• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3299 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۳ مرداد

گفت‌وگو با اميرحسن چهل‌تن درباره نويسندگي و آخرين كتابش

جمهوري جهاني ادبيـات را حالا بهتر مي‌شناسم

وقتي نويسنده سربه سر تاريخ مي‌گذارد

زينب كاظم‌خواه/ اميرحسن چهل‌تن به تاريخ علاقه دارد، علاقه‌اي كه سال‌ها دست از سر او بر نداشته است و هر وقت كه در كتاب‌هاي تاريخ سرك كشيده چيزي از آنها در آورده و داستان خودش را روايت كرده است. گاهي مصدق را آن طوري كه دلخواهش بوده در داستان آورده است و گاهي باقرخان و ستارخان را. او تاريخ را دوست دارد؛ به خصوص تاريخ معاصر را. رد اين علاقه در كتاب آخر او نيز پيداست. شخصيت‌هاي تاريخي از صد سال پيش از دل تاريخ بيرون كشيده شده‌اند و او به شيوه خود سر به سر تاريخ گذاشته است. اينكه آدم‌هاي داستان خودكشي مي‌كنند يا كشته مي‌شوند مهم نيستند؛ مهم اين است كه شخصيت‌هاي تاريخي از سر كنجكاوي نويسنده است كه پايشان به داستان‌هاي او باز مي‌شوند. روايتي كه بخشي از آن واقعي است و بخشي ديگر با تخيل نويسنده در آميخته است. چند واقعيت باورنكردني داستان‌هاي جديد چهل‌تن هستند؛ مصطفي شجاعيان، علي‌اكبر داور، صادق هدايت و فضل‌الله خان شخصيت‌هايي هستند كه نويسنده سراغ مرگ آنها رفته است. او سرنخ يك واقعيت تاريخي را گرفته و بعد نشسته داستان خودش را خلق كرده است. با اميرحسن چهل‌تن درباره كتاب تازه‌اش گفت‌وگو كرديم، كتابي كه خودش هم اعتراف مي‌كند كه در آن سر به سر تاريخ گذاشته است و بيش از آنكه به نظر مي‌رسد براي اين كتاب كم‌قطر تحقيق كرده است.

 

با خواندن كتاب «چند واقعيت باور نكردني»، مثل هميشه ما شاهد علاقه چهل‌تن به تاريخ هستيم، اما فرق اين كتاب با كتاب‌هاي ديگرتان شايد اين باشد كه در اين مجموعه شما به نوعي سر به سر تاريخ گذاشته‌ايد. واقعيت تاريخي وجود دارد، اما با تخيل شما در هم آميخته‌ است.

بله همين طور است. آن اتفاق تاريخي البته سر جايش است. من آمده‌ام فرض كرده‌ام اگر سندي افشا شود و بخش تاريك قضيه را روشن كند باور و نظر ما در مورد آن واقعيت تاريخي چه خواهد بود. اين كم و بيش شگرد من در چهار داستان از اين مجموعه است. مثلا در مورد كلنل فضل‌الله‌خان، خودكشي او يك واقعه تاريخي است همچنين اين موضوع كه او يادداشتي از خود به جا گذاشته كه وثوق‌الدوله رييس‌الوزراي وقت آن را با خود برده است، اينها همه در تاريخ ثبت شده است. حالا من آمده‌ام و ادعا كرده‌ام كه دست نوشته او پيدا شده است و كل ماجرا را دوباره در معرض نور قرار داده‌ام. در واقع من با يك واقعه تاريخي بازي كرده‌ام، در نقش يك محقق جوان يا در نقش يك نويسنده ظاهر شده‌ام و يك واقعه تاريخي را با نگاه تازه‌اي روايت كرده‌ام. مثلا در مورد مصطفي شعاعيان ادعا كرده‌ام دختر سرپاسبان يونسي بخشي از يادداشت‌هاي او را به من داده است. مي‌خواستم بگويم كه گاهي ناآگاهي ما از آن بخش تاريك قضيه اگر به آگاهي برسد، كل ماجرا ممكن است به صورت ديگري دربيايد. شايد داستان به طور كلي تخيل در مورد چيزهايي است كه به آنها مشكوكيم يا
درباره‌شان چيزي نمي‌دانيم؛ در عين حال فكر مي‌كنم تاريخ معاصر ما پر از ابهامات و گوشه‌هاي پنهان است و اين استعداد ويژه‌اي است. اتفاقا اين تعبير سر به سر گذاشتن تاريخ تعبيري است كه خودم هم دارم. كاري كه در مورد مواد تاريخي در اين مجموعه كرده‌ام دقيقا همين سر به سر گذاشتن است.

ضمن اينكه تاريخ يك پايش در واقعيت است...

اساسا بايد پا در واقعيت داشته باشد.

بله ولي كاري كه شما با شخصيت‌هايي كه در تاريخ ما وجود داشتند كرده‌ايد اين است كه با تخيل خودتان به سراغ آنها رفته‌ايد، فكر نمي‌كنيد در دهه‌هاي آينده اينها بخشي از تاريخ ما شوند به هر حال تاريخ هميشه مورد تحريف قرار مي‌گيرد، نمي‌توان گفت كه اين گونه سراغ تاريخ رفتن هم مي‌تواند به تحريف آن كمك كند؟

بعيد مي‌دانم. چون به هر جهت من ادعا كرده‌ام كه اينها داستان هستند. همين الان هم اعتراف مي‌كنم آن بخش‌هايي كه سنديت تاريخي ندارند، حاصل تخيل من است و چيزي است كه من ساخته‌ام. بنابراين اينكه جايگزين تاريخ شود فرض محالي است، ولي اين اعتقاد در من هست كه برداشت هنري از واقعيت گاهي اوقات مي‌تواند جانشين خود واقعيت شود. اتفاقا گلشيري در اين مورد يك داستان دارد به نام «نقاش باغاني» درباره اين موضوع كه چگونه هنرمندان واقعيت خود را با واقعيت روزمره جانشين مي‌كنند، در واقع مثل اين است كه واقعيتي را پيشنهاد مي‌كنند تا بديل واقعيت روزمره و جاري شود. اين كاري است كه اساسا هنرمندان انجام مي‌دهند. وقتي امپرسيونيست‌ها در تقابل با نقاشي رئاليستي سيب را كشيدند شايد نگاه ما به سيب فرق كرده باشد.

به هر حال مرز بين تاريخ و ادبيات هم مرز باريكي است همان طور كه مي‌دانيم ادبيات داستاني ما در نخستين دوره‌اش از تاريخ وام گرفته و داستان‌هاي ما عموما داستان‌هايي تاريخي بوده‌اند.

بله همين طور است. بگذاريد دور‌تر برويم، مثلا تاريخ بيهقي يك كتاب تاريخ است، منتها اين كتاب با چنان فارسي شگفت‌انگيزي نوشته شده كه به آن به عنوان يك اثر ادبي نگاه مي‌كنيم، مگر نه اينكه بخش عمده ادبيات بر دوش زبان است؟ به مرور زمان جاذبه آن اتفاقات تاريخي براي‌مان كمرنگ شده يا اهميتش را از دست داده لذا به تاريخ بيهقي به عنوان يك متن ادبي نگاه مي‌كنيم. اساسا هيستوري
(history)، يعني تاريخ با استوري (story)، يعني داستاني در زبان فرنگي از يك ريشه هستند. بنابراين در واقع فقط فرق اساسي‌شان اين است كه ادبيات سرگذشت آدم‌هاي معمولي مثل من و شماست اما تاريخ سرگذشت ملت‌ها و افراد مهم است. در تاريخ اهميت ندارد كه من امروز ناهار چه خوردم. شما امروز چه كردي. ولي وقتي به ادبيات تبديل شد به عنوان يك اثر ادبي اهميت مي‌يابد نه به عنوان اثر تاريخي.

شخصيت‌هايي كه در اين داستان‌ها انتخاب كرديد چه ويژگي‌اي داشتند كه شما دوست داشتيد سراغ آنها برويد؟ مثلا هدايت براي ما توجيه پذير است كه نويسنده بوده و شما هم به عنوان نويسنده به او علاقه داشتيد اما جذابيت بقيه شخصيت‌ها براي شما چه بود؟

هركدام از اينها براي من از يك وجهي جالب بوده‌اند.

مثلا همه آنها خودكشي‌ كرده‌اند.

بله. خود خودكشي مساله‌اي است كه آنها را متمايز كرده است. آدمي كه خودكشي مي‌كند به آدمي متفاوت تبديل مي‌شود زيرا كاري است كه هر كسي آن را انجام نمي‌دهد آدم‌هاي به خصوصي اين جرات را دارند كه خودشان داوطلبانه زندگي‌شان را به پايان برسانند. اين خود نكته جالبي است كه كلنل فضل‌الله خان يا مصطفي شعاعيان را متمايز مي‌كند. با آنكه خيلي‌ها زندگي چريكي داشتند اما شعاعيان صاحب يك ويژگي است. بعد آن اتفاق خيلي عجيبي كه بعد از انقلاب افتاد، پاسباني كه اصلا به او شليك نكرده بود. مصطفي شعاعيان چون خطر دستگيري را احساس مي‌كند كپسول سيانور را مي‌خورد اما آن پاسبان محكوم مي‌شود. اگر بخواهيم مسووليت قتل مصطفي شعاعيان را مشخص كنيم طبيعتا آن را به پاي يك پاسبان بدبخت نمي‌توان نوشت. روزنامه‌ها نوشتند كه پاسبان يونسي مسوول قتل شعاعيان است. اين يكي از موضوعاتي بود كه بعد از انقلاب فراموشش نكرده‌ام. او فقط تيري شليك كرده بود و بعد هم پنهان شده بود. من مي‌خواستم اين دو نفر را در كنار هم قرار دهم و بر اين نكته تامل كنم كه آيا به راستي يكي از آنها شهيد است و ديگري قاتل؟ شايد هر دوي آنها قرباني هستند؛ قرباني يك وضعيت. در مورد علي‌اكبر داور، اين نقل قول تاريخي برايم بسيار تكان‌دهنده بود، در آخرين جلسه‌اي كه داور با رضا شاه داشت، رضا شاه به او مي‌گويد برو گم‌ شو. بنا بر تجربه، داور معناي اين حرف را مي‌فهمد و در واقع خود را با خودكشي گم مي‌كند. هدايت هم كه روشن است، براي ما به عنوان نويسنده شخصيت جذابي است و البته زندگي جذابي داشت. البته مرگ تختي هم در هاله‌اي از ابهام است. به شخصيت‌هايي چون فرخ‌رو پارسا و هويدا و كسروي هم به دلايل ديگري علاقه‌ داشتم.

چرا اين شخصيت‌هايي كه نام برديد در مجموعه‌تان نياورديد؟

مي‌دانستم كه اين داستان‌ها از صافي سانسور نمي‌گذرند و فكر كردم نكند بقيه داستان‌ها را هم به خطر بيندازند. اين بود كه آنها را درآوردم و گفتم بگذار با همين داستان‌ها براي چاپ برود.

چرا سراغ شخصيت‌هاي معروف‌تري نرفتيد مثلا مصدق يا ستارخان و باقرخان يا يكسري آدم‌هاي ديگري كه جاي تخيل را براي نويسنده باز مي‌گذارند.

من به طور كلي در رمان «امريكايي كشي در تهران» يك فصل راجع به كودتا حرف زده‌ام. طبيعتا مصدقي كه خودم ساخته‌ام را روايت كرده‌ام. انتخاب من بر اساس اهميت تاريخي افراد نبوده است، در اين مجموعه چنان‌كه گفتم به سراغ آدم‌هايي رفته‌ام كه تخيل مرا
انگولك كرده‌اند.

يعني اين شخصيت‌ها وجه شخصي‌شان براي شخص نويسنده جذاب بوده‌اند نه
به خاطر وجه تاريخي‌شان.

بله همين طور است. من در آثار ديگرم به سراغ آن شخصيت‌هايي كه نام برديد يا در واقع فضايي كه آنها در به وجود آوردنش موثر بوده‌اند هم رفته‌ام. بدون اينكه خودشان را ببينيم.

شما علاقه خاصي به تاريخ داريد آيا اين كار را براي اين انجام مي‌دهيد كه از دست كليشه‌هايي كه داستان‌‌نويسي امروز گرفتار آن است رها شويد؟

من قبلا چند مجموعه داستان منتشر كرده‌ام كه شايد هيچ كدام از آن داستان‌ها از نوع چيزي كه شما مي‌گوييد كليشه‌اي نبوده و نيست. من داستان‌هايي دارم كه مونولوگ است. داستان‌هايي دارم كه مثل داستان‌هاي مدرن كلاسيك گره و بحران دارد و مثل داستان‌هاي كوتاه قرن نوزدهم اين بحران به سمت گشايش رفته است. اما براي فرار از كليشه‌ها به سمت آنها نرفته‌ام. مي‌توان گفت به دنبال تجربه راه‌هاي نرفته بوده‌ام. امروز البته شناختي كه از داستان كوتاه و به خصوص رمان دارم با شناختي كه بيست سال پيش داشته‌ام فرق مي‌كند، حالا آن چيزي كه در جمهوري جهاني ادبيات در حال وقوع است را بهتر مي‌شناسم. امروز يك جوري ژانرها در هم رفته‌اند و هر كسي سعي مي‌كند به شيوه ‌متفاوتي تخيل كند و بنويسد و به شيوه خود از واقعيت به عنوان ماده خام استفاده كند. اين است كه وقتي شما كتابي را به عنوان داستان دست مي‌گيريد مي‌مانيد واقعا اين داستان است، سفرنامه است، گزارش يا خاطرات است؛ ممكن است همه اينها باشد. سكوي پرش ما در داستان‌نويسي واقعيت است و مواد خام‌مان را از واقعيت و تاريخ مي‌گيريم، اما هر كسي مي‌تواند به شيوه خود از آنها استفاده كند. من يك جوري مي‌خواستم به داستان‌نويسان خودمان هم تلنگر بزنم كه تاريخ معاصر ما به عنوان ماده خام مورد توجهم بوده است. اين موضوع در همه كتاب‌هايم وجود داشته، حتي در رمان‌هايي كه به زبان فارسي نتوانسته‌اند منتشر شوند، اين نكته مد نظرم بوده است. در آخرين رمانم «خوشنويس اصفهان» اين شهر را در هشت ماه محاصره افاغنه در سه قرن پيش مي‌بينيم؛ اما من البته در اين رمان داستان خودم را گفته‌ام. «سپيده دم ايراني» هم همين‌طور بوده است. حوادثي است كه براي خانواده‌اي پيش مي‌آيد اما در بحبوحه ملي شدن نفت و كودتا. اگر به مجموعه «چند واقعيت باور نكردني» اين طور نگاه كنيم مي‌بينيم كه اتفاق عجيب و غريبي در آن نيفتاده است. من فقط كار ديگري‌ در اين داستان‌ها كرده‌ام، هميشه در رمان‌هايم، در پس و پشت صحنه، وقايع تاريخي در جريان است اما من زندگي چند آدم معمولي را روايت مي‌كنم، اين‌بار البته به شكل مستقيم‌تري به سراغ اتفاقات تاريخي رفته‌ام.

نويسنده دوست دارد سراغ سوژه‌هايي برود كه جذاب هستند و در دل تاريخ ما هم وجود دارند، اما نويسندگان ما از اينكه سراغ تاريخ معاصر بروند هراس دارند آن هم به خاطر مميزي شدن. همين طور كه خودتان مي‌گوييد شخصيت‌هايي مثل تختي، هويدا، كسروي و پارسا به خاطر ترس از مميزي برداشته شدند. آيا همين ترس باعث نمي‌شود كه داستان نويسان ما سراغ اين سوژه‌ها نروند؟

بله اين واقعيتي است كه به خاطر آن خيلي از موضوعات اجتماعي - تاريخي كه ممكن است حساسيت برانگيز باشند از حيطه ادبيات حذف مي‌شوند. شما از چيزهاي بي‌خطري مثل زندگي آپارتماني حرف مي‌زنيد. البته فرديت در ادبيات خيلي مهم است. من تازه وقتي آدم‌ها را در بحران‌هاي تاريخي‌ قرار مي‌دهم بازهم دارم بر فرديت‌شان تاكيد مي‌كنم؛ زيرا دارم زندگي فردي آنها را روايت مي‌كنم اما در عين حال هر خانه‌اي پنجره‌اي هم دارد، و آدم‌ها ممكن است لب پنجره بروند و به خيابان نگاه ‌كنند و ببينند چه اتفاقي در خيابان مي‌افتد، فرد ناچار است نسبتش را با جامعه تعريف كند؛ اين هم جزو فرديت است.

شما در دو داستان اين كتاب اسم‌ها را حذف كرد‌‌ه‌ايد. مخاطب بايد با توجه به سرگذشت شخصيت‌ها، خودش حدس بزند منظور كدام شخصيت بوده است. شناخت اين شخصيت‌ها براي مخاطبي كه قبل از انقلاب زيسته باشد مشخص است ولي براي خواننده نسل جديد خيلي سخت است. حذف اين اسم‌ها شايد هوشمندانه بوده است. چرا نام مبارز انقلابي و نويسنده را در دو داستان حذف كرديد؟

حذف نام آنها آگاهانه بوده است. من در مورد مصطفي شعاعيان مساله شهيد يا قرباني را مطرح كرده‌ام. اين موضوعي نيست كه منحصر به مصطفي شعاعيان باشد، شايد سرپاسبان يونسي شهيد ديگري بوده است، مثلا آدم بدبختي كه در يك اتاق اجاره‌اي زندگي مي‌كرده، شايد شعاعيان براي امثال او مبارزه مي‌كرده. در مورد هدايت هم همين طور است. فكر مي‌كنم همه نويسندگان و هنرمندان بعد از هدايت پاره‌هايي از وجود او را در خود حمل مي‌كنند. هدايت چند شغل عوض كرد؟ همين ناپايداري زندگي، بلاتكليفي و اينكه نداند در اين مملكت چه كاره است... اگر كساني شخصيت‌هاي مورد اشاره مرا نشناسند مشكلي پيش نمي‌آيد. يك نويسنده و يك مبارز شخصيت‌هاي اين دو داستان هستند.

در داستان هدايت كه راوي به عنوان نويسنده از داستان‌هاي ديگر خيلي پررنگ‌تر است. شما مثالي از فيلم نيمه‌شب در پاريس وودي آلن مي‌آوريد احساس مي‌شود اين نويسنده كسي است كه مي‌تواند شخص شما باشد كه در كافه‌اي نشسته و روايت مي‌كند. ولي در داستان‌هاي ديگر راوي يعني خود شما اينقدر بارز نيست.

در داستان مصطفي شعاعيان هم شخص نويسنده وجود دارد، ولي به اين معني نيست كه آن نويسنده امير حسن چهل‌تن است. و البته واضح است كسي كه كتاب را نوشته اميرحسن چهل‌تن است، وقتي شما در داستاني شخصيتي داريد كه نويسنده است به اين معنا نيست كه اين شخصيت همان نويسنده داستان است. در مورد داستان هدايت هم همين طور است. يك شخصيت نويسنده وجود دارد كه مي‌تواند من باشد مي‌تواند يكي ديگر باشد.

در مورد دو داستان آخرتان. فضاي
هر دو با ديگر داستان‌ها فرق دارد. مخاطب احساس مي‌كند اين دو داستان انگار از دنياي ديگري هستند و نويسنده به خاطر كم قطر بودن كتابش آنها را آورده است؟ اين دو داستان نه حس تاريخي دارند و نه تم مشترك خودكشي در شخصيت‌ها، چرا اين دو داستان را در كتاب آورده‌ايد؟

بله اين درست است. منتها احساس كردم در آنها نيز عنصر تخيلي نيرومندي وجود دارد كه در تقابل با واقعيت قرار مي‌گيرد، فكر كردم پر بيراه نيست كه در اين مجموعه قرار بگيرند. اما علت اصلي‌اش اين بود بعد از اينكه صلاح ديدم آن چهار داستان را حذف كنم، مجموعه قدري حجيم‌تر شود. اما اين نكته را بايد در نظر گرفت كه در هر دو داستان اتفاق عجيبي مي‌افتد. يكي داستان ماري است كه الماس مي‌دزدد و داستان ديگر، داستان تخيلي سفر به ماه است.

شايد اسم كتاب با اين دو داستان جور باشد كه واقعيت باورنكردني هستند.

ولي وجه تاريخي ندارند. آن چهار داستان از آغاز اين توقع را به وجود مي‌آورند كه در هر كدام از آنها در مورد مساله‌اي تاريخي صحبت مي‌كنيم. اما اين دو داستان اين طور نيستند.

اين سر به سر گذاشتن تاريخ آنقدر براي‌تان لذت داشته كه اين كار را ادامه دهيد؟

درباره‌اش فكر نكرده‌ام. فقط چيزي كه مي‌دانم اين است كه 10 يا 15 سال است فكرهاي داستاني كه به ذهنم مي‌رسد اغلب در قالب داستان كوتاه نمي‌گنجند. بيشتر اين قالب‌ها گرايش به رمان دارند، فقط همين را مي‌دانم. در اين اواخر كمتر به سراغ داستان كوتاه رفته‌ام. هنوز ايده‌هاي بسياري دارم كه فكر مي‌كنم مشابه همين كارها را بشود كرد. ضمن اينكه نمي‌خواهم تكراري شوند. معتقدم تاريخ معاصر ما يك منبع شگفت‌انگيز و تمام نشدني براي داستان نويسان ما است.

البته خط قرمزهاي زيادي داريد...

طبيعتا همين طور است. اصولا معتقدم جامعه، به خصوص سيستم آموزشي، برخورد مناسبي با تاريخ ندارند. مي‌توانم ادعا كنم كه ما از جمله ملت‌هايي هستم كه نسبت به تاريخ‌مان جاهليم. كتاب‌هاي درسي تاريخ ما خيلي بدسليقه نوشته شده‌اند. سال‌هاست يكي از تفريحاتم خواندن تاريخ به خصوص تاريخ معاصر است. البته سراغ تاريخ گذشته هم مي‌روم. ما از مقاطعي از تاريخ چيزي نمي‌دانيم، از جمله دوره صفويه. سواد ما منحصر به افسانه‌هايي است درباره شاه‌عباس و البته مسجدهاي اصفهان كه خيلي زيبا هستند، اما اين چه ربطي به تاريخ 200 ساله سلطنت يكي از سلسله‌هاي مهم پادشاهي ايران دارد. به همين دليل غربي‌ها خيلي روي تاريخ صفويه كار كرده‌اند. اما ما خودمان درباره اين دوره چيزي نمي‌دانيم. در سفرنامه‌ها حتي از كوچه و پس كوچه‌هاي اصفهان نام برده‌اند. كسي مثل شاردن فرانسوي 10، 11 جلد سفرنامه نوشته و سال‌ها در اين شهر زندگي كرده است. برخي اتفاقات اين دوره برايم تكان‌دهنده است. نمي‌دانم چه اراده‌اي است كه اين تاريخ مكتوم بماند.

به عنوان نويسنده معاصر چقدر مي‌توان از اين ماتريال تاريخي استفاده كرد؟

به اعتقاد من بسيار زياد. اما مشكلاتي وجود دارد كه به ضرورت لحاظ عنصر تاريخ در ادبيات اولويت مي‌بخشد. چرا مثلا در مورد كودتا و مسائل پيرامون ملي شدن نفت چند روايت متناقض وجود دارد؟ نوشتن تاريخ، كار مورخان است نه سياستمداران. دليلش اين است كه ما به اجماع عمومي نرسيده‌ايم. اگر حكومتي عوض مي‌شود كتاب‌هاي درسي تاريخ كه نبايد عوض شود. تاريخ اگر اتفاق جمعي براي يك ملت است چيزي واحد است، البته در مورد اتفاقات تاريخي نگاه‌هاي متفاوتي مي‌تواند وجود داشته باشد، در كشورهاي ديگر يك اجماع عمومي در مورد برخي اتفاقات وجود دارد كه تدوين شده تا در مدارس و دانشگاه‌ها تدريس ‌شود. ولي ما اين وضعيت را نداريم، هر وقت دولت‌ها عوض مي‌شود كتاب‌هاي تاريخ را عوض مي‌كنند. حذف تاريخ از داستان به ناچار به تحريف زندگي ايراني ختم مي‌شود. چگونه مي‌توانيم خودمان را بشناسيم بدون آنكه بدانيم در حيات جمعي‌مان چه كرده‌ايم يا چه مي‌كنيم؟ اين آگاهي كمك مي‌كند خودمان را بيشتر و بهتر بشناسيم و شايد باعث شود كه گاه از رفتار جمعي‌مان اينقدر تعجب نكنيم. الان جوانان ما هيچ شناختي از تاريخ معاصر ندارند. مثلا همين جنگ كه اينقدر به ما نزديك بوده است؛ نمي‌توان درباره آن به صراحت حرف زد، بايد بگذارند در مورد آن حرف بزنيم و بگوييم كشوري كه با ما دشمني مي‌كرد حالا تبديل به كشور دوست شده.

مقطع تاريخي معاصر چرا اينقدر براي‌تان جذاب است در حالي كه مي‌گوييد دوره صفويه خيلي چيزهايش براي ما مكتوم مانده است؛ اما چرا سراغ تاريخ معاصر مي‌رويد كه خط قرمزهايش اتفاقا بيشتر است؟

زيرا ما درگير آن هستيم. چرا كه با لحظه لحظه اين دوره تاريخي به طور روزمره درگير هستيم. بنابراين اين دوره خودبه‌خود حساسيت ما را بالا برده و براي من يك مشت دغدغه ايجاد كرده است. من مدام به آن فكر مي‌كنم و طبيعي است كه گهگاه آن را به ادبيات تبديل كنم.

براي همين دوست داريد در دل تاريخ كندوكاو كنيد و چيزي براي‌تان جذاب باشد و از آن سوژه داستاني بسازيد؟

در مورد اين مجموعه داستان دقيقا
همين‌طور است. به كمك چاشني تخيل تاريخ را به بازي مي‌گيرم، در داستان‌هايي كه ظاهرا شبيه متني مستند هستند چون اصلا محققي وجود ندارد، محقق جوان يا شخصيت نويسنده را من در داستان‌ها ساخته‌ام.

نقش پژوهش در اين داستان‌ها چقدر بوده است؟

وقتي تصميم به نوشتن اين داستان‌ها گرفتم خيلي بيشتر از آن چيزي كه فكر مي‌كنيد تحقيق كردم. شخصيت و آن اتفاق را مي‌شناختم ولي تازه شروع به مطالعه كردم. بيشتر براي اينكه چيزي نگويم كه متناقض با يك داده تاريخي باشد. در مورد كلنل فضل‌الله خان، چيز زيادي پيدا نكردم با اينكه شخصيت معاصر است حتي عكسش را هم پيدا نكردم. به طور كلي وقتي تصميم به نوشتن مي‌گيرم تازه شروع به تحقيق مي‌كنم. كار بسيار سختي است و كساني كه اطلاعاتي راجع به اين شخصيت‌ها دارند متوجه اين موضوع شده‌اند كه كتاب‌هاي بسياري را ديده‌ام و احاطه لازم براي نوشتن پيدا كرده‌ام.

آن چهار داستان را مي‌خواهيد چه بكنيد؟

شما بهتر است بپرسيد آن چهار رمان را چه مي‌خواهيد بكنيد، آخرين رمان‌هايم كه هنوز نتوانسته‌اند به فارسي منتشر شوند. اگر شرايط فقط كمي بهبود پيدا كند فكر كنم بتوانم اين چهار داستان را در چاپ بعدي بياورم. اين‌ داستان‌ها براي من در نقش نويسنده آنها فقط وقتي كه نوشته مي‌شدند صاحب حيات بودند، بعد به نحوي زندگي‌شان به پايان رسيده است. اينكه منتشر بشوند يا نه مساله‌اي
ثانوي است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون