غربزدگي، صدر تاريخ ما و باقي قضايا
محسن آزموده
اين روزها بد و بيراه گفتن به جلال آلاحمد و او را مقصر خيلي از اتفاقات سياسي و اجتماعي پس از زمان فوتش در سال 1348 شمردن مد روز شده است. ميگويند او با وام گرفتن و عمومي گرفتن تعبير «غربزدگي» از احمد فرديد سرود ياد غربستيزان داد و زمينهساز بسياري از كژانديشيها و ماجراهاي پس از خودش شد. وكيل مدافع او نيستم و نميخواهم باشم و به اندازه درك و فهم خودم به او و فرديد و بسياري ديگر نقد دارم. اما معتقدم، اولا چنان كه برخي پژوهشگران نشان دادهاند، اين نقد خودكمبيني نسبت به غرب و «صدر تاريخ ما را ذيل تاريخ غرب پنداشتن» منحصر به اين دو نفر و چند روشنفكر و نويسنده پس از آنها كه «از آنچه خود داشت» سخن ميگفتند و به «بازگشت به خويشتن» فرا ميخواندند، نيست و قصه خيلي قبل از آنها آغاز شده بود و ثانيا قضيه را نبايد خيلي فردي و توطئهباورانه در نظر گرفت و فكر كرد كه دو يا ده يا حتي صد نويسنده، آن هم روي هوا يا به دليل سوءنيت يا كج فهمي يا ناداني گفتاري (ديسكورسي) را راه انداختهاند.
شكلگيري يك گفتمان و بسط و گسترش آن در جامعه همين طور الكي و يلخي يا به قول علما ارادهگرايانه صورت نميگيرد و قطعا زمينهها و پايههاي عيني يعني اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و سياسي و حتي نظامي فراوان دارد. بيخود و بيجهت نيست كه يك جامعه يا يك فرهنگ، در برابر يك جامعه يا يك فرهنگ ديگر احساس خودكمبيني ميكند و ارزشها و معيارها و هنجارهاي خودش را كنار ميگذارد و با متر و معيار ديگري به سنجش و ارزيابي خودش و رفتارها و كردارهاي خودش ميپردازد. جلال آلاحمد و احمد فرديد و ديگران هم با همه اشتباههاي احتمالي كه داشتند، در واقع و هر يك با عقل و دانايي خودشان داشتند از اين وضعيت سخن ميگفتند. يكي آن را غربزدگي ميناميد و ديگري ميگفت كه صدر تاريخ ما ذيل تاريخ غرب است و ... الخ.
اتفاقات بعد از فوت آلاحمد و فرديد و باقي آن روشنفكران هم نشانه آن است كه وضعيت مذكور كماكان ادامه دارد و ما همچنان خود را از چشم و چشمانداز ديگري ميبينيم. البته ممكن است بگوييد و بگوييم و بگويند اساسا اين «ما» و «ديگري» ساختن و تاكيد بر وابستگي چشماندازها به سنتها و زمينههاي خاص اشتباه است و بعضي ارزشها و هنجارها و ايدهها جهانشمولاند و نفس اين شرق و غرب ساختن اشتباه و غلط است. اين موضوعي است كه بحث مفصل پيرامون آن قطعا در اين مجال نميگنجد. اما شواهد و قرائن نشان ميدهد كه اين تقسيم جهان به غرب و شرق يا مركز و پيرامون يا جهان اول و جهان دوم و سوم يا ... منحصر به روشنفكران مذكور نيست و از قضا كساني كه خود را منتقدان سفت و سخت آلاحمد و فرديد و امثال آنها ميپندارند، خود در گفتار و كردار و رفتار، شديدتر و جديتر از ايشان به تمايز مذكور و برتري يكطرف (غرب يا اروپا يا امريكا) بر ديگري (شرق يا آسيا يا خاورميانه) باور دارند.
خلاصه اينكه مساله اين نيست كه آيا واقعا شرق و غرب وجود دارد و ارزشهاي اين دو از هم متمايز است يا خير، بلكه موضوع اين است كه اين تمايز همچنان در پس ذهن و ضمير ما وجود دارد و هر از گاهي در قالب گفتارهايي مثل اظهارنظرهاي دكتر رناني خود را آشكار ميسازد.