چرا گردش به راست؟
محسن آزموده
مشهور است آنها كه در جواني چپگرايند و سر در پي عدالت و برابري دارند، وقتي پا به سن ميگذارند، محافظهكار ميشوند و آشكارا يا نهان به اردوگاه راستگرايي پناه ميبرند يا دستكم ديگر حرفي از آرمانخواهي پر شر و شور جواني نميزنند. سن و سال البته بيتاثير نيست. آدميزاد مثل ساير موجودات زنده در ايام جواني بيشترين نيرو و توان را دارد. فكر ميكند كه ميتواند دنيا را جابهجا كند. افقهاي پيش روي او تا بينهايت -خودش چنين تصور ميكند- باز است. هنوز سرش به سنگ سفت واقعيت نخورده و ميخواهد همه چيز را به نحوي كه خودش فكر ميكند نحو احسن است، تغيير دهد. اما هر چه سن و سال بالا ميرود، انرژي جواني تحليل ميرود و از آن قدرت و توان اوليه كاسته ميشود، ضمن اينكه به تدريج با مصايب و دشواريهاي زندگي مواجه ميشود. اينها درست، اما در گذر از ايدهآليسم چپگرايي به رئاليسم راستگرا، همه چيز را نميتوان و نبايد به سن و سال و واقعيتهاي زيست شناختي فروكاست. كم نيستند كساني كه تا پايان عمر آرمانخواه باقي ميمانند و حتي اگر نتوانند مثل جوانها در خيابانها مشت گره كنند، زبانشان كماكان تند و تيز باقي ميماند و همچنان در هواي عدالت و برابري قلم ميزنند. كارل ماركس بزرگترين شاهد مثال اين ادعاست. بدون ترديد در ثابتقدم ماندن بر سر آرمانهاي جواني قوت ايدهها و مستدل بودن باورها موثر است، اما به گمان من غير از آن، اين هم اهميت دارد كه معيشت فرد چگونه تامين ميشود و به اصطلاح عاميانه از كجا ميآورد و ميخورد، ضمن آنكه ميزان چپگرايي يا راستگرايي آدمها را با وابستگيهاي اقتصاديشان هم ميتوان سنجيد. يك جوان عموما آسمان جل و كيسه بيمال است، در هفت آسمان يك ستاره ندارد جز سري پرباد و آرزوهايي بزرگ. هنوز درگير مناسبات مالي و اقتصادي نشده و براي پول در آوردن خود را به خاك و خون نماليده. زار و زندگي ندارد و در برابر صد نفر متعهد نيست، آزاد و رهاست. حق دارد كه انقلابي باشد، چون چيزي براي از دست دادن ندارد (به قول ماركس جز زنجيرهايش! البته او اين جمله را درباره كارگرها گفته بود). اما كمكم كه خانواده تشكيل ميدهد و درگير كار و مناسبات شغلي ميشود، تعلقاتش زيادتر ميشود و براي خودش دم و دستگاهي بههم ميزند. طبيعي است كه دلش نميخواهد هر چه بافته، با يك تغيير انقلابي رشته شود. به علاوه حالا ميفهمد يك من ماست چقدر كره دارد و حاضر نيست آنچه به كد يمين و عرق جبين يا از هر طريق ديگري كسب كرده، با ديگران به اشتراك بگذارد. اين ميشود كه به سمت راستگرايي و محافظهكاري گرايش پيدا ميكند و ميكوشد عقايد و باورهايش را با اين وضعيت جديد هماهنگ و منطبق كند. خلاصه كه وقتي ديديد، يكي كه در جواني چپ آرمانخواه راديكال بوده، حالا در ميانسالي و پس از آن راست محافظهكار مدافع وضع موجود شده، خيلي با او بحث نكنيد و منتظر شنيدن استدلالهاي عميق و اساسي نشويد، به اين هم توجه كنيد كه وضعيت مادي و عيني زندگي او چه تغييري كرده، خلاص.