• 1404 يکشنبه 21 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6040 -
  • 1404 يکشنبه 21 ارديبهشت

ساحت‌هاي اميدواري از شناخت تا كنش

اميد؛ امكانِ بودن

گروه دين و فلسفه| حيات هر فرد، جماعت و جامعه‌اي به ميزان اميدي است كه آن را واجد است. اين ميزان البته هم مي‌تواند شامل كميت و هم كيفيت آن باشد اما اميد همزمان مفهومي است كه متضمن نوعي پيچيدگي نيز هست كه مي‌طلبد درباره آن تامل جدي‌تري شود. براي نمونه كافي است به اين مساله توجه كنيم كه اميد غير نعمت و فراواني و وفور آن است. اميد معطوف به شرايط و زمانه‌اي است كه هنوز نيست اما وجود آن ممكن است. اساسا در وضعيت مطلوب سخن گفتن از «اميد» به نوعي كاري بي‌مبنا و معنا است. ما زماني از اميد سخن مي‌گوييم كه از وضع موجود رضايت كافي و خشنودي لازم را نداريم و البته در نگاه برخي حكماي ما اساسا هر چه وضعيت نامطلوب‌تر باشد، اميدواري موجه‌تر خواهد بود تا جايي كه به قول مولانا: «هركجا ويران بود / آنجا اميد گنج هست»! در جامعه ما نيز «اميد»، مساله‌اي است كه به نظر مي‌رسد به گمشده‌اي جدي تبديل شده است. حتي گزاف نيست اگر ادعا كنيم نااميدي سكه رايج خيل وسيعي از مباحث و مواضعي است كه از سوي بسياري از روشنفكران و صاحبان انديشه و قلم بيان مي‌شود. از آنجايي كه ما در گروه دين و فلسفه روزنامه اعتماد نسبت به ضرورت اميد در جامعه احساس مسووليت داريم، سعي مي‌كنيم از زواياي مختلف به اين مساله بپردازيم. در متن پيش رو نيز نويسنده به مساله اميد در سنت غربي - از الهيات مسيحي تا فلاسفه يونان باستان و بعد هم فلسفه معاصر - پرداخته است. بنا داريم ان‌شاءالله در شماره‌هاي بعد نيز به مساله اميد و ضرورت آن در ساير سنت‌هاي فكري نيز بپردازيم.

 

 

 

اميد يكي از بنيان‌هاي حيات انساني است؛ نيرويي كه مورخان انديشه از ديرباز آن را نه صرفا يك احساس ساده، كه جوهري وجودي و راهبر زندگي انسان دانسته‌اند. آموزه‌هاي ديني عهد قديم و جديد، اميد را زاييده توكل و اعتماد به وعده الهي مي‌دانند؛ همان نيرويي كه انسان را بر تحمل رنج و انتظار فرداي بهتر استوار مي‌سازد. در نگرش پولوس قديس، اميد مشتمل بر صبر، يقين و شادي در مسير رستگاري است؛ امري كه فقط با ايمان به آينده و تحقق وعده الهي ممكن مي‌شود. اما فيلسوفان يونان، چون افلاطون و ارسطو، اميد را نه تنها فضيلتي ناب، كه گاه امري فريبنده و گمراه‌كننده مي‌ديدند؛ لذتي شيرين اما آسيب‌پذير، كه مي‌تواند انسان را به باورهاي موهوم كشاند. فلوطين و پس از او آگوستين و آكوئيناس، ارزش اميد را در پيوند آن با خير اعلي و خداوند جست‌وجو مي‌كردند. از نگاه آنان، اميد، انسان را به عمل ارزنده و پذيرش دشواري‌هاي زندگي برمي‌انگيزد.

 

اميد در دوران مدرن

با فرا رسيدن دوره مدرن، متفكراني چون هابز، لاك و هيوم، اميد را حالتي طبيعي و مبتني بر ذهن و ميل فرد توصيف كردند؛ جنبشي از لذت و انتظار، كه بسته به امكان وقوع رخداد، ميان اميد و ترس در نوسان است.

اسپينوزا نيز اميد را آميزه‌اي از لذت و ترديد خواند و دست آخر، فيلسوفان روشنگري با تكيه بر پيشرفت عقل و جامعه، اميد را نيروي اصلاح و كمال انساني دانستند. در نهايت، اميد نه تخيلي كودكانه، بلكه گزينش عقل و دل است؛ آن ميل ژرف كه به انسان امكان مي‌دهد، زمختي جهان را تاب آورد و چشم به افق‌هاي تعالي و معنا بدوزد.

 

اميد در متون مقدس يهودي و مسيحي

«اميد»؛ اين واژه ساده و جان‌افزا، نه صرفا حس يا ميل ناپايا، بلكه محور تحول فرد و جامعه انساني است؛ چنانكه تاريخ انديشه، خود آيينه‌اي از تكثرِ معنا و ژرفاي تفسيرهاي آن بوده است. اگر بخواهيم با نگاهي فلسفي و ساختارمند به سير انديشه‌ها درباره اميد بنگريم، نخست بايد به سنت‌هاي ديني بنگريم كه اميد را پيوندي رازآلود با هستي مي‌دانند. در متون مقدس يهودي و مسيحي، اميد، نه يك آرزو، بلكه توكل و التفات عميق به وعده‌اي است كه منشأ الهي دارد: اميد همان استقامت در انتظار نيك‌بختي است بر بنياد باور به صدق وعده خداوند.

پولوس قديس اميد را به معناي صبر و اطمينان در مسير رستگاري تعريف مي‌كند و پطرس و لوقا نيز اميد را نيرويي براي تاب آوردن رنج‌ها و ايمان به حيات تازه در دنيا و آخرت مي‌دانند. در اين نگرش، اميد جزیي از ساختار ايمان است، همان قوت قلبي كه انسان را از اندوه و نوميدي رهايي مي‌بخشد.

 

اميد درنظر فلاسفه يونان

اما فلاسفه يونان، رويكردي پرسش‌گرانه‌تر دارند. افلاطون اميد را لذتي آينده‌نگر مي‌داند؛ اما با هشداري فلسفي تأكيد مي‌كند كه اميد، اگر از خرد جدا شود، مي‌تواند انسان را به گمراهي بكشاند. ارسطو نيز اميد را حاصل قدرت حافظه و تخيل مي‌شمارد و معتقد است كه گرچه اميد مي‌تواند روح را از ترس جدا سازد، اما اگر بي‌محابا رها شود، زمينه‌ لغزش و خطا خواهد شد.

فلوطين، آگوستين و آكوئيناس به اميد بُعدي روحاني و متعالي مي‌دهند. فلوطين آن را نزديك‌ترين و عزيزترين دارايي روح انسان مي‌خواند، بذري كه خداوند در خاك حاصلخيز جان كاشته است. آگوستين اميد را در كنار ايمان و عشق، سه‌گانه ارزش‌هاي بنيادين زندگي مي‌داند. توماس آكوئيناس نيز به تفكيك ماهوي اميد از آرزو و ترس مي‌پردازد و آن را فضيلتي الهي و متوجه سعادت اعلي مي‌انگارد. او تأكيد دارد كه اميد راستين همراستا با فضيلت و تقواست و هدف غايي‌ آن، اتحاد با خير مطلق يعني خداوند است.

 

اميد و هراس

با گسترش عقلانيت مدرن، اميد صورتي فردي‌تر و روانشناسانه يافت. هابز، لاك و هيوم اميد را حالت انتظاري از تحقق ميل يا لذت‌ آينده مي‌دانستند، امري كه در تنش دايمي ميان ذهن و واقعيت، ميان اطمينان و ترديد سير مي‌كند. دكارت و اسپينوزا نيز اميد را نوعي ميل مشروط به امكان عقلي و آينده‌اي نامعلوم مي‌دانستند. اسپينوزا البته اميد را با ترس همزاد مي‌بيند: هر اميد به آينده، همواره هراسي از ناكامي با خود دارد و آن را ناشي از ناداني ذاتي بشر درباره علت‌ها مي‌داند. پيشرفت‌باوري سده‌هاي هجدهم و نوزدهم اما بار ديگر اميد را به آفاق جمعي و يوتوپيايي رساند. انديشمنداني چون قديس پير، تارگو و لسينگ ضمن تأكيد بر رشد عقل، علم و تربيت، آينده را فضايي براي روبيدن نابرابري‌ها، برپايي عدالت و شكوفايي بشر تلقي كردند. (دي كندرا) اميد را به سه صورت مهم دسته‌بندي مي‌كند: برچيدن نابرابري ميان ملت‌ها، گسترش عدالت درون ملت‌ها و كمال حقيقي انسان.

 

اميد در فلسفه‌هاي معاصر

در فلسفه معاصر، اميد از حاشيه احساسات فردي، به متن حيات اجتماعي و متافيزيكي بازمي‌گردد. هگل، ماركس و بلوخ اميد را به نيرويي براي گذر از خودبيگانگي و ساختن آينده‌اي نو بدل كردند. مارسل با تبيين اميد به عنوان گشايش اصيل وجود، آن را مجزاي از آرزو و ميل مادي مي‌داند و فروم اميد را حد فاصلِ انفعال و ماجراجويي افراطي معرفي مي‌كند: تعهدي اخلاقي و ايماني براي ماندن در مسير زيست اصيل. از سوي ديگر، روان‌شناسان معاصر با الهام از تحليلي رفتاري، اميد را انگيزه‌اي بنيادين نه فقط براي انسان، بلكه براي هر موجود هدفمند تلقي كرده‌اند؛ اما فيلسوفاني چون هايدگر و مارسل هشدار داده‌اند كه حقيقت اميد، خود «حالِ بودنِ با خود» است، شعوري از گشودگي به فردا كه بستر تعالي و زيست معنادار است.

 

پيوند خرد و معنا

لذا، اميد در جهان امروز، نه پناهگاهي منفعلانه، بلكه نيرويي آگاهانه براي زيستن شايسته و حركتِ نقادانه به سوي افقي فراتر از اكنون است. اميدِ راستين، همواره پيوندي است ميان خرد و معنا، ايمان و اخلاق؛ و بدون آن، تاريخ و اجتماع راهي براي رهايي از تكرار و رخوت نخواهند يافت.

بي‌ترديد اميد، ژرف‌ترين وديعه انساني است كه افق زندگي را از تاريكي ترديد و ايستايي رها مي‌كند؛ اميد يعني دل بستن به آينده‌اي كه هم مي‌تواند حامل خير و ارزش تازه باشد، هم نويدبخش دگرگوني‌هاي بنيادين و پيشرفت جمعي. اين گوهر معنوي، انسان را به رشد اخلاقي و تعالي وجودي مي‌خواند و همچون پلي، فرديت و جمع را به آرمان‌هايي چون عدالت و آزادي پيوند مي‌زند. اما اميدورزي، تنها در آرزو و رويا خلاصه نمي‌شود؛ بلكه حقيقت آن، در جست‌وجوي خردمندانه حقيقت و زيبايي نهفته است؛ آنگونه كه افلاطون، كانت، بلوخ و راولز نشان داده‌اند، اميد روشنايي راهِ فرد و جامعه است و بي‌آن، انسان در چنبره تكرار و خمودگي، به خاموشي درون گرفتار مي‌شود.

 

بستر طبيعي شكل‌گيري اميد

فهم و دريافت حقيقتِ «اميد»، جز بر پايه نگاهي فلسفي به هستي ممكن نمي‌شود؛ نگاهي كه آينده را نه امري صرفا نيامده، بلكه ساحتي از وجود مي‌بيند كه هنوز به فعليت نرسيده است. در اين نگرش، جهان را نمي‌توان به مدد مبادي و اسبابي متافيزيكي كه صورت‌هايي بالقوه‌اند، پيشاپيش معين و محدود دانست. اميد درست در همينجا معنا مي‌يابد؛ يعني در افق آينده‌اي كه هنوز نيامده و همچنان در پرده امتناع، بالقوه باقي مانده است. انسان، بنابر طبع خويش، هرگز در تمناي چيزي كه بالفعل و در دسترس باشد، به اميد نمي‌آويزد؛ بلكه اميد نتيجه كمبود، نارضايتي و ميل به چيزي است كه نيست، اما مي‌تواند باشد. از همين رهگذر، ميان انسان و جهان، گفت‌وگويي پنهان يا هم‌سخني برقرار مي‌شود؛ چراكه حقيقت جهان نيز نه چون شيئي بي‌راز، كه چون رازي گشوده‌نشده است كه انسان را به سوي كشف و گشودگي مي‌خواند. در همين افق است كه مي‌توان سخنِ ارنست بلوخ را بهتر فهميد؛ او كه «هستي‌شناسي هنوز نه» را پيش مي‌نهد تا نشان دهد واقعيت، تمامي خويش را به اكنون و اينجا واننهاده است. جهان، افقي گشوده دارد و اميد، نيرويي است كه انسان را به پرسش و حركت در اين افق مي‌كشاند. آنچه در اين يادداشت پي مي‌گيريم، تبيين معناي اميد در پرتو اين نگرش است: اميد به منزله مواجهه انسان با حقيقتي كه هميشه چيزي از آن، هنوز نه، ولي همواره مي‌تواند باشد. اميد، هم ريشه در فرد دارد و هم در جمع، هم در زندگي روزمره و هم در افق‌هاي بزرگ زيبايي و حقيقت. اين ابعاد دست در دست هم مي‌دهند تا انگيزه‌اي ژرف، انساني و پايدار براي حركت به سوي آينده بهتر بسازند.

 

راز و رمز «اميد» در ترازوي پرسش

در اين سير تاريخي و پر فراز و نشيب در انديشه‌هاي متفكران و فلاسفه درباره اميد، پرسش‌هاي بنياديني رخ مي‌نمايند كه هر نظريه جامع در باب اميد، ناگزير از مواجهه و پاسخگويي به آنهاست.

1- در جست‌وجوي جوهره اميد: اين نيروي پنهان انساني دقيقا چيست؟ آيا اميد صرفا يك احساس زودگذر است يا ريشه‌اي عميق‌تر در تار و پود وجود آدمي دارد؟ ماهيت بنيادين اين پديده شگرف چيست و چگونه مي‌توان آن را تعريف كرد؟

2- براي جوانه زدن اميد در دل‌ها، چه چيزهايي ضروري است؟آيا اميد در هر شرايطي قابل رويش است يا ملزوماتي دارد؟ چه پيش‌زمينه‌ها و بسترهايي براي شكوفايي اين احساس در انسان لازم است؟ آيا اميد نيازمند شناخت، آگاهي يا باورهاي خاصي است؟

3- در دنياي پر از چالش، چه چيزي اميدواري را موجه مي‌سازد؟در مواجهه با دشواري‌ها، ناملايمات و ابهامات زندگي، چه دليلي براي اميدواري وجود دارد؟ چه منطق يا استدلالي مي‌تواند اميد را به انتخابي عقلاني و نه صرفا احساسي، تبديل كند؟ توجيه اميد در چيست و چگونه مي‌توان آن را تبيين نمود؟

4- به چه افقي چشم اميد دوخته ايم؟ مقصود و غايت اميد به چه چيز باز مي‌گردد؟ وقتي از اميد سخن مي‌گوييم، دقيقا به چه چيزي اميدواريم؟ مضمون و متعلق اميد چيست؟ آيا اميد همواره معطوف به آرزوها و خواسته‌هاي شخصي است يا مي‌تواند اهداف والاتري را نيز در بر بگيرد؟

5- اميد در زندگي انسان چه نقشي ايفا مي‌كند و به كدامين سو رهنمون مي‌سازد؟ كاركرد و غايت اميد در زندگي فردي و اجتماعي چيست؟ آيا اميد صرفا تسكيني براي آلام است يا نيرويي محرك و سازنده نيز به شمار مي‌رود؟ اميد چه تاثيري بر رفتار، انتخاب‌ها و مسير زندگي انسان دارد؟

6- فردي كه كوله بار اميد بر دوش دارد، چه ويژگي‌هاي منحصر به فردي را به نمايش مي‌گذارد؟ انسان اميدوار چه خصوصياتي دارد؟ چه ويژگي‌هاي شخصيتي، رفتاري و نگرشي، فرد اميدوار را از ديگران متمايز مي‌سازد؟ آيا اميدواري صرفا يك حالت روحي است يا سبك زندگي خاصي را نيز به همراه دارد؟

 

اميد؛ سه چهره در آيينه انديشه

اميد، واژه‌اي ساده اما حقيقتي ژرف و چندلايه است. اگر بخواهيم با تأملي فلسفي به معناي اميد بنگريم - چنان‌كه حكيمان بزرگ انديشه غرب، از افلاطون و ارسطو تا مارسل و بلوخ بدان انديشيده‌اند- بايد وجوه گوناگون اين مفهوم را بازشناسيم.

1- اميد، عاطفه‌اي اصيل

اميد در نخستين سطح، حالتي است عاطفي كه در جان آدمي مي‌جوشد؛ شور و دلگرمي به فرد مي‌بخشد و افق آينده را روشن مي‌كند. جان لاك و هيوم، فيلسوفان عصر تجربه‌گرايي، اميد را نيرويي مي‌دانند كه انسان را در مواجهه با رنج و دشواري، به پايداري وادار مي‌سازد و شعله حركت را در جان زنده نگاه مي‌دارد.

2- اميد عقلاني؛ آميخته با سنجش

وجه دوم، اميد تعقلي و عقلاني است. در اين مرتبه، اميد نه صرفا توهمي شيرين، بلكه برآمده از ارزيابي خردمندانه شرايط، سنجش امكانات و محاسبه بايسته‌هاست. ارسطو و اسپينوزا، به روشني يادآور مي‌شوند كه اميد اگر از مسير عقل فاصله گيرد، به آساني رنگ خيال و پندار مي‌گيرد. اما آنگاه كه اميد بر تحليل و تدبير استوار گردد، نيرويي براي تصميم و عمل مي‌شود.

3- اميد وجودي؛ گشودگي به آينده

اما ساحت سوم، ژرف‌تر از اينهاست؛ اميد به عنوان بافتي از تار و پود هستي انسان. گابريل مارسل و ارنست بلوخ اميد را نه صرفا واكنشي احساسي يا عقلاني، بلكه نشانه‌اي از گشودگي بنيادين آدمي به امكان‌هاي پيش‌رو و توان رويارويي با ناشناخته‌ها مي‌دانند. در اين نگرش، اميد به معناي صبر و انتظاري بي‌پايان نيست؛ بلكه، پذيرش رازي است كه فرداي ناديده را معنا مي‌بخشد و انسان را در دشوارترين شرايط، از فروغ معنا برخوردار مي‌سازد.

 

اميد فلسفي؛ نه وهمي بي‌بنياد، نه خيالي بي‌انتها

در نگاه فيلسوفان ژرف‌انديش، اميد، آنگونه كه چه بسا در تلقي عاميانه پنداشته مي‌شود، نه پديده‌اي بي‌ريشه و معلق در هواست و نه گستره‌اي بي‌كران و رها از هر قيد و بند. بلكه، اميد فلسفي، ريشه در اعماق وجود آدمي دارد، همچون جوهره‌اي اصيل كه از درون جان مي‌جوشد و آدمي را به تكاپو و پويايي وا مي‌دارد. اين اميد، صرفا يك احساس سطحي و گذرا نيست، بلكه شوري است دروني، نيرويي است محرك كه انسان را به سوي افق‌هاي نامكشوف و امكان‌هاي نوين رهنمون مي‌سازد. اما اين شور و نيرو، لجام‌گسيخته و بي‌مهار نيست؛ بلكه همواره در آيينه خرد سنجيده مي‌شود. اميد فلسفي، بر بنياد عقل و استدلال استوار است و از وادي وهم و خيال‌پردازي‌هاي بي‌پايه بركنار. فيلسوف، اميد را با ترازوي عقل مي‌سنجد، سره را از ناسره جدا مي‌كند و از اميدهاي واهي و بنيان‌سست دوري مي‌گزيند.

 

اميد؛ امكانِ بودن

اين اميد، از چنان ژرفايي برخوردار است كه مي‌توان آن را همچون هستي خود انسان دانست. گويي اميد، با تار و پود وجود آدمي درآميخته و جزیي لاينفك از ماهيت انساني است. انسان، بي‌اميد، گويي از هستي خويش تهي مي‌شود و از پويايي و بالندگي باز مي‌ماند. به تعبير حكيمانه گابريل مارسل، كه جان سخن را در عبارتي كوتاه و پرمعنا بيان داشته: «تا اميد هست، امكان بودن هست.» اين سخن ژرف، به روشني نشان مي‌دهد كه اميد، نه فقط يك احساس خوشايند، بلكه شرط بنيادين امكانِ هستي اصيل و معنادار است. تا زماني كه شعله اميد در دل انسان زبانه مي‌كشد، هنوز روزنه امكان و رهايي گشوده است و انسان مي‌تواند به سوي تحقق خويشتن گام بردارد. اما اگر اين گوهر گرانبها از كف برود، گويي راه هستي بر انسان بسته مي‌شود و امكان بالندگي و شكوفايي از ميان مي‌رود. بنابراين، اميد فلسفي، نه پنداري كودكانه و نه خيالي خام، بلكه نوري است عقلاني، نيرويي است دروني و ژرفايي است هستي‌شناسانه كه انسان را در مسير پر فراز و نشيب زندگي، استوار و پويا نگاه مي‌دارد و امكان «بودن» را براي او فراهم مي‌سازد.

 

فهرست منابع

1- جان لاك، مقاله‌اي در باب فهم بشر.

2- ديويد هيوم، رساله‌اي درباره طبيعت انسان.

3- ارسطو، اخلاق نيكوماخوسي.

4- اسپينوزا، اخلاق

5- گابريل مارسل، انسان رهگذر

6- ارنست بلوخ، اصل اميد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون