌ ايراني» نوشته كيهان خانجاني چگونه است؟ در داستان‌هاي اين كتاب عشق نقش «ايده نو» را دارد. يعني وقتي كه هست، تفكر جديد و زيست ديگرگون به وجود مي‌آيد. چون عشق ماهيتي خلاف جريان‌هاي شناخته شده دارد، موضع اپيستيمه موجود با آن، موضعي تدافعانه است. عشق سعي مي‌كند، حقايقي را آشكار و بحث آن امكانيت جديد را مطرح كند. عشق نگاهش از منظر تفاوت‌هاست يعني ديگري را به رسميت مي‌شناسد زيرا عرصه دو بودن است.
نظم موجود و مسلط، نگاهش به اطمينان يافتن از بازتوليد انواع است، سعي مي‌كند وضع موجود را حفظ كند. در ايدئولوژي، سياست يا به ‌طور كلي در «نظم همسان‌ساز مستقر، اپيستيمه» مساله اساسي بر سر توانايي ايجاد برابري مردم است و هدف از آن فرونشاندن تعصب توده و تفاوت‌هاست. افتراق عشق با اپيستيمه كه باعث مي‌شود جلو آن قرار بگيرد، گريز از همساني است. ژست عشق ژست سرباز است كه مبارزه مي‌كند. در مواجه با نظم مسلط حالتي گسيختگي دارد. اين گسيختگي مادي نيست بلكه لايه‌هاي كلان ساختاري و گفتماني را هدف قرار مي‌دهد. رخداد نيز به دنبال يك تغيير در كل وضعيت است يعني ديگر آزادي پرولتاريا و زندانيان سياسي و موقعيت زنان در جامعه مدنظر نيست بلكه بحث بر سر اپيستيمه‌اي است كه ريشه دوانده است.
در داستان «اي مرز پُر گوهر/ روزي‌ روزگاري ايران» مردي عريضه‌نويس بابت اضافه كردن چند سطر به اعلاميه‌اي بازجويي مي‌شود. ايده نوشتن سطور بر كاغذ هنگام خواب و در بستر به ذهن مرد عريضه‌نويس خطور مي‌كند. در اينجا با اروتيسم مواجهيم كه ماهيت آن با عشق استعلايي و متعالي در تضاد است و همين به نوبه خود بر خلاف جريان مرسوم عشق ايدئولوژيكي است. «امان از علاقه به جان عيال‌جان... شرح ماجراي عشق بنده به ايشان با وجود برخورداري از دو لحن و زبان متفاوت، نوشتن عشق‌نامه ايراني مي‌طلبد... اسائه ادب نباشد... با خود گفتم خودنويس را اگر بنويسم، جوهر نيز خريداري مي‌كنند... باز آن شب جمعه با خود گفتم... رفتم سروقت كت و دو، سه سطر آخر را افزودم.»
همان طور كه روشن است، عشق اروتيسم آن ايده‌ را در لحظه ناب و خاص خودش به ذهن مرد وارد مي‌كند. آنجاست كه فرد امكان جديد را مي‌يابد كه اقدام سطرنويسي بر اعلاميه، رخداد تلقي شده و براي همين بازجويي مي‌شود.
در داستان «شمس‌العماره / روزي روزگاري تهران» پسري دانشجو سالن خانه‌ يك مادر و دختر بيوه ‌مجرد را اجاره كرده است و دختري به نام شهرزاد از طبقه بورژوا با او رفت و آمد دارد و عشقي بين آنها در جريان است كه دختر صاحبخانه نيز در پي چنين عشقي است. «تا حق صب جيك‌جيك مي‌كردن ميون تخ و تخ ماشين چاپ و لالاي لاي ضبط‌شون» عنصر عشق دو فرد را از دو طبقه با هم پيوند مي‌زند و در آنها ژست سرباز را ايجاد مي‌كند. در پيوندهاي ديگر چنين وحدتي ساختارمند و سازمان‌شكن وجود ندارد. همين باعث مي‌شود «اسد سُپور» در ظاهر رفتگر جمع‌آوري زباله‌هاي آن محل و در باطن...  نماينده‌اي از نظام گفتار مسلط به دنبال كاغذپاره‌هاي پسر دانشجو باشد تا از فعل... او باخبر شود. درواقع اين داستان وقوف عشق در بره‌هايي از تاريخ را نشانه‌گيري مي‌كند. 
 در داستان «گول‌نشينان / روزي روزگاري كردستان» در ماجراي عشق سرباز و دختري (شورش و ليلا) عنصر عشق موجب ابتكار در عمل مي‌شود. اين دو به وسيله بي‌سيم پادگان مخفيانه با هم تماس برقرار مي‌كنند. برداشتن بي‌سيم نظم پادگان را بر هم مي‌زند. شورش هيچ چيزي را جذاب‌تر از عشقش نمي‌بيند پس دست به مخاطره مي‌زند. البته كه معلوم است، نظم سيطره يافته بخواهد آنها را دستگير كند زيرا شورش و ليلا با اين كارشان آن نظم را زير سوال مي‌برند و خدشه‌دارش مي‌كنند. 
در داستان «شيرين شه‌مامه / روزي ‌روزگاري كرمانشاه» فردي با دوربين فيلمبرداري، مخفي بين كوه‌ها 7 نفر را رصد مي‌كند. «تكان خوردن موزون 7 نفر... و دقيق شدن دوربين... دختري در ميانشان... شايد يكي‌شان مي‌خواند... شيرين شيرينه، شيرين شه‌مامه / ساتي نه‌تبينم، عومرم ته‌مامه؛ نازه‌نين، عومرم ته‌مامه» و انگار او كه از صحنه... فيلم مي‌گيرد در بين آن 7 نفر، ياري داشته است. حال فيلم دست به دست مي‌شود. مي‌توان گفت همان در پي يار رفتن و تصوير برداشتن از كنش‌هاي عشق است كه با پيشارخدادي چون دست به دست شدن فيلم، ستوان اپيستيمه‌ به خطر مي‌افتد و اپيستيمه نيز فيلمبردار را به اشد مجازات مي‌رساند.
داستان «سه صحنه‌ سايه‌ها / روزي روزگاري گيلان» ماجراي عشق به هنر نمايش است. تجلي‌ ديگري از عشق كه اين مفهوم آلن بديو را به ذهن متبادر مي‌كند:«تا پايان عمر با ايده بايد زيست.» آنچه فضاي مسلط مي‌خواهد همين است كه اشخاص هيچ ايده‌اي نداشته باشند. در واقع اگر هم ايده‌اي دارند همان چيزي است كه از جانب نظام گفتار مسلط ارايه شده است. 
داستان آخر كتاب عشق‌نامه ايراني «مردي كه مي‌سوخت / روزي روزگاري گيلان» ماجراي از درون سوختن سپس خودسوزي كارگرداني است كه به هر دري مي‌زند تا نمايشش را اجرا كند. نمي‌گذارند. بي‌پول مي‌شود. سوسن بازيگري است كه كارگردان دوست داشت در كارش بازي كند. «چقدر مي‌خواستمت سوسن. آرزويم بود در نمايشم، مردي كه مي‌سوخت بازي كني، البته ناخواسته داري بازي مي‌كني.» اما سوسن رفت چون زمانه، زمانه ماندن نبود. حال مرد به شكل حجمي بي‌شكل، حجمي سرخ، حجمي از آتش مي‌سوزد و در شهر رشت راه مي‌رود. با اين سياق، او از نو ايده‌ ناكام‌مانده خود را احيا مي‌كند و همه را وامي‌دارد، عشقش و نمايشش را ببينند و در پايان او چون اثرش در اذهان مي‌ماند. 
اين «هست» به معناي «شدن» است. اين شناساندن خود، با سوختن، يعني تصاحب كردن بستر به نفع خود و اجازه ندادن به تصاحب شدن. پس عشق انتقاد است. فرآيندي ديالكتيكي و دوسويه است فراي يك احساس معمولي كه اغلب تعريف مي‌شود. رويكردش، رويكرد مقاومت در برابر جبر مرسوم است چون نخست در مواجه با خود است و به خويشتن‌نگري مي‌انجامد سپس در مواجه با ديگري‌ است و او را با تفاوت به رسميت مي‌شناسد و نوعي دموكراسي را پيشنهاد مي‌كند. اين همان ايده نو است. 
ايده عشق با ماهيت بر هم زدن نظم موجود، باوري به وجود مي‌آورد كه امكاني، فراتر از آنچه عرضه شده پا به عرصه وجود خواهد گذاشت. همين امر يعني شوريدن، به رخداد پيوستن و جهت دادن به آن، مفهوم سياسي بودن عشق را مطرح مي‌كند كه تمام‌ قد در مقابل ساختار معمول و موجود مي‌ايستد. از اين رو با سرخوردگي و طردشدگي و مخاطراتي همراه است. كار قدرت سلطه انحصاري بر عرصه امكانيت است و كار عشق، كنشي ستيزه‌جويانه بر نظم موجود و مستقر. 
در تمام داستان‌هاي كتاب عشق‌نامه ايراني، عشق با مخاطره‌آميز بودنش به امكان‌هاي روشن و گاه به امكان‌هاي سركوب شده، اشاره‌ مي‌كند. در واقع عشق در اين كتاب آن عشق بيمه شده و بي‌خاصيت را كه تسري مي‌يابد، بازتوليد نمي‌كند. عشق در اين اثر از نو تعريف مي‌شود با شرايط اجتماعي، تاريخي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي پيوند مي‌خورد و مفهوم رخداد بودنش در اين است كه مي‌تواند طرحي نو دراندازد و سبب بروز امكاني نو شود.

منابع: 
درستايش عشق، آلن بديو، ترجمه مريم عبدالكريم كاشي، نشر ققنوس
رخداد، سوژه، حقيقت، آلن بديو، ترجمه پوريا پرندوش، نشر تيسا
درآمدي فلسفي بر عشق، رونالد دِسوزا، مجتبي پردل، نشر ترانه
درباره عشق، مارتا نوسباوم و...، ترجمه‌ آرش نراقي، نشر ني

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون