به ياد محمود استادمحمد
مردي كه بازي نميكرد، ادا در نميآورد
فريدون محرابي
«ميگه يا اسم آدم دل نميشه يا اگه شد ديگه عاقل نميشه». محمود استاد محمد دل بود. مردي بود كه بازي نميكرد ادا درنميآورد. احساساتي بود و عكسالعملهاي طبيعي و سالم نشان ميداد و خودش بود. اگر از چيزي يا كسي خوشش ميآمد اظهار ميكرد و در مكاني كه برايش آزاردهنده بود حاضر نميشد... اندوه و غصه او حتي نسبت به آنچه در خيابانهاي شهر ميديد، از او مردي شب زندهدار و غصهخور ساخته بود و اين نشان از شخصيت هنرمندانه او بود كه به راحتي از كنار زندگي نميگذشت. اتفاقات بد او را ناراحت ميكرد، دست به قلم ميبرد، كاري ميكرد... نياموخته بود كه سرد و بيتفاوت از كنار زندگي بگذرد. آهوخانم خردمند عزيزم در ارتباط با احساسات و پايستاري او به زبان فارسي خاطرهاي نقل ميكند. آهوجان و استاد محمد در يكي از سفرها كه به ونكوور كانادا رفته بودند، طبق معمول به كتابفروشي سر ميزنند و روزنامهاي به زبان فارسي كه آن زمان در ونكوور چاپ ميشد خريداري ميكنند. به منزل كه ميروند استاد محمد روي كاناپه مينشيند و مشغول خواندن روزنامه ميشود و آهوجان در آشپزخانه... استاد محمد آهو را صدا ميزند: آهو! آهو!
آهو: بله!
استاد محمد: آهو يه خودكار بده .
آهو: ميخواي چي كار محمود؟!
استادمحمد: آهو يه خودكار بده!
استاد محمد نفسهاي عميق ميكشد و ميگويد: اي داد و بيداد...اي داد و بيداد...اي واي بر من!
آهو: چي شده؟!
استاد محمد با خودكاري كه آهو برايش آورده بود دور كلمههايي كه غلط املايي و گرامري داشتند خط ميكشد و ميگويد: سياه، سياه، سياه شده، اي قلبم! اي قلبم! استادمحمد قلبش را ميگيرد. خودكار در دستش گره خورده. آهوجان سراسيمه خود را به تلفن ميرساند و به اورژانس زنگ ميزند. آهوجان نگران است و محمود استاد محمد اندوهبار و خسته از اينكه چرا در روزنامهاي كه براي ايرانيهاست گرامر رعايت نشده است... اورژانس ميرسد و... حساسيت و دغدغه او نسبت به همنوعانش و اهميت او به زبان فارسي از ويژگيهايش بود. محمود استادمحمد معلم خوبي نيز در دانشكده بود و بيش از هر چيز خودش بود، خود خودش. و اين بزرگترين دليل دوست داشتن من بود. روحش شاد و يادش گرامي...