• 1404 يکشنبه 25 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6065 -
  • 1404 چهارشنبه 21 خرداد

روايت بيست‌ونهم: اميركبير، داستان‌هايي از تاريخ

مرتضي ميرحسيني

سايه‌اش حتي بعد از مرگ، بر دولت و بر جامعه باقي ماند. او را كشتند و خاكش كردند، اما كسي - چه آنهايي كه او را كشته بودند و چه ديگراني كه حسرت نبودنش را مي‌خوردند - فراموشش نكردند. درباره‌اش داستان‌هاي بسياري نقل كردند. چه همان روزها كه صدارت را به دست داشت و چه بعدتر كه از او فقط خاطراتي باقي مانده بود، از كفايت و درستكاري‌اش گفتند و هوش و تدبيرش را ستودند. همانقدر كه آقاسي و فتحعلي‌شاه چهره رسوا و فاسدي از خودشان به جا گذاشتند و مثال‌هايي از سستي و بلاهت شدند، اميركبير معيار صلابت و خيرخواهي شد.

با آنچه كرد و آنچه برايش كوشيد، تاثير عميق و ماندگاري در ذهن‌ها و قلب‌ها باقي گذاشت. چنانكه حسنعلي‌خان گروسي، سال‌ها بعد (زماني كه سفير ايران در عثماني بود) به ملكم نوشت: «ياد دارم كه در ايام وزارت مرحوم ميرزا تقي‌خان با اينكه اساس درستي در ميان نبود، فقط از تاثير نفوس او حالتي در عامه مردم به‌ هم رسيده بود كه هركس في‌حدذاته و به‌شخصه نظم‌جو و نظم‌طلب شده بود.» مستوفي نيز چند خاطره از خاطرات پدربزرگش را در «شرح زندگاني من» بازگو مي‌كند. مي‌نويسد: اميركبير در انتظامات داخلي، ابتدا از تنظيم ماليه شروع كرد.

در همان اوايل ورود، اقساط يكي، دو ساله حقوق مستخدمين دولتي را با رضايت خود آنها كم‌وكسر كرد و پرداخت و اسناد خزانه را از دست و پا جمع و اعتبار حوالجات و بروات (جمع برات: سند پرداخت) دولتي را برقرار نمود. (پدربزرگم) ميرزا اسمعيل مستوفي مي‌گويد: با ميرزا نصرالله پسرم، به ديدن اميرنظام رفتيم از من پرسيد: «مواجب شما عقب نيفتاده است؟» گفتم: «چرا» و گفت: «عجب! مواجب مستوفي خزانه و ضابط اسناد خرج را هم نداده‌اند.» گفتم: «دو سال است بي‌حقوق خدمت مي‌كنم.» و گفت: «بروات آن را حاضر داريد؟» از قضا حاضر بود و به دستش دادم. پس از اندكي تامل گفت: «چقدر كسر مي‌كنيد نقد حواله بدهم؟» گفتم: «اختيار با شماست.» و پرسيد: «چند پسر داريد؟» گفتم: «شش تا» گفت: «يقين اكثر عيال و اولاد هم دارند؟» گفتم: «چندتايي از آنها داري زن و بچه هم هستند.» گفت: «دو عشر كسر چطور است؟» گفتم: «هر چه جنابعالي بكنيد، راضيم.» بروات دو ساله حقوق ما را گرفت و پاي همان‌ها دو عشر كسر كرد و حواله داد. بعد گفت من عده‌اي غلام مخصوص براي ماموريت‌هاي خصوصي خود استخدام مي‌كنم يكي از پسرهايتان را به من بدهيد. من ميرزا حسين را معرفي كردم و او را وارد خدمت كرد و رياست عده‌اي از غلامان خود را به او واگذاشت و حقوق براي او برقرار كرد. مستوفي سپس اضافه مي‌كند: «از اين جمله معلوم مي‌شود كه در كسر كردن حقوق هم رعايت عيال‌داري اشخاص را مي‌كرده و از هر كس به قدر توانايي او كم مي‌نموده و در عوض بار نان‌خور خانواده را هم در مقابل خدمت آتيه سبك مي‌كرده است.»

اين داستان‌ها، ماجراهايي متفاوت با خط و خطوط و مضامين شبيه هم هستند و از زندگي شخصي اميركبير تا تصميم‌هاي بزرگش را در خود جاي مي‌دهند. اينكه راه‌ها را چنان امن كرد و به خريداران و فروشندگان اموال دزدي چنان سخت گرفت كه راهزني از رونق افتاد، اينكه هرگز وسوسه نشد و رشوه نگرفت و فريب نخورد، اينكه در اجراي قانون و برقراري عدالت و پيش ‌بردن اصلاحاتش با هيچ ‌كس حتي بزرگان خاندان سلطنتي شوخي نداشت و در نهايت هم بهاي اين جديت را با جانش پرداخت. حتما در اين روايت‌ها، درباره زيركي اميركبير و تاثير اصلاحاتي كه در سر داشت، كمتر يا بيشتر اغراق كرده‌اند و حتما راويان، بخشي از آرمان‌ها و خيالاتشان را در قالب صدراعظم ريخته‌اند.

يا به گفته مستوفي: «شايد سادگي مردم آن دوره هم در اين اعجاز و كرامت بي‌مداخله نبوده است.» اما به نظرم رگه‌هايي از واقعيت - به‌ويژه درباره تفاوت جنس اميركبير با ديگر مردان دولت و دربار قاجار - در تار و پود اين داستان‌ها وجود دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون