سردار علايي از دلايل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر ميگويد
امام مخالف ادامه جنگ در مرزهاي داخل عراق بود اما...
جلسات شوراي عالي دفاع در حضور حضرت امام(ره)
اين سياست ايران بود. سياست عراق اما در ابتدا اين بود كه با اشغال سرزمين به الغاي معاهده الجزاير برسد اما زماني كه احساس كرد با اشغال سرزمين نميتواند اين كار را انجام دهد با تمركز قوا لب مرز و حفظ نقاط سركوب به دنبال اين بود كه از طريق مذاكره، ايران بپذيرد كه راهي به جز الغاي معاهده ندارد. به همين دليل عراق هميشه حرف از آتشبس زده ولي حرف از خاتمه جنگ با شرايط قبل از آغاز جنگ نزده است. بنابراين از نظر سياسي ايران به دنبال چنين برنامهاي بود. بعد از اينكه خرمشهر فتح ميشود جلسه شوراي عالي دفاع در خدمت امام تشكيل ميشود كه البته دعا ميكنيم روزي اسناد اين جلسات منتشر شود. ما متن مذاكرات را نداريم اما اظهارات افرادي كه در آن جلسه بودند را داريم. در جلسه اول كه ششم خرداد است يعني سه روز بعد از فتح خرمشهر امام ضمن اظهار خوشحالي از اين فتح بزرگ به حاضران در جلسه شوراي عالي دفاع ميفرمايند حال ميخواهيد چه كار كنيد؟ در آنجا مرحوم تيمسار ظهير نژاد كه رييس ستاد مشترك ارتش بودند ميگويد كه ما بايد در كنار شطالعرب پدافند كنيم. تقريبا تنها اظهارنظر نظامي در آن جلسه متعلق به ايشان است. فرمانده سپاه هم در جلسه اول حضور نداشت. از نظر سياسي نيز به ظاهر يك نظر مطرح ميشود و من ديگر نظري نديدم كه ظاهرا نظر آقاي هاشميرفسنجاني بود و آن اينكه ما خوب است برويم و جايي از عراق را در اختيار داشته باشيم تا بتوانيم در مذاكرات امتيازات لازم را از عراق بگيريم اما امام با عبور از مرز مخالفت ميكنند و چند دليل براي مخالفت خود براي عبور از مرز بيان ميكنند. دليل اول اينكه تاكنون ما مدافع بوديم و اگر برويم داخل خاك عراق در افكار عمومي به عنوان متجاوز ميتوانند ما را مطرح كنند. دوم اينكه عربها كه تاكنون ظاهر بيطرفي را حفظ كردند بهطور كامل پشت صدام درميآيند. سوم اينكه مردم عراق ممكن است آسيب ببينند كه اتفاقا در تداوم جنگ همه اين موارد اتفاق افتاد. اما امام در اين جلسه ميفرمايند حالا تصميم نگيريد تا جلسه بعدي. در فاصله يك هفتهاي بين اين دو جلسه احمد آقا يك نامهاي در هفت صفحه خطاب به حضرت امام نوشتند كه البته منتشر نشده اما من اين نامه را در بيت امام و در حضور آقا سيدحسن خواندم. احمدآقا در اين نامه تقريبا به اين مورد اشاره ميكنند كه شما با عبور از مرز مخالفيد و شما معتقد به خاتمه جنگ در اين مرحله هستيد اما چون به نظرات كارشناسان احترام قائليد و كارشناسان نظرشان با شما متفاوت است من نگران هستم كه نظر كارشناسان را بپذيريد و بعدها ما نتوانيم جنگ را جمع كنيم.
آن چيزي كه در جلسه دوم شوراي عالي دفاع مطرح شد همان موضوعي بود كه امام فرموده بودند از مرز عبور نكنيد و جنگ ادامه پيدا كند. استدلالهايي كه امام داشتند هم اين بود كه اگر عبور كنيم چه مشكلاتي خواهيم داشت كه باز از نظر نظامي ظاهرا هم ارتش و هم سپاه استدلال ميكنند كه از نظر پدافندي ما بايد كنار اروندرود برويم. يعني تيمسار ظهيرنژاد مطرح ميكنند و فرمانده سپاه هم قبول ميكنند. از لحاظ سياسي هم همان بحث بوده است. ولي مساله مهمتر اين است كه عمليات رمضان انجام شد و موفق بود و فضاي جنگ عوض ميشد آن موقع اين سوال مطرح نميشد. چون اين تصور نبود كه برويم و جنگ طولاني شود و ما گير كنيم. تصور اين بود كه با اين سير صعودي كه از نظر توان دفاعي پيدا كرديم و توانستيم ارتش عراق را ظرف هشت ماه از عمده زمينهاي ايران بيرون كنيم بنابراين اين ظرفيت را بايد تا حصول نتيجه دنبال كنيم و اين موضوع در ذهن بود كه اگر اين ظرفيت را رها كنيم و بدون نتيجه جنگ را متوقف كنيم با ذهنيتي كه از صدام وجود داشت كار جلو رفت نه با ذهنيتي كه الان وجود دارد و نتايجي كه ما ديديم. مثلا استدلال برخي مانند دكتر ولايتي اين بود كه اگر ما جنگ را در آنجا خاتمه ميداديم همه نيروهاي ما كه عمدتا داوطلب بودند به خانههايشان ميرفتند ولي ارتش عراق كه نيروهايش همه كادر بودند، در موقعيت ميماندند و در حالي كه جبهه ما تضعيف شده بود دوباره حمله ميكردند. پس ما چطور ميخواستيم در آينده جواب بدهيم. بنابراين بعد از جلسه دوم امام مجوز عبور از مرز را ميدهند با شرط اينكه مردم عراق آسيب نبينند كه بر همين اساس عمليات رمضان در منطقه شرق بصره به مرحله اجرا در ميآيد و امام هم در پيامي كه در عمليات رمضان به عشاير عراق ميدهند سعي كردند ابهاماتي را كه خودشان راجع به عبور از مرز داشتند حل كنند. از جمله اينكه ميگويند ما هيچ چشمداشتي به يك وجب از خاك عراق نداريم و از آنها ميخواهند كه از اين فرصت استفاده كنند براي اينكه دولت عراق را كنار بزنند. امام به اين مساله توجه داشتند كه عبور از مرز ممكن است ورق را برگرداند و فضاي جديدي را در حوزه جنگ ايجاد كند.
نقش دستگاه ديپلماسي در ادامه يافتن جنگ
اما يك نكته مهم اينكه من معتقدم دستگاه سياست خارجي ما براي پايان دادن به جنگ همراه با دستگاه و تشكيلات دفاعي در جنگ برنامهاي را ارايه نكرد. البته من هرچه مطالعه كردم دليلش را پيدا نكردم كه وزارت خارجه ما بعد از فتح خرمشهر طرحي را به شوراي امنيت سازمان ملل بدهد و اعلام كند جنگ را ميخواهيم خاتمه دهيم و طرح ما براي خاتمه دادن اين موارد است. سخنراني و مصاحبه هست اما طرح ديپلماسي براي خاتمهدادن به جنگ ارايه نميشود كه به نظرم اگر آن زمان وزارت خارجه چنين چيزي را رسما به يك مرجعي مانند شوراي امنيت سازمان ملل اعلام ميكرد و ميگفت كه اگر عراق پذيرفت جنگ خاتمه يابد و اگر نپذيرفت ما مجبوريم كه با تداوم جنگ سرزمينها را آزاد كنيم و دشمن را وادار به همان معاهده مرزي كنيم كه صدام آن را در مجلس عراق پاره كرد. چنين اتفاقي نيفتاد و شايد بتوان گفت اين مورد يكي از نقاط ضعف شيوه عمل ايران در جنگ پس از فتح خرمشهر است. اگر چنين كاري انجام ميشد ما هيچ موقع چنين سوالي را مطرح نميكرديم كه جنگ پس از فتح خرمشهر آيا لازم بود يا نه؟ ما از موضوعي بحث ميكنيم كه نتايج آن را ديديم. در زمان تصميمگيري براي تداوم جنگ پس از فتح خرمشهر، اين نتايج مشخص نبود. تصور تمام كساني كه در تصميمگيري آن موقع بودند اين بود كه عراق در نقطه ضعف است و ما با يك فشار ديگر ميتوانيم مساله را حل كنيم و نگران اين بودند كه اگر ما در اين نقطه جنگ را متوقف كنيم فردا از ما اين سوال را ميكنند كه اگر ما در موضع قدرت بوديم ميتوانستيم عراق را وادار به تسليم كنيم اما در اوج قدرت جنگ را متوقف كرديد و به هيچ دستاوردي هم نرسيديد. اگر دقت كنيد در آن زمان اين مساله مطرح بود كه آيا در اوج قدرت و بدون اينكه مساله خاتمه يابد جنگ را بايد تمام كنيم يا آن را به يك سرانجامي برسانيم؟ فكر ميكنم مساله مهمي كه وجود دارد اينكه ما يك سناريوي مشخص سياسي- نظامي براي اينكه جنگ را ختم كنيم حداقل به صورت رسمي نداشتيم. اگر هم بوده در ذهن و فكر مسوولان وقت وجود داشت. در طول جنگ ميگوييم كه دستگاه سياست خارجي ما در عين حالي كه خيلي تلاش كرده اما در خيلي جاها از ظرفيتهاي بينالمللي براي خاتمه دادن به جنگ به صورت يك ديپلماسي حرفهاي خود را محروم كرد. مثلا بعد از فتح فاو هم ميتوانستيم كه نشد. به محض اينكه فاو را گرفتيم و تمام اروندرود را در اختيار گرفتيم يعني صورت مساله طرح عراق براي ملغي كردن معاهده الجزاير را پاك كرديم آن موقع هم وزارت خارجه ميتوانست راهحل ختم جنگ را اعلام كند. حتي در قطعنامه 598 وزارت خارجه نقش چنداني در پخت و پز آن ندارد. تمام اقدامات ما واكنشي بود نه ابتدا به ساكن.
اين جنگ واقعا جنگي براي رسيدن به هدف بزرگي از سوي رژيم بعث عراق بود كه به آن نرسيد و محقق نشد. در اين جنگ يك دفاع خالصانه از سوي ملت ايران شكل گرفت كه به حق اسم اين دوران را گذاشتيم دفاع مقدس و تمام مردم ايران يا به صورت فيزيكي يا اقتصادي يا فكري در اين جنگ پشتيبان دفاع ملت ايران بودند. حتي كساني كه با نظام جمهوري اسلامي هم مخالف بودند، اكثريت موافق با دفاع بودند بنابراين يك انسجام ملي در برابر ارتش متجاوز عراق در دوران جنگ شكل گرفت. نكته بعد اينكه در اين جنگ، ما متكي به توان ملي، سرزمينها را آزاد كرديم. در آزادسازي سرزمينهاي ايران رد پايي از هيچ كمك غيرايراني وجود ندارد و اين افتخار بزرگي است. نكته بعد اينكه اين دفاع متكي بر تفكر اسلامي شكل گرفت و اگر تفكر اسلامي در اين دفاع نبود قطعا شكست ميخورديم. اينكه آيا ميتوانستيم به شكل ديگري جنگ را خاتمه دهيم؟ از مواردي است كه بايد تحقيق شود و البته تجربياتي كه بايد از آن استفاده شود. آنچه ميبينيم شايد بعد از فتح خرمشهر اگر با يك دستگاه ديپلماسي سناريوساز مواجه بوديم شايد در همان مقطع هم ميتوانستيم جنگ را خاتمه دهيم. اما الان كه نگاه ميكنيم خاصيت جنگ بعد از هشت سال جنگيدن اين است كه خداوند كمك كرد و ما فراتر از آن چيزي كه در ابتداي جنگ فكر ميكرديم به آن رسيدهايم. الان اروندرود در اختيار ما است. معاهده 1975برقرار است. صدامي وجود ندارد. حزب بعثي در كار نيست و ارتش عراق كه هميشه در طول تاريخ تهديدكننده ايران بود، ديگري چشمي به مرزهاي ما ندارد. الان از يكي از مرزهايي كه هميشه احساس امنيت ميكنيم مرز عراق است. فضاي عراق به قلمروي نفوذ ايران تبديل شد. اين يك واقعيت است و عراقي كه عربستان و امريكا و بسياري از كشورها به دنبال اين بودند كه پس از سقوط صدام آنجا را در اختيار بگيرند از كنترل همه خارج شد.
در دوران جنگ يكي از كشورهايي كه بيشترين كمك را به ارتش عراق در همه حوزهها كرد، عربستان سعودي بود. بيشترين كمك مالي، بيشترين حمايت سياسي، بيشترين تشويق روحي صدام و حزب بعث و بيشترين خدمات در خليجفارس به عراق از سوي عربستان صورت گرفت و الان هم عربستان بزرگترين مزاحم مردمسالاري در منطقه خاورميانه و مهمترين مزاحم بسط انديشه اسلامي درست در جهان است. بهطوري كه باعث شده در جهان، اسلام را از ديدگاه داعش و القاعده ببينند. القاعده و داعش مال عربستان است. متاسفانه در اين دوران بدترين نقش را عربستان و برخي كشورهاي عربي كه ما هنوز آنها را برادر و همسايه خود ميدانيم و دوست داريم با هم باشيم، ايفا كردند.
نقش دولت جنگ
دولت در آن زمان تمام ظرفيت خود را به كار گرفت كه البته در مقاطع مختلف جنگ متفاوت است. ولي سال آخر جنگ يكسوم درآمد كشور در اختيار جنگ بود و دولت آن كاري كه بايد، انجام ميداد. البته بعضي نه بهعنوان دولت به عنوان قوه مجريه بلكه به عنوان نظام و حكومت فكر ميكردند كه اگر نظام كل ظرفيت خود را پشت جنگ بياورد شرايط جنگ تغيير پيدا ميكند. نظريههاي مختلفي هم وجود داشت. مثلا ميگفتند كشور را تعطيل كنيم و همه به فكر جنگ باشيم. اما دولت هرچه در توان داشت، انجام ميداد ولي يادمان نرود كه دولت مساله اداره مردم را هم داشت يعني اينطور نبود كه مردم را رها كنند. ما كه در جنگ بوديم حس ميكرديم دولت، دولت جنگ است. دولتي است كه تمام ظرفيت خود را بهكار ميگيرد. مرحوم بازرگان و نهضت آزادي تا فتح خرمشهر حامي بودند و پس از آن تا مدتها چيزي نگفتند بعد از اينكه جنگ مشكل پيدا ميكند، اظهارنظر ميكنند. من تقريبا هيچيك از سياستمداران ايراني را به جز حضرت امام نديدم كه با عبور از مرز بعد از فتح خرمشهر مخالفت كرده باشند. همه مخالفتها بعد از اين است كه گرفتاريهايي با ادامه جنگ به وجود ميآيد. همه نظرات بهخصوص در بين مسوولان تداوم جنگ تا رسيدن به اهداف بلند است اما بعد از اينكه جنگ با مشكل مواجه ميشود اظهارنظرات شروع ميشود. قبل از جنگ همه فكر ميكردند جنگ ميشود؛ هيچكس باورش نميشد جنگ ميشود.
اختلاف بين ارتش و سپاه
اختلاف بين ارتش و سپاه از عمليات رمضان به بعد شروع شد و تداوم پيدا كرد. دليل اصلي اين اختلاف نيز دو موضوع است. يكي ديدگاه ارتش نسبت به اداره جنگ بود. ارتش معتقد بود همه نيروهاي مسلح بايد تحتامر او قرار بگيرند. از جمله سپاه و بسيج كه اين حرف غيرعملي بود. مرحوم صياد ميگفت وحدت فرماندهي. اين وحدت حرفش اين بود كه فرماندهي در اختيار ارتش باشد. اگر ما اختيار فرماندهي را به ارتش ميداديم بايد هيچ كاري نميكرديم. چون ارتش قادر به فرماندهي نيروهاي داوطلب و سپاهي نبود. اين يك واقعيت است. حالا آيا خود ميتوانست فرماندهي كند يا نه؟ اظهارنظر نميكنم. اختلاف بعدي در مورد طرحهاي عمليات بود كه اين اختلافات تا آخر جنگ ادامه داشت. مثلا در والفجر مقدماتي كه انجام شد و موفق نشديم شهيد صياد گفت كه من طرحي دارم آتش بهجاي خون و تمام اختيارات به وي داده شد كه او هم موفق نشد. تصور از يك پيروزي حتي براي آقاي هاشمي در عمليات فاو رفتن تا امالقصر بود يعني حجم وسيعي را در نظر گرفته بودند. معتقدم جنگ اگر با طرح صلح ايران جلو ميرفت همهچيز درست بود. بعد از فتح خرمشهر اگر طرح صلح را اعلام ميكرديم و جنگ را ادامه ميداديم هيچ ابهامي نبود چون ما منطقي جلو رفتيم. اما اينكه وسط جنگ ميشد كه اوضاع را تغيير دهيم معتقدم كه ميشد اما نشد. اگر بصره را ميگرفتيم و بر فرض اينكه صدام پاي مذاكره نميآمد هم آن زمان مساله ما حل بود او بايد مساله را حل ميكرد بنابراين حتما تحولاتي ايجاد ميشد. نكته ديگر اينكه آيا طرح ديگري براي جنگ بوده بله در حين جنگ بسياري از افرادي كه در ميدان جنگ حضور داشتند، معتقد بودند كه اگر ما يك تحولي در توان نظامي به وجود آوريم ارتش عراق شكست ميخورد و واقعا هم اين اتفاق ميافتاد. تكيه نيروهاي ما بر پياده بود. زماني كه به اوج پيروزي ميرسيديم توانمان تمام ميشد. مثلا در همين عمليات بيتالمقدس اگر قدرت متحرك داشتيم مثلا ده هزار موتوسيكلت سوار داشتيم وقتي جبهه باز ميشد ميرفتيم پشت سر عراقيها و همه آرايش آنها به هم ميريخت. درخيليجاها ارتش عراق را تا مرز شكست جلو برديم ولي نتوانستيم به جايي برسيم. چون تكيه ما بر قدرت نيروهاي بسيجي داوطلب پياده بود.