دگرديسي در امر سياسي: از زور تا سياست
اصغر ميرفردي
در يك سير تاريخي، آنگونه كه هابز ترسيم كرده است، دولت و حكومت بسان قدرت برتر، به عنوان محدودكننده خواستهاي نامحدود انسانها و تنظيمكننده مناسبات قدرت شكل گرفت. چنين امري براي عدالت و امنيت ضرورت داشت. گذر از وضعيت طبيعي بشر به وضعيتي كه روسو از آن به عنوان وضعيت مدني و اجتماعي ياد ميكند، مهمترين انگيزه و فلسفه وجودي دولت به معناي عام آن بود. ادبيات و فلسفه سياست و قدرت از ديرباز تغييراتي را به ويژه در مناسبات بيناملتي به خود ديده است. در گذشته پيش از شكلگيري دولت- ملت، پايه شكلگيري حكومتها در داخل، برتري در نبردها و منازعات يا ائتلاف برخي گروههاي بانفوذ در عرصه اقتصادي و نظامهاي قدرت محلي بود و در مناسبات بيناملتي، نيز برتري در عرصه نبرد و كشمكش، عنصر تعيينكننده حفظ قدرت، از دست دادن قدرت و سرزمين يا گسترش دامنه سرزميني قدرت بود. به گفتاري، كشورها در دستههاي «مسلط و فرمانده» و «مغلوب و فرمانپذير» قرار ميگرفتند. عنصر محوري در عرصه مناسبات بيناسرزميني، بهكارگيري زور و قدرت جنگاوري و راهبرد نيز كشورگشايي و جهانگيري بود. در اين گام، دوسويه بازنده و برنده درباره كشورها كاربرد داشت.
در گام بعدي كه دولت- ملتها شكل گرفتند، ماهيت و معناي قدرت دچار دگرگوني شد و قدرت مفروض سنتي جاي خود را به قدرت نمايندگي از جانب مردم داد و دولت- ملت، دولت برآمده از مردم بود. اگر كشمكش يا ائتلاف و همپيماني انجام ميشد به نمايندگي از ملت و جمهور مردم يا به نام آنها انجام ميشد. در اين دوره نيز كشمكشهاي گستردهاي انجام شد كه جنگهاي جهاني اول و دوم، نمونههاي آشكاري از آنهاست. در اينجا، قدرت عنصر اصلي امر سياسي بود، اما به لحاظ ماهوي، قدرت نمايندگي بود نه قدرت فردي و گروهي بدون پشتوانه مردم. در اين گام، رقابتهاي جدي جايگزين ستيزههاي معطوف به برد-باخت شد.
در گام سوم كه امروزه نمودهاي آن وجود دارد، سياست به معناي فرصت و امر ممكن است و همچون گذشته دوسويه بازنده- برنده مطلق در آن جايگاهي ندارد. سياست امر ممكن است و در آن، كمترين فرصت ممكن نيز با فضيلتتر از بيشترين زيان احتمالي پنداشته ميشود. روح همكاري، چانهزني و عملگرايي از مهمترين سازوكارهاي رسيدن به خير جمعي و دوري از شر احتمالي است. براي پايان دادن به اختلافات، جنگ و ستيز اولويت ندارد. جنگ، ماهيت دفاعي دارد و جز براي دفاع از سرزمين در برابر هجوم دشمني كه با گفتوگو بيگانه است، توجيهپذير نيست و تا جاي ممكن از آن پرهيز ميشود. سياست در دوران نوين، معادلهاي از همه فرصتها و تهديدهاست و تا جاي ممكن فرصتهايي كه كمترين زيان را براي سرزمين داشته باشند، مورد توجه سياستورزان است. سياست در اين دوران، سياست حذف رقيب نيست، بلكه با وجود رقيب و حتي دشمن، در پي خير حداكثري و كمترين شر و زيان احتمالي است.
هر رويكردي كه در سده بيست و يكم، سازوكار رويارويي را براي حل مناقشات بينالمللي به كار ميگيرد، نسبتي با ماهيت سياست نوين ندارد و برداشتي سنتي از سياست و قدرت را بازسازي ميكند. البته هنوز كشورهايي وجود دارند كه سياست به معناي كشورگشايي را در عرصه بينالمللي پيجويي ميكنند، كشور روسيه كه كريمه را به سرزمين خود الحاق كرد و همچنان سوداي بخشهاي ديگر اين سرزمين را دارد، نمونهاي از خوانش سنتي سياست در دوران نوين است. رويكردهاي شوونيستي و بنيادگرايانه، هنوز سياست را با همان خوانش سنتي حذف رقيب از راه بهكارگيري زور پيجويي ميكنند. سياست در دوران نوين، سازوكارهاي بهرهگيري از فرصتها و ممكنها براي كاستن از زيانها و مخاطرات و دستيابي به منافع و خير عمومي است. نهادهاي حقوقي و سياسي بينالمللي، جز برخي سازوكارهايي چون حق وتو كه به گونهاي سلطه برخي كشورهاي قدرتمند را تضمين ميكند، در راستاي فراهمسازي سازوكارهاي غيرجنگي براي حل مناقشههاي بينالمللي است. با توجه به بحرانهاي گوناگون محيط زيستي، منابع كمياب آبي و اختلافات اقتصادي همچون تعرفهها، اگر سياست به معناي نوين آن ساري و جاري نبود..
در جاي جاي كره خاكي جنگهاي زيانباري به گونه پياپي پديدار ميشدند و آرامش را از زندگي مردم مناطق مختلف ميزدودند. در معناي جديد، گاهي حفظ داشتههايي كه براي زندگي امن و ايمن مردم ضرورت دارند، يك كنش سياسي مطلوب است. سياست جديد، سياست صفر و صد يا سياه و سفيد نيست، بلكه سياست فراهمسازي زيست مطلوب براي شهروندان با وجود شرايط، امكانها و فرصتهاي موجود است. واقعبيني، مهمترين روش بهرهمندي از چنين سياستي است و آرمانگرايي قهرمانگرايانه، باعث بيگانگي از چنين سياستي و برگشت به سياستهاي سنتي و پيامدهاي زيانبار آن است.