تبارشناسي دانش و قدرت يا ديرينهشناسي نظامهاي معرفت
در پايان جلسه پرسش و پاسخ در گرفت. دكتر صادقي در پاسخ به اينكه آيا ميتوان جدايي تشيع از تسنن را نوعي گسست تلقي كرد يا خير گفت: من در اين زمينه خيلي فكر كردم اما هنوز به نتيجه خاصي نرسيدهام. دلايلي ميتوان اقامه كرد كه گسست هست و دلايلي كه نيست. اما حداقل اين است كه تحول عمدهاي در چارچوب مدرسه صورت ميگيرد اما به نوعي زمينههاي ايرانيت دارد در نتيجه به نوعي جهانبيني شاهنامهاي ميخواهد خودش را تلفيق كند. ولي به واقع بايد بگويم به نتيجه خاصي نرسيدم. وي در پاسخ به اين پرسش كه آيا ميتوان انديشه تبارشناسي نظامهاي انديشه فوكو را تغيير داد و اين آلترناتيوها تكرار ميشوند، گفت: سوال خيلي خوبي است. مثال اولي فوكويي بود، يعني يك اپيستمه جايگزين اپيستمه نخست شد. تاريخ اروپا همين است و در ايران باستان همچنين رخ ميدهد. اما در مثال دوم گفتم كه هيچ كدام از اين اپيستمهها نتوانستد ديگري را از صحنه خارج بكنند و حتي در برخي موارد اختلاطي ميان آنها رخ داد. اين ويژگي خاص تاريخ ايران است، يعني اگر بخواهيم يك تفاوت ميان تاريخ ايران و تاريخ اروپا قايل شويم، اين است كه در ايران اپيستمهها يكديگر را از بين نميبرند يا جايگزين همديگر نميشوند بلكه به طور موازي در كنار هم هستند. علت اين ميتواند موضوع بحث شود.
به همين علت است كه ما نميتوانيم پاسخها را از آنها بگيريم. ايراد دكتر اردستاني به دكتر فيرحي از همين حيث درست است، يعني ايشان به ظاهر با فوكو شروع كرده اما نهايتا به جايگاهي غيرفوكويي ميرسد، يعني نتوانسته نشان دهد كه اين گسستها جاي همديگر را گرفتهاند اما نتوانستهاند. عباس منوچهري در توضيح بحثهاي مطرح شده، گفت: ما عملا دو بحث مختلف يا دو مرحله مختلف تفكر يا دستگاه تحليلي فوكو را داشتيم. دكتر صادقي به تبارشناسي (archeology) فوكو پرداختند كه در آن تغييرات اپيستميك مطرح است و ضرورتا بحث جنس خود اپيستمهها و رابطهشان با قدرت موضوعيت ندارد، در حالي كه بحث دكتر فيرحي ديرينهشناسي
(genealogy) بوده كه رابطه دانش و قدرت محور است. دكتر اردستاني هر دو ديدگاه را مورد نقد قرار دادند. اردستاني در پاسخ به پرسشي مبني بر اينكه اگر كار فيرحي را در توضيح مناسبات دانش و قدرت كنار بگذاريم، چه بديلي ميتوان ارايه داد، گفت: بايد به سنت رجوع كنيم. بايد روش علمي رازي و ابوريحان را بررسي كنيم. ما در همان قرنهاي چهارم و پنجم هجري تنها يك فاصله كوتاه با انقلاب صنعتي داشتيم. چرا اتفاق نميافتد؟ وقتي رازي را ميخوانيد، اوج روش علمي است. چرا به سنت نقد ميكنيم، به اين بخش آن بيتوجه ميشويم؟ بنابراين الگوي بديل من رجوع به همان سنت بديلي است كه رازي علمداري ميكند. اين كار ضرورتا نيازي به روششناسي ندارد، بايد ببينيم آنها چه كردند؟ بايد ببينيم ابن سينا چه ميكرده كه توانسته تمام قلههاي علمي زمان خود را طي كند. وقتي زكريا در مقدمه طب المنصوري بحث ميكند، همچون فرانسيس بيكن در
قرن 15 ميلادي بحث ميكند. لازم نيست حتما به يك روششناسي خاص متوسل شد، بايد به خود سنت رجوع كرد و ديد كه در سنت چه بوده كه اينچنين درخشش داشته است؟ به نظر من چون كاملا گزينشي نگاه ميشود، با چنين مشكلاتي مواجه ميشود. عباس منوچهري نيز در توضيح بحث گفت: آقاي دكتر صادقي تاريخ فرهنگي و حتي جهانبينيهاست و آن بخشي از بحث فوكو را به كار بردند كه در سير تاريخي گسستهاي رخ داده را نشان بدهند. كار دكتر فيرحي عمدتا تاريخ انديشه و انديشه سياسي بوده است و دستگاه تحليلي فوكو را براي بررسي انديشه سياسي اسلام را متفاوت از نگرش شرقشناسانه روزنتال و نگاه سنت گرايانه دكتر طباطبايي بررسي كنند. بحث ايشان وجهي از فوكو است كه عملا نقد و رد نگرش تكاملي در تاريخ است، يعني فوكو قايل به اين است كه سير تكاملي در تاريخ نميتوان يافت. بحث دكتر اردستاني ناظر به وجه نيچهاي انديشه فوكو است كه رابطه دانش با قدرت را مدنظر دارد. به تعبير نيچه دانش جعل حقيقت بوده و ميل به قدرت در دستگاههاي فكري هم بوده است. موضوع او رابطه دانش و قدرت در انديشه سياسي ايران بوده است. اگر هم وارونگي صورت گرفته، وارونگي نگرش ماركسي بوده است.
ماركس ميگويد اول هستي اجتماعي و بعد آگاهي بر اساس آن شكل ميگيرد. فوكو اين نگاه را واژگون نميكند، بلكه آنها را عجين ميكند كه كار را پيچيده و ظريف ميكند. به نظرم در بررسي كار دكتر فيرحي بايد توجه كرد كه آيا ايشان توانسته يا ميتوانست اين كار را در ايران انجام دهد يا خير؟ در برابر الگوي دكتر طباطبايي كه معتقد است انديشه سياسي يونان به تعبير وبر، الگوي ناب انديشه سياسي است و معتقد است فلسفه سياسي كلاسيك يعني انديشه سياسي و هر چيز در اين الگو نگنجد و آن مختصات را نداشته باشد، انديشه سياسي نيست. به همين خاطر ايشان ميگويد ما بعد از فارابي انديشه سياسي نداشتيم. دكتر فيرحي معتقد است اين ديدگاه دكتر طباطبايي و كل آنچه در تاريخ انديشه سياسي ايران هست، اين خصوصيت را دارد، يعني رابطه دانش و قدرت را ميبيند. اينكه فوكو ميتواند اين را به كار بگيرد يا خير، بحث ديگري است.