• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5144 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۸ بهمن

كوتاه درباره دسته دختران ساخته منير قيدي

جنگ فقط تير و تفنگ نيست

محسن آزموده

فيلم جنگي خيلي ساده يعني فيلمي كه به جنگ مي‌پردازد، در محتوا و موضوع و احتمالا در صورت و ساختار. جنگ پديده‌اي پيچيده و چند بعدي است و هر فيلمي كه به يكي يا مجموعه‌اي از اين ابعاد بپردازد، در حوزه سينماي جنگ دسته‌بندي مي‌شود. ساده‌ترين -از نظر موضوع- و البته سخت‌ترين -از جهت تكنيك- كار براي ساختن يك فيلم جنگي، پرداختن به خود جنگ است، يعني بر پا كردن يك ميدان مبارزه و فراهم كردن ابزارآلات و ادوات جنگ و تير و ترقه در كردن، به گونه‌اي كه نزديك به واقعيت باشد. روشن است كه در اين زمينه با سينماي هاليوود به علت برخورداري از امكانات و فناوري‌هاي بسيار پيشرفته و ثروت فراوان نمي‌توان رقابت كرد. تامين هزينه‌هاي چنين فيلم‌هايي كار هر كسي نيست.
 در سال‌هاي اخير برخي فيلمسازان ايراني كه به منابع مالي دسترسي داشته‌اند، در اين زمينه تلاش‌هايي كرده‌اند كه صد البته با نمونه‌هاي جهاني قابل مقايسه نيست، اما در نسبت با آثار قبلي در زمينه جلوه‌هاي ويژه پيشرفت‌هاي چشمگيري كرده‌اند براي مثال آثاري چون دوئل (احمدرضا درويش، 1382) و تنگه ابوقريب (بهرام توكلي، 1397) و حالا دسته دختران (منير قيدي، 1400). فيلم اخير از حيث جلوه‌هاي ويژه البته چيزي به آثار مذكور نمي‌افزايد و در مقايسه با آثار برتر جهاني چون دانكرك (كريستوفر نولان، 2017) و 1917 (سام مندس، 2019) حرفي براي گفتن ندارد. فقط مي‌توان گفت از اين جهت اثري قابل قبول است و فضاهاي درگيري و پرهيجان مبارزه و دفاع را به خوبي به تصوير كشيده. 
اما واقعيت اين است كه اهميت و مزيت سينماي جنگي ايران با آثار تحسين شده‌اي چون ديدبان (ابراهيم حاتمي‌كيا، 1367)، سفر به چزابه (رسول ملاقلي‌پور، 1374)، ليلي با من است (كمال تبريزي، 1374) و اتوبوس شب (كيومرث پوراحمد، 1385) نه در جلوه‌هاي ويژه كه در مضامين و نوع نگاه فيلمساز به مقوله جنگ داشته. منير قيدي در گفت‌وگوي خبري مدعي است كه مي‌خواسته فيلمي درباره حضور به راستي پررنگ و موثر زنان در جنگ ايران و عراق بسازد، كاري كه فيلمسازاني چون بهرام بيضايي در باشو غريبه كوچك (1364)، احمدرضا درويش در كيميا (1373)، كمال تبريزي در شيدا (1377)، رسول ملاقي‌پور در هيوا (1377) و رخشان بني‌اعتماد در گيلانه (1383) به خوبي از پس آن 
بر آمده‌اند و هر يك به طريقي نقش‌آفريني و تاثير موثر زنان ايراني در جنگ هشت ساله را نمايش داده‌اند. 
دسته دختران منير قيدي اما جنگ را صرفا به معناي تير و تفنگ و كشت و كشتار مي‌فهمند و فكر مي‌كنند كه كار در امور تداركات يا كمك به مجروحين، مهم نيست. آنها مي‌خواهند در خط مقدم به سمت دشمن تير بيندازند و وقعي به انذارها و هشدارهاي رزمندگان نمي‌گذارند. اما واقعيت اين است كه مثل قهرمان‌هاي زن فيلم‌هاي هاليوودي آن توانايي و قابليت‌هاي جنگندگي را هم ندارند و به زور مي‌توانند يك جعبه مهمات را جابه‌جا كنند. هدف و مقصد آنها از جنگ هم مشخص نيست. سرگروه به دنبال التيام درد جانكاه از دست دادن دو فرزندش است، ديگري بلاتكليف است و معلوم نيست چرا با همسرش مشكل دارد و از او مي‌گريزد، همچنانكه مشخص نمي‌شود چرا خيلي راحت و با چند توصيه او را مي‌بخشد و پيش او بر مي‌گردد، سومي تازه جواني ماجراجوست و چهارمي پزشكي است كه به جاي كمك به مجروحين، ترجيح مي‌دهد دنبال همسرش بگردد و وقتي كه او را مي‌يابد، جنگ و مبارزه را بي‌خيال مي‌شود. يك نفر پنجم هم هست كه همان‌قدر كه اتفاقي به اين دسته ناهمگون مي‌پيوندد، از آنها جدا مي‌شود. خلاصه اينكه با دسته‌اي نامنسجم طرف هستيم كه هدف و برنامه مشخصي ندارد و فقط مي‌خواهد يك كار مهم كند، اين كار مهم هم درنهايت به رساندن چهار تا جعبه مهمات، يعني فشنگ و تفنگ، با يك پيكان استيشن قراضه به رزمندگاني خلاصه مي‌شود كه در برابر لشكر تانك‌هاي دشمن حرفي براي گفتن ندارند. نتيجه هم كه مشخص است، اشغال خرمشهر و حصر آبادان به‌رغم مقاومت‌هاي غيورانه و ارزشمند رزمندگان ايراني و مردم. 
آيا بهتر نبود كه اين چهار نفر كه معلوم نيست چرا اسم‌شان «دسته» دختران است، به حرف آن سربازان گوش مي‌كردند و به نجات جان كودكان و زخمي‌ها بود مي‌پرداختند؟ اين‌طوري اين‌قدر انرژي و پول هم صرف ساخت فيلمي نمي‌شد كه فيلمنامه بي‌سر و تهي دارد و شخصيت‌هايش شكل نگرفته‌اند، زيرا به قول كارگردان در جلسه نقد و بررسي، در آن همه شلوغي و هياهوي تير و تفنگ‌ها، فرصتي براي شخصيت‌پردازي نبود. تنها شخصيت فيلم كه كمي از پيشينه‌اش مي‌دانيم، خانم معلم (با بازي نيكي كريمي) است كه خيلي اصرار دارد بايد كار مهمي بكند، اما درست در آخرين لحظه، يعني جايي كه ماشين مهمات به نزديك ميدان نبرد مي‌رسد، جعبه‌ها را به دختر و پسر جوان مي‌سپارد و خودش درگير خاطره كودكان از دست رفته‌اش مي‌شود. اي كاش خانم معلم مثل هانيه (با بازي گلچهره سجاديه) در سرزمين خورشيد (احمدرضا درويش، 1375) به جاي كار «مهم»تر رساندن مهمات، كار 
-به نظر خودش- «كم‌اهميت تر» نجات جان كودكان را به عهده مي‌گرفت، اين‌طوري هم خودش زنده مي‌ماند، هم فيلم از بلاتكليفي نجات پيدا مي‌كرد و مهم‌تر از همه اينكه در اين شرايط ناگوار اقتصادي، اين همه پول هزينه نمي‌شد!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون