• 1404 شنبه 3 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6051 -
  • 1404 شنبه 3 خرداد

روايت بيست‌ودوم: مردمان از پادشاه رنجيده‌اند

مرتضي ميرحسيني

به تهران برگشت. انتخاب ديگري نداشت يا به نظرش مي‌رسيد كه ندارد. اما فكرش پاي ديوارهاي هرات ماند. آن زمان زير فشار مشكلات داخلي و تهديدهاي خارجي كم آورد و به ناچار سپاهش را عقب كشيد، اما اصلا تصميم به چشم‌پوشي از هرات و خداحافظي هميشگي با افغانستان را نداشت. شاهان صفوي كه قاجارها لاف جانشيني‌شان را مي‌زدند و نيز نادرشاه كه محمدشاه بسيار دلبسته‌اش بود، بر آن سرزمين حكومت كرده بودند و او نمي‌خواست از آنجا دست بكشد. پس انگليسي‌ها را - كه بعد از عقب‌نشيني از هرات، به‌ ظاهر با او آشتي كرده بودند - به دشمني با خود برانگيخت و با توطئه‌هاي پياپي‌شان مواجه شد. او منتظر فرصت مناسب براي بازگشت به افغانستان بود و انگليسي‌ها مي‌كوشيدند اين فرصت مناسب هرگز ايجاد نشود. گاهي در خلوت و گاهي در جمع مردان دولت و دربار به چرايي شكست در نخستين لشكركشي مي‌انديشيد و مصمم بود با جبران خطاهاي قبلي، اين‌بار هدفش را محقق كند. انگليسي‌ها نيز دشمنان داخلي قاجارها را كه همه ‌جا، در گوشه‌وكنار كشور پراكنده بودند به اعلام مخالفت و شورش تحريك مي‌كردند تا اصلا لشكركشي دوباره به افغانستان ممكن نشود تا حكومت مركزي درگير ناآرامي‌ها بماند و فرصت و رمقي براي اجراي سياست‌هايش نداشته باشد. از جمله، آقاخان محلاتي را - كه آن سال‌ها رييس فرقه اسماعيلي بود و به پشتوانه پيروان پرشمارش سوداي برپايي حكومتي مستقل را در سر داشت - به حمايتشان دلگرم كردند و آتش نافرماني از تهران را به جانش انداختند. ماجرايي كه يك‌سال و چند ماه، با فراز و فرود ادامه داشت و مدتي يزد و كرمان را ناآرام كرد و با فرار آقاخان و گروهي از مريدانش به هند - آن‌ هم از مسير قندهار - به پايان رسيد. انگليسي‌ها پناهش دادند و بعدتر، در تثبيت جاي پاي خودشان در هند و سركوب اعتراضات سند از او استفاده كردند. اما نبايد ناگفته گذاشت كه صحبت از نقشه استعماري انگليسي‌ها و حتي آنچه «بازي بزرگ» نام گرفته است، تمام واقعيت‌هاي تاريخي آن دوره را تبيين نمي‌كند. سياست انگليسي‌ها كه نه مي‌شود انكارش كرد، نه ناديده‌اش گرفت و نه حتي كوچك شمرد، فقط بخشي از واقعيت‌هاي ايران آن دوره است و عوامل ديگري هم در بحران‌هاي زمانه دخيل بودند. يكي بي‌تدبيري فاحش حكومت - به رياست آقاسي - بود كه از پس تدبير كوچك‌ترين مشكلات نيز برنمي‌آمد و در مواجهه با جزيي‌ترين مسائل درمانده مي‌شد. اين بي‌تدبيري، همراه با كهنگي و ناكارآمدي تشكيلات دولتي، عملا اداره درست كشور را ناممكن كرده بود. همچنين، اعتبار محمدشاه بعد از شكست در افغانستان و عقب‌نشيني شرم‌آور -ولو اجباري - از هرات زخم برداشت و او در ذهن بسياري از مردم آن روزگار بي‌حيثيت شد. مي‌گفتند اين شاه از پدربزرگش كه قفقاز را دودستي به روس‌ها تقديم كرده بود، بدتر است و توان ايفاي نقشي فراتر از يك بازنده را ندارد. مي‌گفتند گوش‌هايش را گرفته و چشم به خطاهاي آقاسي بسته است و نمي‌خواهد يا نمي‌تواند با تصميمات نادرست وزيرش مخالفت كند. مي‌گفتند از شاهي جز نام و عنوان، چيزي برايش باقي نمانده است و حتي بر دربار خودش هم تسلط ندارد. حتي اين ذهنيت براي برخي مدعيان مثل سالار پسر آصف‌الدوله (دايي شاه) شكل گرفت كه پايه‌هاي سلطنت سست شده و به ضربه‌اي فرو مي‌ريزد و از هم مي‌پاشد. به قول نويسنده ناسخ‌التواريخ، سالار كه در خراسان به مخالفت با محمدشاه قيام كرد «چنان مي‌پنداشت كه اگر تجهيز لشكري كند و آهنگ دارالخلافه فرمايد، مردمان چنان از پادشاه رنجيده‌اند كه بي‌زحمت جنگ، تاج و اورنگ را از بهر او خواهند نهاد و او را به سلطنت سلام خواهند داد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون