• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5144 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۸ بهمن

مروري بر «برف آخر» ساخته «اميرحسين عسگري»

رستگاري با گرگ‌ها

علي وراميني

اين روزها مد شده كه مي‌گويند فيلم، جهان درون سازنده آن را نمايان و حتي فراتر، ناخودآگاهش را رسوا مي‌كند. به ‌نظر جز روانكاو حرفه‌اي كه فيلمي را نشانه‌شناسي روانشناختي كرده باشد و با سازنده هم گپ و گفتي داشته يا حداقل پيگير صحبت‌هايش در مدت زمان طولاني بوده، ادعاي منتقد و تحليلگري مبني بر اينكه فلان سكانس يا فيلم ناخودآگاه سازنده است‌، «حرف مفت» است؛ به آن معنا كه «هري فرانفكورت» در كتابي با همين نام مي‌گويد. رسيدن به ناخودآگاه چنين آسان و دم‌دستي نيست. 
چه شد كه اين را گفتم؟ حقيقت، مي‌خواستم بگويم كه فيلم‌هاي «اميرحسين عسگري» يعني همين دو فيلم بلندي كه دارد؛ از «بدون مرز» و «برف آخر» چقدر با جهان درونش نزديك است، ديدم كه حرف مفت است. مگر من چه شناختي از جهان درون او دارم كه چنين ادعايي كنم.   محتاطانه بخواهم انتخاب موضع كنم بايد بگويم دو فيلم اميرحسين عسگري، به ‌خصوص برف آخر بسيار شباهت دارد با نمودي كه از او ديده‌ايم؛ آرام، متين و بي‌حاشيه. چند سالي از او هيچ خبري نبود. تا اينكه برف آخر در ليست فيلم‌هاي سوداي سيمرغ جشنواه چهلم آمد.  اگر كار قبلي عسگري را هم ديده باشيد شايد شما هم با من هم‌ عقيده باشيد كه انگار او در فواصل «بدون مرز» تا «برف آخر» راه طولاني‌اي طي كرده و انگار اين سال‌ها فقط زمان نگذرانده و گام‌ به گام سينمايش را به جلو برده است. 
برف آخر داستان مرد دامپزشكي (با بازي امين حيايي) است كه عزلت گزيده و در حال تجربه تنهايي عميقي است. كارگردان در همان اوايل فيلم با يك سكانس بي‌نظير، عمق تنهايي مرد را نشان مي‌دهد. مرد كه بدن سوخته‌اي دارد مي‌خواهد بر زخم‌هايش پماد بمالد. كار وقتي سخت مي‌شود كه مي‌خواهد پشتش را؛ جايي كه دستش نمي‌رسد و چشمش نمي‌بيند، پماد يا مرهم بگذارد. انتخاب راه او براي حل اين مساله، مخاطب را با تنهايي‌اش، همان اول كار درگير مي‌كند. دال مركزي فيلم تا انتهاي داستان همين مرد است؛ داستان ديروز، امروز و احتمالا فردايش. 
برف آخر بر دوش يك نفر سوار است و از اين بابت فيلمساز و البته بازيگر نقش اول انتخاب سختي انجام داده‌اند. انتخابي كه به نظر هر دو تا حد زيادي در به سرانجام رسيدن آن موفق بوده‌اند. مهم‌ترين نقطه قوت برف آخر شخصيت‌پردازي فكر شده آن در نقش اول است. البته خطاي بزرگي را كه در سكانس آغازين، فيلمنامه دارد، نبايد ناديده گرفت؛ همانجا كه يوسف، براي شليك به گرگ نفس در سينه حبس مي‌كند و با نام خدا اين كار را مي‌كند. ذكر گفتن پيش از شليك، شخصيتي در ذهن مخاطب مي‌سازد كه هيچ ربطي با يوسفي كه در ادامه مي‌بينيم و بدتر از آن با انگيزه‌اي كه او از شليك دارد، ندارد. فارغ از اين اشتباه، فيلم با گره‌هاي درستي شروع مي‌شود، اينكه چطور مردي كه به گرگ شليك مي‌كند، با ديگر حيوانات مهربان است. ميان اهالي روستا هم مورد محبت است و احترام. شخصيت يوسف در خلال داستاني كه به كندي پيش مي‌رود كم‌كم شكل مي‌گيرد. مواجهه او با دام‌، بازنمايي ز‌لال‌ترين حس‌هاي انسان به طبيعت است. سكانس درخشان ديگر فيلم، زايمان گاو است و كمك يوسف به اين زايمان. عسگري اين مواجهه با طبيعت را در خلأ انجام نداده است. گره مهم ديگر فيلم حادثه‌اي است كه براي يوسف افتاده و منجر به سوخته شدنش شده است. فيلمساز به ميانجي اين حادثه ساختار براي ما مي‌سازد. شيوه مواجهه ساختار با او هم به ‌درستي پرداخت شده است. دستيارش (با بازي مجيد صالحي) بي‌قانوني‌اي كرده است. طبيعي است كه پاي يوسف هم به عنوان رييس او گير باشد. ساختار بايد به اين بي‌قانوني رسيدگي كند. رسيدگي ساختار مكانيكي است و تنها راه‌حل حذف يا قرباني شدن يكي از افراد در مظان اتهام است. اين وضعيت هم ساختار براي ما مي‌سازد و هم به پيشبرد داستان كمك اساسي مي‌كند.دستيار يوسف علاوه بر كمك به شكل‌گيري شخصيت اصلي، خود داستان ديگري دارد. دخترش گم شده و او ادعا مي‌كند كه كار گرگ‌هاي رها شده در طبيعت توسط سازمان محيط زيست و نماينده آن (با بازي لادن مستوفي) است. گرگ ميانجي آشنايي يوسف با خانم محيط زيست مي‌شود. در مواجهه با او لايه‌هاي شخصيتي يوسف، تنهايي، خستگي و گرگ‌ستيزي‌اش را متوجه مي‌شويم و به سبك كلاسيك يك‌سوم انتهايي داستان گره‌ها كم‌كم باز مي‌شوند. فيلمساز در نهايت و هوشمندانه، راه نجات را نه در عشق تازه كه در همان چيزي معرفي مي‌كند كه يوسف را عامل همه درد و رنج‌هايش مي‌داند. همه اين داستان در لوكيشن بيروني سخت و پر زحمت ساخته شده است. قاب‌ها، رنگ فيلم و ميزانسن همه در خدمت ساختن فضاست. بازي امين حيايي، اگر به اين قدرت نبود فيلم را به اثري بي‌ارزش تبديل مي‌كرد.
 فيلم بي‌ايراد هم نيست. اول از همه فيلم طولاني است و سكانس‌هاي اضافه دارد. بدون ضربه خوردن به ريتم و فضا مي‌شود كه آن را كوتاه‌تر كرد كه مخاطب كلافه نشود. ايراد عمده ديگر فيلم شكل نگرفتن هويت بومي و در برابر هويت غريبه است. درست است، فيلم به ما كدي نمي‌دهد كه لوكيشن كجاست، اما كدي هم نمي‌دهد كه در بي‌مكان هستيم. خاصه اينكه بعضي هم لهجه‌هايي دارند كه نشانگر مكاني خاص است؛ مثلا پليس. اما دستيار يوسف كه قرار است به ‌نحوي افراد بومي را در برابر غريبه، يعني خانم محيط زيست نمايندگي كند، هيچ هويتي ندارد. نه در لهجه و گفتارش و نه در كردارش و اين نقطه ضعف بزرگي براي فيلم است. انگار فيلمساز چنان درگير شخصيت اصلي شده كه با اغماض از شخصيت فرعي اما مهم گذشته است. با همه اينها برف آخر فيلم قابل احترامي است مجموع كار قابل دفاع و به نظر در جشنواره‌هاي بيروني هم مورد اقبال قرار بگيرد، احتمالا بيشتر از اينجا و بيشتر از كار قبلي عسگري. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون