• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4742 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۴ شهريور

سكوت و فقدان سياست

محسن آزموده

در بخش مشهور و بسيار خوانده شده‌اي از تاريخ جهانگشاي عطا‌ملك جويني مورخ، سياستمدار و اديب ايراني قرن هفتم هجري در توصيف حمله مغول و ايلغارشان از بخارا، داستان دو تن از علماي زمان حكايت مي‌شود كه از نزديك شاهد ظلم و ستم بي حد و حصر جنگجويان مغول هستند. «در اين حالت، امير امام جلال‌الدين علي‌بن‌الحسن الرندي كه مقدم و مقتداي سادات ماوراءالنهر بود در زهد و ورع... رويه به امام عالم، ركن‌الدين امام‌زاده كه از افاضل علماي عالم بود... آورده و گفت: «مولانا چه حالت است اينكه مي‌بينم؛ به بيداري است يا رب يا به خواب؟» مولانا امام‌زاده گفت: «خاموش باش! باد بي‌نيازي خداوند است كه مي‌وزد؛ سامان سخن گفتن نيست!»
در باب پاسخ مولانا امام‌زاده كه واكنشي است به مصيبت حمله مغول تا كنون بسيار بحث شده است، هم در مورد بخش نخست آنكه پرسشگر را به سكوت دعوت مي‌كند و هم در مورد بخش دوم كه از مفهوم رايج «بي‌نيازي» (استغنا) كه در اصل تعبيري عرفاني و تئولوژيك است، براي توضيح واقعه‌اي سياسي و اجتماعي مدد مي‌جويد. بحث در باب تعبير «بي‌نيازي» و كاربست آن در اينجا، مجالي ديگر مي‌خواهد. اما در مورد سكوتي كه مولانا دوست و همراهش را به آن فرا مي‌خواند، مي‌توان به آنچه تاكنون گفته شده نكاتي چند افزود. 
ساده‌ترين و بديهي‌ترين معناي دعوت مولانا امام‌زاده به خاموشي و سكوت آن است كه در برابر فاجعه هولناكي همچون ايلغار مغول به راستي چه مي‌توان گفت؟ زبان از بيان آن همه ظلم و جور و فساد باز مي‌ماند و رنج و دردي كه انسان‌ها با پوست و گوشت‌شان تجربه مي‌كنند با هيچ كلام و سخني بازنموده نمي‌شود. معناي ديگر اين سكوت، بهت و حيرت و يكه خوردن از فاجعه‌اي چنين ويرانگر و زير و زبر كننده است. گاه مهابت و هيبت و بزرگي مصيبت چنان است كه فرد در برابر آن شوكه مي‌شود و حتي اگر بخواهد هم نمي‌تواند سخن بگويد و لب باز كند. اين سكوت چندان ارادي و آگاهانه نيست و در واقع بخشي از واكنش طبيعي انسان به عنوان يك موجود زنده در برابر عظمت مصيبت و فاجعه است. 
اما در برابر اين معاني آشكار و رايج از دعوت مولانا امام‌زاده به سكوت و خاموشي، مي‌توان به بخش ديگر آنچه گفته نيز توجه كرد: «سامان سخن گفتن نيست». سامان سخن گفتن چيست؟ مگر سخن گفتن سامان و ترتيبات ويژه‌اي مي‌خواهد؟ اين سامان چگونه فراهم مي‌آيد؟ اينجاست كه رابطه عميق و ژرف ميان سياست و سخن خودنمايي مي‌كند. 
آن طوركه جواد طباطبايي در «زوال انديشه سياسي در ايران» مي‌نويسد، «ميان سخن و سياست (يا ميان لوگوس و سياست يا پوليتيك) رابطه‌اي تنگاتنگ وجود دارد. سخن، نخست، در شهر و در درون مناسبات سياسي اهميت پيدا كرد و درچنين شرايطي، اهل خطابه، سوفسطاييان و آنگاه فيلسوفان يوناني توجه خود را به سخن و گفتار معطوف و درباره قواعد و قانون‌هاي آن به پژوهش آغاز كردند.» (ص 32 ويراست دوم نشر كوير.)  اما براي فهم اين رابطه ميان سخن و سياست، بايد تمايز مهم و اساسي ميان دو نوع اقتدار و شيوه اعمال آن را كه ارسطو بر آن تاكيد مي‌كند، فهميد. «ارسطو نوع نخست را سروري خدايگان بر بنده يا به اصطلاح قدما رابطه تغلب (آرخه دسپوتيكه) و نوع دوم را مناسبات شهروندي يا فرمانروايي به معناي دقيق كلمه (آرخه پوليتيكه) مي‌خواند» (همان صفحه 105.) در اين معنا سياست به معناي فرمانروايي بر انسان‌هاي آزاد و در متن مناسبات شهروندي است. غايت اين مناسبات «آسايش و آرامشي است كه با تغلب و تجاوز از بنياد متفاوت است» و اين همان معنايي است كه ارسطو در اخلاق نيكوماخوس از آن با عنوان «سعادت» ياد مي‌كند. به عبارت ديگر «سياست، يا مناسبات شهروندي، از جايي آغاز مي‌شود كه گستره فراخ تغلب به پايان رسيده باشد. غايت سياست و مناسبات شهروندي صرف زيستن نيست، بلكه زندگي سعادتمندانه است.» (همان، 107) 
خود ارسطو در اين زمينه در رساله «سياسات» مي‌نويسد: «شهر (پوليس) صرف اشتراك مكان نيست كه براي ممانعت از بيدادگري افراد بر يكديگر يا براي داد و ستد ايجاد شده باشد. ترديدي نيست كه براي ايجاد شهر همه اين شرايط وجود داشته باشد، اما حتي اگر همه آنها تحقق پيدا كرده باشد، از جمع آمدن آن شرايط شهر (پوليس يعني مكان تحقق مناسبات شهروندي) فراهم نمي‌آيد، زيرا شهر (پوليس) گرد آمدن براي زندگي سعادتمدانه است» (به نقل از همان.) 
روشن است كه در چنين شهري، روابط بر پايه دوستي و انتخاب سنجيده صورت مي‌گيرد و سخن (لوگوس) حرف اول و آخر را مي‌زند. هدف اين گفت‌وگو نيز مصلحت عمومي و «خير در مناسبات شهروندانه يا خير در قلمروي شهر» است. بنابراين «سامان سخن» چنان كه در كلام مولانا امام‌زاده آمده را مي‌توان به عرصه عمومي مناسبات شهروندانه و برابر (ايسونوميا) ترجمه كرد كه در فقدان آن سخن گفتن، نه فقط غيرممكن كه بي‌معنا و لغو مي‌شود. در غياب سياست و تفوق رابطه تغلب و چيرگي، چنان كه در حمله مغول صورت گرفته، سامان سخن از ميان برداشته مي‌شود و تنها كاري كه مي‌توان كرد، سكوت است و خاموشي و البته هجرت (مهاجرت) آن طور كه فارابي معلم ثاني از ضرورت هجرت سخن به ميان مي‌آورد: «وضع فرزانه در قبال شهر خود نيز بايد چنين باشد. اگر در نظر او شهر به درستي اداره نشده، بايد كه سخن بگويد، اما به شرطي كه گوشي براي شنيدن وجود داشته باشد و خطر مرگ او را تهديد نكند، ولي اگر تغيير شيوه فرمانروايي جز با تبعيد و كشتار عملي نباشد، نبايد براي دگرگوني شيوه فرمانروايي شهر دست به خشونت بزند. او بايد عزلت اختيار كند و براي شهر خود دست دعا به درگاه خدايان بلند كند.» (زوال انديشه سياسي در ايران ويراست جديد صفحه 100) 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون