اهداي جايزه نخل طلا در فستيوال ۲۰۲۵ فيلم كن به فيلم «يك تصادف ساده» جعفر پناهي، در داخل، بازتابهاي متفاوت و حتي متناقضي داشت. گروهي در شبكههاي اجتماعي از آن به عنوان يك رخداد افتخارآميز ياد كردند و از آن به نيكي و سربلندي ياد كردند و گروهي ديگر آن را نشانه سرشكستگي دانستند و از آن به بدي ياد كردند! اين اتفاق -دو دستگي- بيش از آنكه نشانه دو نظر يا دو ديدگاه در جامعه باشد، بيشتر نشانه «قطبي شدن» جامعه است. جامعهاي كه بخشي از آن در برابر بخشي ديگر صفآرايي ميكند و «آراي» آن را به تندي رد ميكند. «جامعهاي اتُميزه» كه حالا به سختي از خود انعطاف نشان ميدهد. به راستي چرا جامعه دچار چنين وضعيتي شده است؟
سال ۱۳۷۸ - دو سال پس از دوم خرداد ۷۶ - هنگامي كه فضاي سياسي كشور باز شده بود و هنر در همه عرصهها رونق گرفته بود، جعفر پناهي با يكي از آثارش در جشنواره «تسالونيكي» يونان شركت كرده بود و در برابر پرسش خبرنگاري كه از او بابت مشكلات كشور پرسيده بود، گفته بود: «اين يك موضوع داخلي است كه به خودمان مربوط است. ما ميدانيم چگونه مشكلاتمان را در داخل حل كنيم و نيازي به دلسوزي شما بيگانگان نداريم.» و به اين ترتيب دهان آن خبرنگار را براي طرح پرسشهاي بيشتر بسته بود و اجازه سوءاستفاده او را گرفته بود. او اما در داخل براي اكران فيلمش -«دايره»- با مشكلاتي روبهرو شده بود. فيلم در جشن خانه سينما جايزه برده بود، اما به شكل عمومي از تريبون آن جشن اعلام نشده بود و جايزه به شكل توهينآميزي در پاركينگ - دور از چشم رسانهها- به او اهدا شده بود!!پناهي آن سالها، هنرمند آرامي بود. با هيچ كسي سر جنگ نداشت. در خارج هم هنوز به عنوان يك «هنرمند ناراضي» شناخته نشده بود.آن روزها دولت اصلاحات بر سر كار بود و افق پيش رو، هنوز افق اميدواركنندهاي بود و چند سالي با روي كار آمدن دولت احمدينژاد و در هم ريختن اوضاع فاصله بود. اما در همان سالها هم دستهايي در كار بود تا همين هنرمند آرام و صلحطلب را، تبديل به هنرمندي ناآرام كنند تا اينكه از او چهرهاي ناراضي و بيقرار ارايه دهند. چنانكه در ادامه اين اتفاق بالاخره رخ داد.
در ماههاي پاياني دولت سازندگي -هاشميرفسنجاني- ارديبهشت ۱۳۷۶ -كه مصطفي ميرسليم سكان فرهنگ و هنر كشور را در وزارت ارشاد در دست داشت- فيلم «طعم گيلاس» عباس كيارستمي در جشنواره كن مورد توجه قرار گرفت و جايزه نخل طلا را از آن سازنده خود كرد.كيارستمي تا آن زمان يكي از صلحطلبترين هنرمندان ايران در سطح جهان بود .كسي كه افتخارات فراواني كسب كرده بود و با آثارش در همه جهان شناخته شده بود. او پس از دريافت جايزه به كشور بازگشت، اما گروهي از ماموران حاضر در فرودگاه اجازه استقبال از او را در فرودگاه ندادند. او را به شكلي دور از چشم همگان، از در ديگر فرودگاه خارج كردند تا مبادا با استقبالكنندگان روبهرو شود! ماهنامه گزارش فيلم آن سال، در تيرماه، گفتوگويي از كيارستمي منتشر كرد كه خواندني است:
نظرتان درباره دريافت جايزه نخل طلا چيست؟
فكر ميكنم گرفتن اين جايزه توسط من به هيچوجه فقط به خود من مربوط نميشود، بلكه اين جايزه متعلق به تمام ملت ايران است و اين يك موفقيت جهاني براي سينماي ايران محسوب ميشود.
عكسالعمل مقامات ايراني پس از دريافت جايزه نسبت به شما چگونه بوده است؟
من تاكنون ازسوي مسوولان سينماي ايران هيچ تبريكي دريافت نكردهام، اما فكر ميكنم اين مساله پيش از اينكه به خود اين مسوولان مربوط شود، به فرهنگ و سنتهاي جامعه ما مربوط ميشود كه مطابق اين ديد سنتي هميشه تنبيه سريعتر از تشويق نمود پيدا ميكند. به هر حال اين هم از سنتهاي جامعه ماست.
آيا انتظار دريافت جايزه را داشتيد؟
تا آخرين لحظات مشخص نبود كه برنده شوم. بعضي عقيده داشتند كه به خاطر مسائل سياسي پيش آمده بين ايران و اروپا، اين جايزه حتما به من داده ميشود، ولي يك نكته را بايد بپذيريم و آن اينكه در جشنواره كن نه رفيقبازي وجود دارد و نه ملاحظات سياسي. اگر اين مسائل وجود داشت، مسلما بايد به سينماي امريكا جايزه داده ميشد. علت اصلي چنين تفكري اين است كه ما خودمان را باور نداريم و نسبت به خودمان اعتماد به نفس نداريم و اگر به موفقيتي دست پيدا ميكنيم، فكر ميكنيم حتما ما ضعفهايي داشتهايم و اين موفقيتها براساس ملاحظات ديگري و با اهداف خاصي براي ما به دست آمده است.
بازتاب بردن جايزه نخل طلا توسط سينماي ايران در ايران چگونه بوده است؟
اين مساله آنطور كه بايد و شايد در ايران و در مطبوعات ايران و حتي در بين مردم مطرح نشد و شايد علت اصلي آن مساله انتخابات[در ايران] باشد. اما اين مساله بياهميتي نيست و متعلق به تمام كساني است كه در طول اين سالها در سينماي ايران زحمت كشيدهاند.
درباره فيلم و موضوع آن صحبت كنيد.
اين فيلم در واقع بزرگداشت «زندگي» است. مثل فيلمهاي قبليام، «زندگي و ديگر هيچ» و «زير درختان زيتون». اما اينبار زندگي در تقابل با مرگ معنا پيدا ميكند. فيلم، درباره خودكشي يك نفر است، اما اين خودكشي در واقع بهانهاي است براي رسيدن به درك تازهاي از زندگي. مثل شعرهاي خيام. يعني براي درك زندگي، چهره مرگ را به آدم نشان ميدهد تا ديد بهتري نسبت به زندگي پيدا كنيم. در فيلم، مردي كه تصميم به خودكشي گرفته است، به دنبال كسي است كه پس از خودكشي در گور روي او خاك بريزد. تمام كساني كه با او برخورد ميكنند، او را از اين كار برحذر ميدارند و به او ميگويند كه نه! تو نبايد خودكشي كني، جز يك نفر. در اين جستوجوها و رفت و آمدهاست كه به آن درك تازه از زندگي ميرسيم.
آن سال حضور فيلم «طعم گيلاس» در جشنواره كن با كش و قوسهايي همراه شده بود. معاونت امور سينمايي دستور داده بود كه به خاطر عدم حضور فيلم در جشنواره فيلم فجر از فرستادن آن جلوگيري شود، اما در آخرين لحظات اين دستور لغو و در نتيجه فيلم به كن ارسال ميشود. در لغو دستور معاونت امورسينمايي دو عامل موثر بود؛ نامه ژيل ژاكوب مدير جشنواره كه از معاونت سينمايي درخواست كرده بود تا اجازه دهد فيلم در جشنواره حضور پيدا كند و عامل دوم، پادرمياني وزير امور خارجه، علياكبر ولايتي كه تشخيص داده بود، ممانعت از حضور فيلم در جشنواره كن، در خارج از مرزها بازتاب مطلوبي براي حكومت در پي نخواهد داشت، به همين دليل پس از رايزني او با ميرسليم، فيلم به كن فرستاده ميشود. آن سال با پافشاري معاونت سينمايي تعدادي فيلم ازجمله سرزمين خورشيد، ليلا و بچههاي آسمان از بنياد سينمايي فارابي و فيلمهاي مسافر جنوب و آينه از سوي رسانه بينالمللي سيما نيز به كن فرستاده ميشوند كه البته هيچ يك در بخش اصلي پذيرفته نميشوند. وزارت ارشاد در بخش بازار فيلم كن هم با بيش از صد عنوان فيلم حضور پيدا ميكند تا لااقل از اين فرصت پيش آمده نهايت بهره را ببرد.
در همان مدت كوتاه صدارت ميرسليم بر حوزه فرهنگ و هنر، براي كيانوش عياري هم، ماجراي مشابهي رخ ميدهد. البته اينبار براي حضور در جشنواره لوكارنو. او آن سال فيلم «آبادانيها» را براي حضور در فستيوال لوكارنو آماده كرده بود. «ماركو مولر»، مدير جشنواره با شوق براي دعوت شخصي از عياري به ايران آمده بود و چند روزي در هتل هيلتون -استقلال- بيتوته كرده بود تا با دست پر به لوكارنو بازگردد. اما مخالفت صريح وزير، آب پاكي روي دست ماركو مولر ميريزد و او دست خالي به سوييس بازميگردد. وزير موافقت يا عدم موافقت خود را موكول به ديدن فيلم كرده بود. عياري بعدها در گفتوگو با من -منتشر شده در روزنامه آفتاب امروز- گفته بود كه دو ساعتي پشت در اتاق آقاي وزير -ميرسليم- نشسته بود و صداي فيلم را هم از داخل اتاق شنيده بود، اما پس از كلي معطلي، دست آخر ميرسليم به او گفته بود كه فيلم را هنوز نديده است! چند روز بعد هم كه جواب منفي داده بود! اينبار هم علياكبر ولايتي با بازتاب منفي خبر توقيف فيلم «آبادانيها» در خارج از كشور روبهرو شده بود و از همانجا تلفني نارضايتي خود را از اقدام سختگيرانه وزير ارشاد به او اعلام كرده بود. او پس از بازگشت، با ميرسليم جلسهاي اختصاصي به همين منظور گذاشته بود و درنهايت او را راضي به ارسال فيلم كرده بود. اما وزير -ميرسليم- موافقت خود را منوط به سه شرط كرده بود: اول اينكه محسن مخملباف، عضو ايراني اخراج شده از هيات داوران، به هيات داوران بازگردانده شود. دوم اينكه در كنار جشنواره، تعدادي فيلم ايراني به انتخاب دولت ايران براي ميهمانان جشنواره نمايش داده شود تا آنها آثاري سواي فيلمهايي نظير «آبادانيها» ببينند. سوم اينكه به هيچوجه جايزه نخست به فيلم آبادانيها داده نشود.
كيانوش عياري ميگويد، ماركو مولر كه مضطرب و منتظر پاي «دستگاه فكس» نشسته بود، پس از دريافت «شروط»، موافقت خود را با هر سه شرط با واژه «OK» كه به شكل درشت كه همه صفحه «A4» را پوشانده بود، اعلام كرده بود. آن سال جايزه نخست، به فيلم ايراني ديگر «كليد»، ساخته ابراهيم فروزش داده شده بود و آبادانيها، جايزه دوم، تنديس نقرهاي جشنواره را برده بود!
قبض و بسط حوزه فرهنگ اما فقط محدود به سينما نيست. در همه حوزهها و عرصهها فرهنگ و هنر به شكل متناوب دچار قبض و بسط شده است. وضعيتي پرنوسان و البته پرخسارت كه جز نارضايتي، هيچ دستاورد ديگري در پي نداشته است. هنرمنداني كه پس از سالها، در دوران اصلاحات، دريچه اميدي را پيش روي خود، گشوده ميديدند، در دوراني ديگر -در دوران احمدينژاد- همان دريچه را بستهتر از قبل ديدند! در همان دوران است كه از شدت فشار، «خانه سينما» پلمب ميشود! جلوي فيلمبرداري فيلم «جدايي نادر از سيمين» اصغر فرهادي گرفته ميشود! پروانه نمايش بسياري از فيلمها لغو ميشود و فيلم «سنتوري» مهرجويي پس از استقبال در جشنواره فيلم فجر، توقيف ميشود و درنهايت به شكلي مشكوك به شكل قاچاق سر از «سيديفروشيهاي سر چهارراه» در ميآورد! اتفاقي كه موجب ورشكستگي سرمايهگذار فيلم و مرگ او ميشود! از همان زمان است كه «سينماي زيرزميني» شكل ميگيرد. «رخشان بنياعتماد» فيلم «قصهها» را بدون مجوز ميسازد. فيلم اجازه اكران پيدا نميكند. اما در جشنوارههاي جهاني نمايش داده ميشود. اتفاقي كه آقايان را ناراحت ميكند. آنها به جاي تجديدنظر در رفتار و آغاز گفتوگو با هنرمندان، ترجيح ميدهند تا فشارها را بيشتر كنند. سختگيريها بيشتر ميشود. مشكلات نيز انباشته ميشود تا جايي كه كار به نهادهاي ديگر نيز كشيده ميشود! در چنين شرايط پرفشاري، انتخابات سال ۸۸ هم، به قطبي شدن فضاي كشور دامن ميزند و اوضاع از قبل هم بدتر ميشود. حالا بخش بيشتري از هنرمندان در برابر دولت احمدينژاد و سياستهاي محدودكننده او، صفآرايي ميكنند. آنها حالا سياسيتر از قبل شدهاند. با اعلام نتيجه انتخابات، اميدي كه به يكباره تبديل به يأس ميشود، وضعيت را در چشم آنها تيره ميكند. بعد هم كه جواد شمقدري با هدف «قبض» بيشتر، در معاونت سينمايي بر سر كار ميآيد. در همان دوران است كه «جعفر پناهي» در جايگاه يك فيلمساز معترض شناخته ميشود. او در تيرماه ۱۳۸۸ براي نخستينبار دستگير ميشود. چندي بعد در ۱۰ اسفند همان سال براي بار دوم دستگير ميشود. او كه پيشتر فردي آرام و بسيار صلحطلب بود، حالا با هر بار دستگيري، بر ميزان نارضايتياش افزوده ميشود تا اينكه در سال ۱۳۸۹، هنگامي كه در زندان مورد آزار قرار ميگيرد، در آن سوي مرزها توجه رسانهها را به شدت جلب ميكند و همين توجهها، روز به روز محبوبيت او را در آن سوي مرزها بيشتر ميكند تا جايي كه براي او در جشنوارهها «صندلي خالي نمادين» ميگذارند و يادش را در همه جشنوارهها گرامي ميدارند. كسي كه ۲۶ سال پيش، صبورانه، پيش روي خبرنگاران خارجي، ناملايمات داخلي را موضوعي «قابل حل» ارزيابي ميكرد، ۲۶ سال بعد، در صحنهاي ديگر -در كن ۲۰۲۵- به گونهاي ديگر از وضعيت داخلي كشور ياد ميكند. اينكه امروز گروهي از رويكرد سالهاي اخير جعفر پناهي، برآشفته ميشوند، بايد به مسيري كه او را به اينجا رسانده است هم توجه كنند. او ميتوانست همان جعفر پناهي سال ۱۳۷۸ باشد. هماني كه مشكلات كشور را قابل حل ميديد و به آينده خوشبين بود، اما چگونه است كه جعفر پناهي به چنين جايي رسيده است؟ آيا مانعتراشيهاي مدام و سختگيريهاي بيش از اندازه موثر نبودهاند؟ حقيقت اين است، جعفر پناهي امروز، محصول رويكرد غلط ديروز دستگاههايي است كه به جاي «گفتوگو و مدارا» راه سخت را برگزيدهاند و راه هرگونه گفتوگو و مفاهمه را روي بسياري از اصحاب فرهنگ بستهاند. مدتهاست كه ميان اهل فرهنگ با متوليان امور فرهنگي گفتوگويي در نگرفته است كه اگر گفتوگويي شكل ميگرفت، از تندي بسياري رفتارها و گفتارها كاسته ميشد. فضا تعديل ميشد و فرصتي براي مفاهمه فراهم ميشد. اما دخالت نهادهاي موازي و همچنين امنيتي شدن عرصه فرهنگ، راه را براي هرگونه گفتوگو و مفاهمه بسته و فضا را بيش از پيش قطبي كرده است، به همين خاطر است كه ميان آراي موافقان و مخالفان اين جايزه -نخل طلاي كن پناهي- تا اين اندازه فاصله افتاده است!