• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4772 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۳۰ مهر

تاملات در فلسفه ويتگنشتاين به مناسبت انتشار ترجمه‌هاي جديد از آثارش

فيلسوف بنيان كن

شيما زارعي

به ‌تازگي متن سه زبانه (فارسي، آلماني و انگليسي) دو كتاب «تحقيقات فلسفي» و «رساله منطقي-فلسفي» ويتگنشتاين با ترجمه مالك حسيني به همت نشر هرمس و نشر كرگدن منتشر شده است. تحقيقات فلسفي، حاصل سال‌ها تامل ويتگنشتاين و چكيده نكته‌هاي فراواني است كه او طي سال‌هاي منتهي به ۱۹۴۶ در دفترهاي متعدد نگاشته است. اين كتاب كه دو سال پس از مرگ نويسنده منتشر شد، ۶۹۳ نكته را دربر مي‌گيرد و به موضوعات و مفاهيم متعددي مي‌پردازد كه نه فقط در فلسفه بسيار نفوذ يافته‌اند، بلكه در حوزه‌هاي ديگري چون جامعه‌شناسي، روان‌شناسي و هنر نيز تاثير فراوان گذاشته‌اند. رساله منطقي-فلسفي نخستين كتاب ويتگنشتاين است كه آن را طي جنگ جهاني اول و بعضا در خط مقدم نبرد نوشت و در ۱۹۲۱ با كمك برتراند راسل آن را منتشر كرد. اين اثر متشكل از هفت گزاره اصلي است و گزاره‌هايي فرعي و فرعي‌تر كه در توضيح آنها مي‌آيند، جز گزاره هفتم كه هيچ توضيحي ندارد و كتاب با آن پايان مي‌يابد.

نشست هفتگي شهركتاب در روز سه‌شنبه ۲۲ مهر به نقد و بررسي اين دو اثر اختصاص داشت كه با حضور مينو حجت، علي‌اكبر احمدي‌افرمجاني، حسين واله و مالك حسيني به صورت مجازي و با همكاري موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران برگزار شد.

 

تحقيقات فلسفي را ترجيح دادم

مالك حسيني

در ترجمه آثار فلسفي به‌طور كلي و نه ‌فقط در مورد ويتگنشتاين دو نكته لازم است رعايت شود: ترجمه از متن اصلي صورت گيرد و از حيث دقت و نثر پذيرفتني باشد. خوب يا بد، ترجمه كارهاي اصلي ويتگنشتاين بخش عمده‌اي از كار حرفه‌اي من در فلسفه است و اميدوارم مجموعه گزيده‌ آثار ويتگنشتاين به زبان فارسي با همين شكل و شمايل تكميل شود. اين مجموعه در مرحله نخست، علاوه بر رساله و تحقيقات، شامل درباره رنگ‌ها و درباره يقين، كتاب آبي، كتاب قهوه‌اي، برگه‌ها است. ترجمه من از درباره رنگ‌ها و كتاب قهوه‌اي قبلا منتشر نشده اما در مورد ديگر آثار قرار است ويراست جديدي از آنها ارايه كنم. در مرحله دوم: مجلدات فلسفه روان‌شناسي و بعد هم: نكته‌هاي فلسفي، دستورزبان فلسفي و البته همه اينها و كل مجموعه گزيده‌ آثار ويتگنشتاين به فارسي قرار است زمينه را فراهم كند براي انتشار اثري تاليفي درباره ويتگنشتاين، متناسب با خواننده فارسي‌زبان.

توضيحي هم بايد درباره عنوان «تحقيقات فلسفي» بدهم و بگويم چرا همان «پژوهش‌هاي فلسفي» را انتخاب نكردم. هر دو اين عنوان‌ها، با بسامد بالا، در متون معتبر مربوط به موضوع به كار رفته‌اند. اگر اشتباه نكنم، مرحوم سهراب علوي‌نيا آورده‌اند: «تحقيقات فلسفي» و پيش از آن، مرحوم شرف‌الدين خراساني آورده بودند: «پژوهش‌هاي فلسفي». استاد مصطفي ملكيان «تحقيقات فلسفي» آورده‌اند. بنده هم درنگ و تامل زياد كردم در انتخاب عنوان. نهايتا «تحقيقات فلسفي» را ترجيح دادم. فقط ترجيح دادم. انتخاب يا ترجيح من به دو دليل بود: اولا اينكه ويتگنشتاين واژه Untersuchung را كه در عنوان كتابش به كار برده، در خود كتاب هم بيست باري به كار برده (دو بار در همان پيش‌گفتار) كه جز يك مورد كه «تحقيق» مناسب نيست و من «بررسي» آورده‌ام در بقيه موارد «تحقيق» خيلي جور و مناسب است. همين‌طور در ساير آثار ويتگنشتاين، جاهايي كه Untersuchung آمده عموما «تحقيق» مناسب است. اما دليل دوم: انگار در فارسي امروزي «پژوهش» بيشتر هم‌بسته است با علوم تجربي، يعني انگار پژوهش بيشتر تجربي-علمي است تا مفهومي-فلسفي. شايد تقصير را قدري هم بايد بر دوش مجلات موسوم به علمي-پژوهشي انداخت؛ كاش كسي در وزارت علوم يا هر جاي مربوط ديگري پيدا مي‌شد و سايه سنگين و شوم اين پديده را از سر دانشگاه‌هاي ما كم مي‌كرد. بد نيست اين را هم اضافه كنم كه در ترجمه عربي كتاب نيز از لفظ «تحقيقات» استفاده شده است.

 

شيوه ترجمه ويتگنشتاين

ممكن است هنگام خواندن اين ترجمه‌ها پرسش‌هايي براي خوانندگان پيش آيد كه اگر به شيوه مترجم در اين كارها قدري آگاهي داشته باشند شايد راحت‌تر با متن‌ها كنار بيايند. اولويت نخست من وفاداري به متن اصلي بود ولو به قيمت اينكه جاهايي شايد چنان‌كه توقع مي‌رود و خود من هم دوست مي‌دارم، متن فارسي سليس درنيايد. وفاداري در آن حد يا با اين نشانه كه به‌راحتي بشود ترجمه را با متن اصلي به‌ اصطلاح مقابله كرد و تطبيق داد. اولويت بعدي، فارسي درست و روشن و روان بود و نكته مهم در اين ميان، يكدستي در معادل‌گزيني بود. خصوصا براي اصطلاحات و البته حتي براي واژه‌هاي غيراصطلاحي تا جايي كه ممكن باشد. نه ‌فقط در يك كتاب بلكه در هر دو كتاب حتي‌المقدور و بعد در كتاب‌هاي ديگر نيز. يعني سعي در رسيدن به زبان و نثري متناسب با زبان و نثر خاص ويتگنشتاين كه نهايتا خودش را يكدست و منسجم در كل مجموعه گزيده ‌آثار ويتگنشتاين به زبان فارسي نشان بدهد؛ در عين ‌حال انتقال لحن خاص اثر، مشخصا در مورد رساله منطقي- فلسفي كه تفاوت بارزي با آثار بعدي دارد.

با همه كوششي كه كرده‌ام، نهايتا ترجمه‌هايم را فقط وسيله‌اي كمكي مي‌دانم براي خواننده تا به متن اصلي فيلسوف راه ببرد؛ آنها را جايگزين متن اصلي نمي‌دانم، به اين دليل ساده كه حتما ايراد و اشكال در آنها هست. دوست دارم اين ترجمه‌ها انگيزه ايجاد كنند براي دانشجويان فلسفه و علاقه‌مندان فلسفه تا كارهاي فيلسوفان تراز اول را به متن اصلي بخوانند اگر مي‌خواهند درباره آنها كار جدي انجام بدهند.

دوري ذهن از موهومات

علي‌اكبر احمدي افرمجاني

مشكل ما با فلسفه ويتگنشتاين اين است كه در كنار بعد رهايي‌بخش او به ابعادي در فلسفه ويتگنشتاين برخورد مي‌كنيم كه دل‌آزار است و محققان آن را به راحتي نمي‌پذيرند. نسبيت در فلسفه، حذف متافيزيك، سربرآوردن ايمان‌گرايي، كشيدن ديوار بين امر اخلاقي و امور واقع، بين هست و بايد و... ازجمله اين پيامدهاست. نقد من به اين دوراهي از آنجا آغاز مي‌شود كه ويتگنشتاين اين مقولات متضاد و متباين را چرا مطرح مي‌كرد و چرا به ما مي‌آموخت كه منطق، اخلاق و... از علوم تجربي جداست چرا مي‌آموخت كه بازي‌هاي زباني مختلف تحت اين عنوان‌ها بايد به رسميت شناخته شوند و بايد فاصله‌گذاري عميق و جدي ميان اين بازي‌هاي زباني مختلف به عمل آوريم؟ حداقل آنچه در يادداشت‌ها و رساله از اين پروژه و قصدي كه او از اين پروژه داشته برملا شده اين بوده كه با تفكيك اين مقولات از هم و به تعبير خودش با تفكيك ميان آنچه گفتني است از آنچه ناگفتني است مي‌خواسته راه را براي ناگفتني باز كند. اينكه در يكي از نامه‌ها به دوستش مطرح مي‌كند كه مساله اساسي در فلسفه وضع تمايز ميان آنچه ديدني و گفتني است با آنچه ناديدني و ناگفتني است اين مساله اصلي فلسفه خود ويتگنشتاين است. اما چرا بايد اين مساله اصلي باشد؟ به اين دليل ويتگنشتاين سراغ اين تفكيك رفته بود كه معتقد بود اگر فلسفه خود او به نحو واضح و متمايزي به قول دكارت تصوير روشني از آنچه گفتني است بدهد، در واقع راه را باز كرده براي آنچه نشان ‌دادني است و ناگفتني است. يعني گزاره هفتم در رساله تراكتاتوس براي او اهميت داشته است. پرداختن به اخلاق. آنچه در مدرنيته به پندار او مورد غفلت قرار گرفته بود و تكيه بيش از حدي كه به علوم تجربي مي‌شد راه را براي پرداختن به اخلاق بسته بود و او بايد حد علوم تجربي را مشخص مي‌كرد تا مشخص شود يك چيز مهم‌تر و اساسي‌تر به نام اخلاق براي بشر وجود دارد. اين مطلبي است كه برخي مفسران ويتگنشتاين به آن پرداخته‌اند. در فرهنگ ويني ويتگنشتاين چنين متدولوژي رسم و جاري بود كه اگر مي‌خواهيد از يك امر رازآلود و مطلق حرف بزنيد نبايد مستقيم به آن بپردازيد بايد از آنچه او نيست آغاز كنيد و با حد گذاري آنچه او نيست ذهن و ضمير مخاطب را به سمت آنچه مقصود اصلي است حركت بدهيد. اين متدولوژي ويني ويتگنشتاين است كه در تراكتاتوس و تحقيقات فلسفي به كار گرفته مي‌شود. اگر اين مطلب را بپذيريم كه در تار و پود فلسفه هر دو دوره ويتگنشتاين به چشم مي‌خورد، آن وقت متوجه مي‌شويم كه ويتگنشتاين مقولات معرفتي را از هم جدا كرده است اما از اين جداسازي مي‌خواسته راه را بر يكي ببندد و بر ديگري باز كند. اين ‌همه پرداختن به علوم تجربي براي راهگشايي به سمت علوم اخلاق است. اين همه بحث كردن درباره ناواقع‌گرا بودن دين درواقع خدمتي به دين محسوب مي‌شود.

كانت هم مي‌گفت معرفت را پس مي‌زنم تا راه براي اخلاق باز شود. ويتگنشتاين در واقع محدوده علوم تجربي و آنچه به تصوير درمي‌آيد و گفتني است مشخص مي‌كند تا راه براي ضمير مخاطب نسبت به آنچه رازآلودآلود است و اخلاق است باز شود. البته فرقي اساسي بين سخن كانت و ويتگنشتاين وجود دارد. كانت وقتي معرفت را پس مي‌زند تا راه براي ايمان و اخلاق باز شود نمي‌خواهد از حضور ايمان و اخلاق در آنچه واقعي و عيني در فنومن يا حتا در نومن براي ما سخن بگويد فقط مي‌خواهد اين معرفت پديداري و تجربي را پس بزند و راه را براي معرفت ديگر باز كند. اما ويتگنشتاين از اين تعيين محدوده و مرز هدفش اين است كه حضور نشان ‌دادني را در گفتني به ما نشان دهد. حتا در ملاحظاتي درباره مباني بنيادهاي رياضيات مي‌گويد كه نوعي از Form of life (صورت زندگي) است كه متافيزيك را مي‌پرورد و بدون اصلاح آن
Form of life نمي‌شود از حذف و هضم متافيزيك حرف زد. پروژه ويتگنشتاين پرداختن به يكي در ديگري است. نشان دادن حضور يكي در ديگري است. اين با پروژه كانت دقيقا يكي نيست و اگر مي‌خواهيم كانت را به معنايي فيدئيست (ايمان‌گرا) تلقي كنيم به همان معنا نمي‌توانيم ويتگنشتاين را فيدئيست (ايمان‌گرا) بدانيم.

پس فلسفه ويتگنشتاين درست است كه در ظاهر بر مقولات متباين تاكيد مي‌كند تا از خلط كردن آنها ما را باز بدارد و درواقع مي‌گويد اگر مي‌خواهيد خلط كنيد دچار مهمل‌گويي مي‌شويد اما اين تحذيرهايي كه ويتگنشتاين در فلسفه‌اش دارد ذهن ما را با آنها همراه مي‌كند، فقط مربوط به روابطي مي‌شود كه منطق كلاسيك آن روابط را بين مقولات مختلف معرفتي برقرار كرده است. اما اگر بخواهيم يك روابط غيرمستقيم را مطرح كنم از همان نوعي كه ويتگنشتاين خودش گفته است كه مي‌خواهم اين را حد بگذارم كه توجه بشر به آن ديگري معطوف بشود اين يك نوع رابطه‌اي است كه با منطق غيرمستقيم بايد از آن حرف بزنيم و اين منطق صورت‌بندي دقيقي در آثار ويتگنشتاين نيافته اما ذكر آن به عمل آمده است و ويتگنشتاين چنين قصدي را براي پروژه خودش بيان كرده است. شايد بشود از منظر ديگر فلسفه ويتگنشتاين را ملاحظه كرد و شايد بشود منطقي را در اين فلسفه مطرح كرد كه به كمك آن منطق و فراروي‌ها بتوانيم از اين پيامدهايي كه در باب فلسفه او مطرح مي‌كنند به دور بمانيم و بر ابعاد فايده‌بخش اين فلسفه تاكيد بيشتري كنيم.

 

فيلسوف نامتعارف

حسين واله

اگر بگوييم ويتگنشتاين از برجسته‌‌ترين فيلسوفان قرن بيستم است، گزافه نگفته‌ايم. او يكي از بنيانگذاران فلسفه زبان است كه البته انديشه‌هاي او منحصر به زبان نيست. ويتگنشتاين شأن فلسفه را توضيح دادن توصيف مي‌كند. از نظر او فيلسوف كسي نيست كه نظريه‌اي بر نظريات بيفزايد بلكه كسي است كه هر آنچه را هست روشن كند. به عبارتي فيلسوف از زبان‌پردازي مي‌پرهيزد و مشخص مي‌كند كه هر سخن به چه معناست. او با همين رويكرد به ايده بسيار مهمي دست مي‌يابد. در اين ايده مي‌گويد بعضي از مسائل را بايد حل كرد و بعضي مسائل را بايد منحل كرد چون واقعا مساله نيستند. مسائلي در تاريخ انديشه شكل گرفته‌اند و نسل به نسل ادامه پيدا كرده‌اند كه به نظر ويتگنشتاين مساله‌نما هستند كه بايد دريافت چگونه ظهور يافتند و شكل گرفتند.

اگر با مسامحه تاريخ فلسفه را تقسيم‌بندي كنيم به سه دوره كلان مي‌رسيم: در دوره نخست انتولوژي يا جهان‌شناسي كانون تامل فيلسوفان و متفكران است، در دوره دوم انديشه و شناخت و در دوره سوم زبان. حركت از يك دوره به دوره ديگر عمدتا به خاطر پاره‌اي از مسائل فلسفي لاينحل است كه متفكران را واداشت به اين فكر كنند كه شايد چيزي را مسلم مي‌گيرند و آن منشا بروز و ظهور مسائلي است كه لاينحل مي‌ماند. به همين سياق ويتگنشتاين به سراغ اين رفت كه آيا در بعد زبان مفروضات اوليه‌اي نامسلم وجود داشته كه سبب شده مسائلي به عنوان مساله فلسفي ظهور كند و هرگز حل نشود؟ او به اين سوال، پاسخ مثبت داد به خصوص در دوره اول و گفت كه كاربرد نادرست زبان منشا بروز مساله‌نماها شده است.

 

بصيرت‌هاي ويتگنشتايني

ويتگنشتاين دو نظريه‌ در باب معنا دارد؛ نظريه تصويري كه مربوط به دوران رساله است و نظريه كاربردي كه مربوط به دوران تحقيقات فلسفي يا دوران متاخر او است. باتوجه به تحولاتي كه بعدها در مباحث زبان صورت گرفت مي‌توانيم تفسير ديگري از كوشش ذهني ويتگنشتاين به عنوان پدر بنيانگذار ارايه دهيم و در آن تفسير جديد نظريه تصويري را به حوزه معناي سمانتيك يا معناي جمله‌اي و نظريه كاربردي را به حوزه معناي پراگماتيك يا معناي اظهاري مربوط بدانيم. اين تفسير انسجام بيشتري به مجموعه آرايي كه از ويتگنشتاين در دست داريم خواهد بخشيد. اين تفسير با انديشه سنتي ما نيز همخوان است. ما جامعه‌اي بسيار سنتي هستيم و فهم ما عمدتا ساختار سنتي گرفته است و ريشه در سنت دارد و مبتني بر تفسير و فهم ما از متن است. اينجا بصيرت فلسفي ويتگنشتاين ربط مستقيم مي‌يابد با نحوه مواجهه و رويكرد ما به متن و سوالي طرح مي‌شود كه خوب است به آن فكر كنيم كه اين ابزار جديد چه راه‌هاي تازه‌اي را باز مي‌كند و چه بن‌بست‌هايي را مي‌شكند؟

نكته دوم، بصيرتي است كه با عنوان شباهت خانوادگي مي‌شناسيم و مستقيما ارتباط دارد با نظريه مقولات كه از ارسطو به ارث رسيده و امروزه هم به‌شدت طرفدار دارد. نظريه مقولات دو بعد انتولوژيك و اپيستمولوژيك دارند و يكي از مسلمات فيلسوفان مشاء و متعاليه بوده و ركن ركيني در دستگاه فلسفي و منطق دارند. سوال اينجاست كه شباهت خانوادگي حتا به عنوان يك حدس چقدر مي‌تواند به اين تصور آسيب بزند؟ صرف احتمال اطلاق‌پذيري يك واژه يگانه بر مصاديق بسيار متنوع باعث نمي‌شود نتيجه بگيريم كه همه اعضاي آن‌ مجموعه‌اي كه بر آنها اين واژه يا مفهوم اطلاق مي‌شود در يك حقيقت يگانه‌اي شريكند و احتمال دارد اين‌طور نباشد. اين سوال وقتي مطرح مي‌شود كه فرض ارسطويي در مقولات را در برابر اين پرسش شعله‌افكنانه ويتگنشتاين قرار دهيم كه از كجا معلوم علت اين عضويت، اين باشد كه يك خصلت ذاتي است؟ اين مساله موضوع فلسفي زنده‌اي است و امروز چالشي است در برابر فلسفه سنتي كه در ايران تدريس مي‌شود.

بصيرت سوم، بازي‌هاي زباني است كه ويتگنشتاين آن را ابداع كرده است. در مغرب زمين تاثير مهمي گذاشت. ما مشابه آن را در حوزه سنتي خودمان داريم و آن بحث كلام علمي است. ما در سنت‌ خودمان از دستاوردهاي علم براي مباحث كلامي و تفسيري استفاده مي‌كنيم. يكي از معروف‌ترين روش‌هاي كه در سنت ما رواج داشته، پايدار كردن آموزه‌هاي ديني است بر پايه اكتشافات علمي. باز هم اگر به عنوان يك سوال و احتمال، اين بصيرت ويتگنشتايني را به ميان آوريم در برخي حوزه‌ها گرفتار مي‌شويم. با پيدا كردن ربط‌‌هاي مستقيم و نشان دادن اينكه ربط‌ها برقرار مي‌مانند حتا بعد از اينكه احتمال بدهيم كه بازي‌هاي زباني نظريه‌اي صحيح است شايد بخشي از كلام علمي و الهيات طبيعي را بتوان نجات داد.

بصيرت آخر بحث بسيار بنيان‌كني است كه ويتگنشتاين تحت عنوان امتناع زبان خصوصي مطرح مي‌كند. در سنت فلسفي و كلامي ايراني- اسلامي اين انگاره چه تاثيري دارد؟ از جاهايي كه خيلي مستقيم مي‌توان ربطي بين آنها يافت انگاره علم حضوري است. مشاييون و اشراقيون و طرفداران حكمت متعاليه همه بر اين باورند كه ما دو دسته علم حضوري و علم حصولي داريم. علم حصولي مفهومي يعني زباني است و علم حضوري مفهومي نيست در نتيجه زباني نيست. علم حضوري فردي است يا غيرفردي؟ شناسا و شناخته در آنجا چطور متمايز مي‌شوند به‌خصوص اگر در مكتب ملاصدرا علم حضوري را منحصر به علم شناسا با خودش ندانيم و آگاهي شناسا از علت و معلولش را هم علم حضوري بدانيم. كسي مثل آقاي طباطبايي معتقد است كه عقول كه در جهان‌شناسي مورد نيازند تا بتوان صدور كثرت از واحد را توضيح داد، علم‌شان حضوري است نه حصولي. عقول كه كثيرند و رابطه علّي طولي با هم دارند و علم حضوري‌شان هم براساس ديدگاه ملاصدرايي منحصر به علم‌شان به خودشان نيست. تمايزي مي‌شود بين علت و معلول و نمي‌شود گفت كه همه عقول يك چيزند. اينها كثيرند در عين اينكه كثيرند علم حضوري داشتند پس اينجا شناسا با شناخته تمايز مي‌يابد، چون شناخته كثير است اما شناسا واحد است و كثير نيست. بنابراين مرز كثرت را چگونه تعريف مي‌كنيم؟ شناسا چگونه اين تكثر را مي‌شناسد؟ اين تكثر چگونه تقرر مي‌يابد؟ اين سوالات را نظريه زبان خصوصي ايجاد مي‌كند.

 

توصيف به جاي تبيين

مينو  حجت

اينكه چرا درباره افكار ويتگنشتاين اين‌قدر امكان بدفهمي وجود دارد به اين برمي‌گردد كه فلسفه ويتگنشتاين نوع بسيار متفاوتي از فلسفه‌ورزي است كه در واقع شيوه مألوف و مأنوس ما در فلسفه ورزيدن نيست. به قدري فلسفه‌اش با ديگر فلسفه‌هاي ديگر متفاوت است كه خودش هم در اينكه آيا اين را هم مي‌شود فلسفه ناميد، ترديد داشت. اين تفاوت با فلسفه‌هاي پيش از خودش نيست كه بگوييم ذهن ما با آنها مأنوس بوده و او فلسفه جديدي را طرح كرده است بلكه در واقع اساسا به گفته او شيوه مأنوس ذهن و زبان ما در فلسفه‌ورزي چيزي ديگري است و ويتگنشتاين مي‌خواهد كار ديگري كند. او مي‌خواهد بگويد كه اين شيوه درستي نيست و زبان ما دارد ما را فريب مي‌دهد. دل‌مان مي‌خواهد وارد هر موضوعي كه مي‌شويم تعريفي از آن موضوع به دست بدهيم و احكام كلي‌تر و عام‌تري داشته باشيم و هر چه بيشتر وقايع را زير چتر خود قرار بدهيم.

كاري كه ويتگنشتاين در فلسفه‌‌اش انجام مي‌دهد توصيف است به جاي تبيين. اين چيزي است كه محل بحث و مناقشه هم نيست چون تصريحات ويتگنشتاين درباره اين مساله به قدر كافي متعدد و روشن است. در عين حال از خود توصيفي بودن فلسفه ويتگنشتاين هم تفاسير مختلفي صورت مي‌گيرد. ويژگي ديگر فلسفه او نقدناپذيرتر شدن آن هست. هر چه نظريات سفت و سخت‌تر و كلي‌تري ارايه شود طبيعي است كه بيشتر در معرض نقد قرار مي‌گيرد اما وقتي بينش‌هايي بدون اصرار بر درستي عرضه مي‌شوند خيلي كمتر در معرض نقد هستند. به نظر مي‌رسد كساني كه به نقد آثارش پرداختند چيز ديگري را غير از آنچه ويتگنشتاين گفته در نظر گرفته‌اند.

سوال اينجاست كه اگر در انديشه‌هاي ويتگنشتاين هيچ نظريه‌اي نيست و هيچ تبييني از امور به دست نمي‌دهد و نظرات خيلي سفت و سختي هم ارايه نمي‌كند دستاورد فلسفه ويتگنشتاين براي ما چيست؟ ويتگنشتاين آنچه را ما مي‌بينيم و به آن‌ توجه نداريم، پيش روي ما مي‌‌چيند تا متوجه آن شويم. هدف او از اين كار اين است كه مهملات را در لباس مبدل بر ما آشكار كند. مسائل فلسفي را محو كند و نشان دهد اينها مساله‌اي نيستند كه بخواهند براي ما طرح شوند. از اين طريق ويتگنشتاين بينش بهتري نسبت به مسائل به ما مي‌دهد كه بتوانيم خطاهاي‌مان را تشخيص دهيم. از منظرهاي مختلف مساله‌اي را ديدن براي ويتگنشتاين بسيار حائز اهميت است و اين را در تمثيل‌هاي مختلفي كه بيان مي‌كند، نشان مي‌دهد.

 

تمرين چند باره ديدن

نگاه كردن از منظرهاي مختلف يك بار براي هميشه نيست. در اينجا تكرار و تمرين نقش سترگي ايفا مي‌كند، به همين دليل آثار ويتگنشتاين را نمي‌شود حتا با دقت بسيار هم فقط يك بار خواند. اين ضرورت وجود دارد كه چند باره متن‌هاي او را بخوانيم تا به چيزي كه او مي‌خواهد برسيم. يكي از دلايل اهميت توجه به اينكه چه رويكردي به ويتگنشتاين داشته باشيم اين است كه ما از ويتگنشتاين بيش از آنكه انديشه‌هايي كه او به آن رسيده است، به دست مي‌آوريم، چگونه فلسفه ورزيدن را به دست مي‌آوريم يعني سبك فلسفه‌ورزي او دستاورد مهم‌تري است تا انديشه‌هايي كه با اين سبك به آنها دست يافته است. ويتگنشتاين از اين جهت به مسائلي مانند مساله معنا، نفس، معرفت عالم خارج و... پرداخته است كه به گفته خودش اذهان ما گرفتار اين مسائل شده‌‌اند و او مي‌خواهد ما را از اينها نجات دهد و رها كند. اين به اين معنا نيست كه ما دوباره به اين مسائل بازگرديم. همچنان اين مسائل، مساله ما باشد و با نگرش ويتگنشتاين اين مسائل را حل و فصل كنيم. درواقع اگر ويتگنشتاين به مقصود خود در فلسفه رسيده باشد اين مسائل بايد براي ما از مساله بودن بيفتند و معضل و مساله نباشد. اين التفات يافتن به يك مساله خيلي براي ويتگنشتاين مهم است و شايد از اين بابت است كه به نظر ويتگنشتاين ما از شعر و موسيقي هم مي‌توانيم چيزي بياموزيم. عقلانيت ما كه ابزار بسيار مهم ما در اين بستر است، مي‌‌تواند ثمربخش باشد. اگر فلسفه تحليلي را اين‌طور بفهميم، فلسفه تحليلي به هيچ‌وجه خشك و به دور از مسائل زندگي ما نيست بلكه ما همه مسائل زندگي‌مان را مي‌‌توانيم به اين روش تحليل كنيم. فيلسوفان رمان‌نويس افرادي بودند كه خيلي خوب در اين مورد كار كردند. آنها از منظرهاي مختلف به مساله‌اي نگاه مي‌كردند و باعث باز شدن ديد ما مي‌شدند. اين روش را مي‌‌توان در حوزه‌هاي مختلف زندگي به كار برد مخصوصا در حوزه اخلاق كه به هيچ‌وجه نمي‌تواند كاملا انتزاعي و كلي باشد بلكه بايد هميشه در بستر شرايط و اوضاع و احوال ديده شود. 


البته فرقي اساسي بين سخن كانت و ويتگنشتاين وجود دارد. كانت وقتي معرفت را پس مي‌زند تا راه براي ايمان و اخلاق باز شود نمي‌خواهد از حضور ايمان و اخلاق در آنچه واقعي و عيني در فنومن يا حتا در نومن براي ما سخن بگويد فقط مي‌خواهد اين معرفت پديداري و تجربي را پس بزند و راه را براي معرفت ديگر باز كند. اما ويتگنشتاين از اين تعيين محدوده و مرز هدفش اين است كه حضور نشان ‌دادني را در گفتني به ما نشان دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون