• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5028 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲۷ شهريور

فرهاد خيام

آلبرت كوچويي

براي نسل جوان در دهه چهل و پنجاه خورشيدي، فرهاد، بتي در موسيقي پاپ بود. با صدايي متفاوت، غمزده و گيرا كه آهنگ‌هاي غربي را به گونه‌اي غريب مي‌خواند. آن شكستن واژه‌ها كه حتي خود انگليسي‌زبان‌ها، جرات چنين ساختارشكني را نداشتند. آن تاكيدهاي در هم‌شكن با فراز و فرودهاي آوايي. آن گويش به راستي درست، كه او را به «بت» نسل جوان در موسيقي
 بدل كرده بود. 
فرهاد نخست با يك گروه در رستوران «كوچيني» آمد و بعد دل از آنها كند، چرا كه او در قواره‌اي متفاوت بود. از آن پس فرهاد دست نيافتني شد، چرا كه در رستوران‌هاي گران، جا گرفت و براي ما دانشجويان يك‌لاقبا شنيدن زنده فرهاد، گران تمام مي‌شد. پشت كنكوري بودم كه از ولايت آن هنگام‌مان رضاييه به تهران آمدم. دوستي تهراني شده چون من شيداي فرهاد بود.
شيداي ديدن و شنيدنش. اين‌بار در رستوران خيام، در خيابان ايرانشهر كه گمانم حالا جاي آن ساختمان واحدهايي از شهرداري قد كشيده است. ميهمان دوست تهراني‌ام بودم. آن هم در شب كنكور دانشگاه تهران، بيدار ماندن تا صبح، پس از شنيدن و ديدن فرهاد در رستوران خيام، البته كه ردي در كنكور را تا سال ديگر به دنبال داشت. باكي نبود كه روياي آن شب در اجراي زنده فرهاد، تا به امروز با من است و كابوس كنكور، با قبولي در سال بعد، از يادم رفت. فرهاد آن شب خواند. ترانه‌هايي كه هرگز روي صفحه‌هاي موسيقي موسوم به چهل و پنج دور پلاستيكي و البته سي و سه دور ذغالي و بعد پلاستيكي نمي‌آمد. فرهاد، آن هنگام دشوار تن به صفحه كردن ترانه‌هايش مي‌داد. در راديوي آن زمان هم كه راه نداشت. نه مي‌خواست و نه مي‌خواستندش.
فرهاد كوچيني و بعد فرهاد خيام، پديده‌اي بود. پديده‌اي متفاوت با هر آنچه آن هنگام در موسيقي پاپ غربي بود. فرهاد در دهه پنجاه بود كه «جمعه» را روي صفحه آورد. جمعه شاملو و منفردزاده كه گران‌تر از ديگر صفحه‌هاي موسيقي بود و براي دانشجويان يك‌لاقبا گران‌تر. با اين همه، آن روزها صفحه چهل و پنج دور به هر خانه‌اي راه يافت. دهه‌هايي چند از آن هنگام و آن شب فرهاد خيام گذشت. سال‌ها بعد همسايه دوست دوران «فريبرز لاچيني»‌آهنگساز‌شناخته‌شدم. در استوديوي خانه‌اش، آدم‌هاي بسياري از دنياي هنر را ديدم با اتفاق‌هاي به ياد ماندني. اما باز در ياد ماندني‌ترين خاطره ديدار با فرهاد بود. براي من، همچنان فرهاد بزرگ بود.
بزرگ، اگرچه ديگر در دنياي موسيقي پاپ، آن جايگاه را نداشت. به گونه‌اي داشت فراموش مي‌شد. در آن دهه، فرهاد مي‌خواست يك آلبوم از ساخته‌هاي خود و ديگران را آن روزها البته روي «كاست» بياورد. بازار موسيقي كاست، آشفته بازاري بود. فرهاد ديدارهايي به اين خاطر با «فريبرز لاچيني» داشت. لاچيني كه هميشه خورجيني از ابتكارها دارد، در يكي از آن ديدارها، پيشنهاد كرد آن آلبوم، همراه باشد با اجرا‌هاي كلامي با صداي من. در آن هنگام اين كاري متفاوت و يگانه بود. هر كدام‌مان، جدا جدا، بر شكل و گونه اثر، فكر و كار كرديم كه چه حال و هوايي داشته باشد. گرفتاري‌هاي آن هنگام فرهاد بسيار بود و سفرهايي را هم در برنامه داشت. آن طرح مبتكرانه لاچيني، سامان نگرفت. بعدتر البته فرهاد، آلبومش را درآورد كه در آشفتگي و هيابانگ بازار موسيقي آن هنگام، خوب ديده نشد. هر سه دريغ سامان نگرفتن آن طرح را خورديم و هر يك با دريغ و افسوس حيف. اما دريغاي من، به گمانم، بيش از همه بود، چرا كه دنيايي رويا و خيال براي آن، بنا كردم، فروريختم و باز ساختم... براي من فرهاد، هميشه همان فرهاد خيام بزرگ و دست نيافتني بود. به راستي حيف....

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون