• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3302 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۶ مرداد

گفت‌وگوي روزنامه‌ الشرق‌الاوسط با سعود السنعوسي برنده بوكر عربي 2013

نوشتن را ادامه نمي‌دهم مگر وقتي احساس درد ‌كنم

ترجمه دكتر مريم اكبري*/ صعود السنعوسي (1981- كويت) از شركت تغذيه و رشته‌ بانكداري، در نهايت به نوشتن رمان مي‌رسد. اين نويسنده‌ جوان كويتي توانست با سومين رمانش «ساقه‌ بامبو» ششمين جايزه بوكر عربي را از آن خود كند. هيات داوران در بيانيه خود اين رمان را به دليل «ژرف ‌بودنش و داشتن پيرنگي محكم كه به طرح پرسش هويت در كشورهاي حاشيه خليج فارس مي‌پردازد» شايسته اين جايزه دانستند. بوكر عربي، شاخه‌اي از جايزه بوكر بريتانياست كه از سال 2007 شروع به كار كرده است. «ساقه بامبو» به گفته بسياري از منتقدان از رمان‌هاي جسوري است كه موضوع «كارگران خارجي» و «ارتباط كشورهاي حوزه‌ خليج فارس با ديگري» در قالب روايي باورپذيري بررسي كرده است؛ چنان‌كه واسيني الاعرج، رمان‌نويس برجسته الجزايري درباره اين رمان نوشت: «من به شخصه شيفته اين رمان هستم و معتقدم رمان از لحاظ تكنيك، عناصر زيبايي‌شناختي و جسارت، مهم‌ترين رمان سال 2012 است. » رمان «ساقه بامبو» با ترجمه عظيم طهماسبي و مريم اكبري و از سوي نشر «نيلوفر» منتشر شده است. آنچه مي‌خوانيد گفت‌وگوي شاكر نوري، خبرنگار روزنامه بين‌المللي شرق‌الاوسط است با سعود السنعوسي.

 

به عنوان يك نويسنده جوان براي صعود از اثر نخست «زنداني آينه‌ها» كه جايزه‌اي كسب نكرد و سروصدايي هم به پا نكرد تا مرحله نوشتن اين اثر مطمئنا بايد زياد مطالعه كرده باشي؟

در زمينه انساني و ادبي تحت تاثير افكار اسماعيل فهد اسماعيل هستم ولي در عين حال مي‌توانم بگويم با وجود مطالعات بسيارم از نويسنده مشخصي تاثير نمي‌گيرم.

نوشتن را از كي آغاز كردي؟

تعيين زماني خاص كار دشواري است. ولي نوشتن همراه با من آغاز شد يعني از همان زمان قلم به دست گرفتن و تلاشي براي بيان كردن از طريق نوشتن. در سال 1990 همزمان با اشغال كويت توسط عراق سروده‌ا‌ي ميهني نوشتم كه چندان زيبا ازكار درنيامد ولي به لحاظ محتوا از عمق و صداقت برخوردار بود و آن زمان من شش سال داشتم. از نزديك شاهد نگراني‌اي بودم كه گريبانگير خانواده‌ام بود و چنين صحنه‌اي مرا به نوشتن واداشت. بعد از آن به مرحله بلوغ رسيدم كه در آن شروع كردم به نوشتن خاطرات روزانه، دلنوشته‌ها و انديشه‌هايم تا اينكه به سراغ اينترنت رفتم و در سايت‌ها و مجلات جوانان مطالبي مقاله‌گونه مي‌نوشتم. نوشتن رمان «زنداني آينه‌ها» را شروع كردم و از خودم مي‌پرسيدم آيا دارم رمان مي‌نويسم يا گونه ديگري؟ حتي آن را به ديگران نشان مي‌دادم و از آنها مي‌پرسيدم كه نوشته من در چه قالبي است. فكر مي‌كردم نوشتن رمان مشروط به قوانيني است كه كار را سخت و غيرقابل انجام مي‌كند. در نخستين رمانم اشتباهاتي دارم كه به همان‌ها مي‌بالم. همان‌ها باعث شدند آرام‌آرام از پلكان رمان بالا روم. اگر «زنداني آينه‌ها» نبود من نمي‌توانستم دومين رمانم را به اين شكل و با اين اسلوب بنويسم. به همه آرا در خصوص رمان اولم گوش سپردم و در رمان «ساقه بامبو» اعمال‌شان كردم.

فكر مي‌كني رمانت واقع‌گرايانه باشد يا برگرفته از خيال؟

نه واقع‌گرايانه است و نه تخيلي. چراكه اگر من بگويم واقع‌گرايانه است تلاش‌هاي خلاقانه خودم را ناديده انگاشته‌ام و اگر بگويم تخيلي است خواننده باور نمي‌كند و به اين ترتيب شخصيت‌هاي كاغذي‌اي را معرفي كرده‌ام كه روحي دركالبدشان نيست.

آيا هدف انساني، انگيزه‌ شما در نوشتن چنين رماني بوده است؟

فكر نمي‌كنم انگيزه واحدي براي نوشتن رمان وجود داشته باشد. مي‌توانم بگويم تيپ‌هاي بسيار و گونه‌گوني از شخصيت اصلي و رخدادهاي رمان در واقعيت وجود دارند ولي اينها يك پديده اجتماعي نيستند. ولي اگر هنجارستيزي و مشكلات اين شخصيت مختص يك فرد باشد آن وقت اين موضوع ارزش دارد درباره‌اش رمان نوشته شود و به اين معنا رمان اساسا خود ما را مورد خطاب قرار مي‌دهد و نوشته‌اي مي‌شود كه پيرامون محور «چالش هويت» و «پيدا كردن خود» توسط فرد و گروه مي‌چرخد، يعني اين نوشته موضوعي را به چالش مي‌كشد كه مربوط به خود ما است، من فقط تلاش كردم آن را در بافت انساني خودش قرار دهم تا عموم مردم را مورد خطاب قرار دهد.

موضوع اين رمان چطور به ذهنت خطور كرد؟

مي‌توانم بگويم اين رمان ريشه‌هاي واقعي دارد، چرا كه زمان تحصيل در كلاس‌مان پسري بود كه مادرش آسيايي بود و- هرچند مثل ما كويتي بود- از انزوا رنج مي‌برد؛ چراكه قيافه آسيايي- فيليپيني‌ خاصش مانعي مي‌شد كه ميان او و ما فاصله ايجاد مي‌كرد. ما با تعجب به او نگاه مي‌كرديم و سعي نمي‌كرديم با او قاطي شويم. پيش از آنكه به هويت بينديشم- و اين انديشه‌اي است كه ذهنم درگير آن است- دوست داشتم ديگري را ببينم و او را بيشتر از همكلاسي‌هاي ديگرم بشناسم. تا اينكه رسيدم به اين مرحله كه شخصيتي كه من درصددش هستم داراي هويت نيمه‌فيليپيني و نيمه‌كويتي است. موقعي كه ايده رمان را آماده مي‌كردم فكر منفي‌اي نداشتم و اين سوال را مطرح نكردم: آيا من مي‌توانم درباره هويت بنويسم؟ به همين خاطر خودم را گذاشتم جاي ديگري و پس از آنكه از سفر خودم به فيليپين برگشتم سوال‌ها به سرعت به ذهنم هجوم مي‌آوردند: چطور مي‌توانم در قالب اين شخصيت فرو بروم و چطور مي‌توانم با نگاه او ببينم؟ و شروع كردم با نگاه ديگري به رصد كردن آنچه در خيابان در حال وقوع است و سوال‌ها را طرح مي‌كردم: اين رفتار منفي براي چه؟ اين نوع نگاه به ديگري چه دليلي دارد؟ اين گونه‌اي «در نقش فرو رفتن» است كه براي نوشتن در مورد تصويري كه در نگاه ديگري داريم به آن نيازمنديم.

فرآيند در قالب ديگري فرورفتن را كه پيش از فرآيند نوشتن بوده چطور آغاز كردي؟

فرآيند در قالب ديگري فرورفتن به حدي رسيد كه خانه هوزيه يا عيسي، قهرمان داستان، خانه خودم شد و شروع كردم به اصطلاح خودمان به چيدمان خانه به سبك رمان. او در همان منطقه ساكن است و دانشسراي ديني هم با خانه من 100 متر فاصله دارد. اتاق من شد اتاق هوزيه. مادربزرگ دارد از پلكان پايين مي‌آيد. رمان همه وجود مرا فراگرفت. همه اينها پيش از مرحله نوشتن بود. از آن به بعد هم بي‌وقفه نوشتم تا آنكه آن را تمام كردم. تصورم اين بود كه تجربه زيسته چيزي است كه نوشتن را پيش مي‌برد گويي دارم زندگينامه خودم را مي‌نويسم، به گونه‌اي كه داستان هوزيه ميندوزا در ذهنم جاخوش كرد به حدي كه به موجودي زنده با گوشت و خون مبدل شد.

تا چه حدي در فرآيند «در قالب ديگري فرو رفتن» موفق شدي؟

در قالب شخصيت قهرمان داستان با همه لايه‌هايش و با همه اندوخته‌هاي فرهنگي، انساني و عاطفي‌اي كه ديگري دارد فرو رفتم، حتي ترانه‌ها و روزنامه‌ها و شبكه‌هاي تلويزيوني فيليپين را پيگيري مي‌كردم و برخي آفرينش‌هاي هنري اين كشور را از انگليسي ترجمه مي‌كردم، اين حالت را تا مدت‌ها تجربه مي‌كردم حتي خودم را با نگاه آن شخصيت مي‌ديدم و به همين دليل خودآگاه تلاش داشتم در خواننده درد ايجاد كنم، ولي براي اين درد درماني پيدا نكردم، و براي پرسش «ما كه هستيم؟ و ديگري كيست؟» جواب قانع‌كننده‌اي نيافتم.

آيا مشكل هويت در نوشتن رمان دغدغه شما بوده است؟

مطمئنا. سعي كردم همزمان روي كشمكش شخصيت با خودش و با محيط پيرامونش تمركز كنم. اين شد كه قهرمانم را كه نيمه‌فيليپيني و نيمه‌كويتي بود پيدا كردم و اين عنصري است كه از طرف جامعه كويتي پذيرفته نمي‌شود. ولي كشمكش او تامل‌برانگيز است و قهرمان در طول رمان پيوسته به دنبال هويت گمشده خويش است چرا كه به دو فرهنگ مختلف وابسته است. او محصول اين دو فرهنگ است. اين معضل حاصل ازدواج با يك خدمتكار آسيايي است و سوال‌هاي هويت در هر دو فرهنگ خرد مي‌شوند و مدت‌ها اين تصوير منفي در جامعه ما- خواسته يا ناخواسته- ذهنم را درگير كرد. فرصتي دست داد كه با اقليت‌هاي مهاجر عرب و غيرعرب كار كنم و به طور مداوم تلاش مي‌كردم از طريق سفرهايم خودم از اوضاع سردرآورم. وجود ديگري براي ما لازم است تا خودمان را كشف كنيم. از وقتي آگاهي‌ام شكل گرفته است كوشيده‌ام اين تصوير را (درباره ديگري) نپذيرم. در حوزه فردي نگرشم دگرگون شد و سعي كردم اين تصوير منفي در مورد ديگري را اصلاح كنم چرا كه من به خاطر چنين تصويري احساس درد و گناه مي‌كنم. من جامعه‌ام نيستم من فقط يك فردم. دنبال درمان نيستم. به عنوان يك نويسنده وظيفه‌ام درمان نيست و اگر آن را مي‌دانستم در قالب يك مقاله مي‌نوشتم. خواننده است كه بايد به دنبال درمان باشد. ما به ديگري نگاه دو‌گانه داريم يا نگاه از پايين يا از بالا.

فكر مي‌كني قهرمانت خودش درمان را پيدا كرد؟

رمان در دو مكان جغرافيايي كويت و فيليپين در جريان است. چنان كه مي‌داني قهرمان به كشورش بر مي‌گردد، چون مادرش سرزمين پدرش را به صورت بهشتي روي زمين ترسيم كرده بود و او مثل ساقه بامبو است؛ اگر آن را از هر قسمت ساقه‌اش جدا كنيم و در زمين ديگري قرار دهيم، ريشه مي‌كند. اين چيزي بود كه هوزيه قصد انجامش را داشت ولي موفق نشد.

چيزي كه ملاحظه شده اين است كه تو فقط در شخصيت قهرمان عميق شدي و به شخصيت‌هاي ديگر نپرداختي؟

همه شخصيت‌ها به قهرمان داستان مرتبط مي‌شوند، نه فقط خانواده خودش بلكه حتي شخصيت‌هاي فيليپيني. دوست داشتم در همه شخصيت‌ها عميق بشوم. خودم درباره‌ شخصيت‌هايم حكم صادر نمي‌كنم. آنها نه خوبند نه بد، نه سياهند نه سفيد. هوزيه، قهرمان داستان، قرباني است و ديگر شخصيت‌ها نيز، حتي آنهايي كه دورش هستند؛ شخصيتي كه در زمينه حقوق بشر فعاليت دارد يا شخصيت روشنگر، يا آنكه تحت تاثير دين است. او رفتار متظاهرانه جامعه را درك مي‌كند و از خود مي‌پرسد تكليف اين گفته‌ها چه مي‌شود كه «فرقي بين عرب و عجم نيست مگر در تقوي؟» او جايي در ته جامعه همراه با خدمتكارها زندگي مي‌كند. مادربزرگ وقتي صداي نوه‌اش، هوزيه، را مي‌شنود پسرش را مجسم مي‌كند. ولي آن گونه كه بايد به او اهميتي نمي‌دهد، كل خانواده قرباني‌اند.

در نوشتن رمان منابع ديگري هم غير از سفر و تجربه زيسته داشتي؟

من از آن تيپ آدم‌ها نيستم كه براي نوشتن يك رمان مطالعه مي‌كنند. به خاطر همين در درجه اول بر تجربه زيسته تمركز مي‌كنم. حتي وقتي به دنبال قهرمان تا فيليپين رفتم در هتل اقامت نكردم بلكه به يك خانه كوچك رفتم كه از ساقه‌هاي بامبو ساخته شده بود و با ثبت يادداشت‌ها شروع كردم به رصد كردن زندگي قهرمان. وقتي برگشتم كويت، از آن يادداشت‌ها استفاده نكردم، ولي در طول نوشتن ظاهر مي‌شدند، شايد از ناخودآگاهم بيرون مي‌آمدند و اين در مورد بسياري موقعيت‌ها كه در رمان ظاهر شدند صدق مي‌كند، از بوي غذاها گرفته تا رفتار شخصيت‌ها.

فكر مي‌كني اين رمان نقدي است بر طبقاتي بودن جامعه كويت؟

بله، من خللي را كه ميان ما به عنوان افراد و گروه‌ها وجود دارد نقد مي‌كنم، چون ما بسته هستيم و ديگري را به درون‌مان راه نمي‌دهيم و اين ريشه در ميراثي بسيار پيچيده دارد و مبالغه نمي‌كنم اگر بگويم يكي از كساني كه محكوم به اين امر است خود منم. اگر در برابر اين موضوع احساس ندامت نمي‌كردم اين رمان را نمي‌نوشتم.

فكر مي‌كني موضوع «كارگران خارجي» و تصوير «ديگري» مختص جامعه كويت است؟

مشكلات ما كشورهاي حوزه خليج فارس مشابه است هرچند اشكال متفاوتي داشته باشند.

اثر شما به لحاظ شيوه روايت كلاسيك است ولي در ضمن آن اين ايده را گنجانده‌اي كه اين رمان ترجمه است؟

تكنيك ترجمه را به كار گرفتم تا وانمود كنم كه رمان، خود زندگينامه‌ است كه با قلم يك فيليپيني نوشته شده است. به گونه‌اي رماني را داخل رمان ديگري قرار دادم، اين فقط يك شگرد ‌رمان‌نگاري است براي برانگيختن هيجان خواننده، فقط همين.

نوشتن اين رمان چقدر طول كشيد؟

يك سال تمام صرف نوشتنش كردم و اين زمان براي چنين اثري زمان اندكي است، به خصوص كه من غير از نوشتن كار ديگري هم دارم. ولي ترجيح مي‌دادم بعد از تمام شدن كارم در شركت تغذيه در خانه بمانم.

رمانت از زبان شاعرانه دور مي‌شود و به «روايت» تلخي نزديك مي‌شود كه ويژگي اغلب رمان‌هاي عربي است؟

گاهگاهي زبان مرا درگير خودش مي‌كرد ولي به خودم مسلط مي‌شدم، در ورطه مجازها و تشبيهات شاعرانه‌اي مي‌غلتيدم اما در آنها تجديدنظر مي‌كردم چرا كه تمايل به سادگي دارم.

فكر مي‌كني رمان در كويت خوانده شود؟

آرزو مي‌كنم رمان، اثري از خود به جا بگذارد طوري كه در رفتار خواننده نمود پيدا كند و من تا حدي به اين موضوع خوشبينم، چرا كه كويت در سال‌هاي اخير شاهد پيدايش مجموعه‌ قرائت‌هاي جديد، با آگاهي خوانش‌ نويني بوده است، به خاطر همين مي‌گويم اين رمان مي‌تواند اينجا و آنجا اثرگذار باشد چراكه خواننده خوب، شرط نويسنده خوب است.

در زمينه انتشار رمانت با مشكلات خاصي مواجه شدي؟ و چرا «دارالعربيه للعلوم» را انتخاب كردي؟

مطمئنا به عنوان نويسنده‌‌اي جوان با سختي‌هاي بسياري روبه‌رو شدم. يكي از ناشران براي نشر رمانم شرط‌هايي وضع كرد، كه بيشتر از اجحاف،‌گونه‌اي سوءاستفاده بود. ولي خوشبختانه با جسارت «الدار العربية للعلوم» مواجه شدم كه ريسك انتشار رمانم را قبول كرد و آن را به جايزه جهاني رمان عربي (بوكر) تحويل داد.

در حال حاضر چه برنامه‌هايي داري؟

ايده‌هاي بسياري در ذهن دارم و كارهايي هست كه هنوز تمام نكرده‌ام، حتي نسبت به «ساقه بامبو» بيش از يك ايده داشتم و سه كار را شروع كردم و رها كردم. نوشتن را ادامه نمي‌دهم مگر وقتي احساس درد مي‌كنم. از يك قضيه يا يك فكر متالم مي‌شوم و همان درد مرا به سمت نوشتن سوق مي‌دهد. رماني را شروع كرده‌ام و به صفحه 50 رسيدم. در حال حاضر رمان خاصي در ذهن ندارم چرا كه به عزلت دوباره‌اي نياز دارم.

*مترجم ادبيات عرب

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون