از نوك مژگان ميزني تيرم چند!
سيدحسن اسلامي اردكاني
پيش از آنكه زبان بگشاييم و با كلمات سخن بگوييم، با چشمان خويش حرف ميزنيم. در واقع، چشم گوياتر و رساتر از زبان سخن ميگويد. با اين همه، عمدتا به زبان گفتار و سخنگويي توجه ميشود و بوطيقاي زبان يا ريتوريك گفتار شكل ميگيرد و بحث از فصاحت و بلاغت و علوم ادبي رشد ميكند و آن جنبه عميقا انساني ما فراموش ميشود.
انسانيت ما، پيش از زبان، با نگاه كردن ما آغاز ميشود. نگاه ديگران به ما عشق، ايمني، نگراني و نفرت را باز ميتاباند. با چشمان خود ديگران را دعوت ميكنيم به ما نزديك شوند يا تهديد ميكنيم از ما دور گردند. خود را بر چشمان كاونده كساني ميگشاييم و از چشمان گستاخ و تازنده ديگراني پنهان ميكنيم. چشمان ما گرامر خاص خود را دارد كه البته آموختنش دشوار است. كودك پيش از آنكه زبان بگشايد، با مادرش از طريق چشم گفتوگو ميكند و اعتماد و وابستگي خود را نشان ميدهد. مهمترين كانال ارتباطي مادر و فرزند همين چشم است و آنان ميتوانند ساعتها در چشم يكديگر خيره شوند و بينگراني همديگر را بخوانند. حال آنكه بزرگسالان به تدريج اين قابليت را از كف ميدهند و نميتوانند بيدغدغه در چشم ديگران خيره شوند. به گفته تزوتان تودورف، وقتي بزرگسالان «بيش از ده ثانيه به چشمان يكديگر نگاه كنند از دو حال خارج نيست: يا ميخواهند با يكديگر بجنگند يا عشقبازي كنند.» (فرناندو سوتر، پرسشهاي زندگي، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1384، ص 192)
در كنار قابليتهايي كه كمابيش همه چشمان دارند، از نظر شاعران و اديبان، برخي چشمها از قابليت خاصي برخوردار هستند؛ يعني ميتوانند ديگران را بكشند يا اسير كنند. البته اين كشتن از نوع چشم زخم يا جادوي سياه نيست، بلكه كشتني است كه چه بسا ديگران طالب آن باشند. در ادبيات ما از اين توانايي بسيار سخن رفته است كه كمان ابرواني هستند كه با يك نگاه ديگران را دراز ميكنند و از پاي در ميآورند و اسير خويشتن ميسازند. بخش قابل توجهي از ادبيات ما پردازش و پرورش همين ايده و ابعاد آن است. براي مثال، به گفته حافظ:
اگر چه مرغِ زيرك بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش كرد چشم آن كمانابرو
.
يا فروغي بسطامي ميگويد:
ايمن از تير نگاه تو دل زاري نيست
مردم آزارتر از چشم تو بيماري نيست
همچنين مولانا تصريح ميكند:
خيرهكشي است ما را، دارد دلي چو خارا
بكشدْ كسش نگويد: «تدبير خونبها كن»
گويي اين كسان بر خون و جان ديگران سلطه مطلق دارند و هر چه كنند بر آنها حرجي نيست. براي پارهاي كسان اين مساله مطرح بوده است كه اگر سيهچشمي كسي را با نگاهش كشت، آيا شرعا ديه بايد بپردازد و خونبها بدهد يا نه. اينكه كسي چنان قدرتي داشته باشد كه با چشمش ديگري را بكشد، يك مساله و اينكه مسووليت رفتارش را هم به عهده نگيرد البته مساله ديگري است.
ابن رومي شاعر معروف عرب در قرن سوم، اين مساله را دستمايه استفتايي عاشقانه كرد و طي شعري از فقيه بزرگ آن زمان، ابن داوود چنين پرسش كرد:
اي پور داوود، اي فقيه عراق!
درباره چشمان كشنده فتوايمان ده.
آيا در پي زخمي كه ميزنند بايد قصاص شوند
يا خون عاشقان بر آنها مباح است؟
ابن داوود هم كه فقيهي قدر و با زبان رندان آشنا بود و دستي در شعر داشت، به زبان شعر اين فتوا را صادر كرد:
«چگونه كسي كه خود از تيرهاي فراق و اشتياق كشته شده و بر زمين افتاده است، به شما فتوا دهد؟ با اين حال از نظر پور داوود، كسي كه بر اثر وصال كشته ميشود حالش بهتر از كسي است كه در پي فراق كشته شده است.» (غايهالمطلوب في محبه المحبوب، شيخ عبدالغني نابلسي، تحقيق بكري علاءالدين و شيرين محمود دقوري، دمشق، دار شهرزاد الشام، 2007، ص 173)
فقهورزي و اشتغال به جزييات حقوقي و فقهي مانع اين بزرگان نبوده است كه گاه شوخطبعانه به عشق بينديشند و حتي عاشقانههايي بسرايند و در فضايي متفاوت سير و درباره سيهچشمان قاتل حكم كنند.