يادداشتي بر «شاخ» مجموعه داستان بههم پيوسته پيمان هوشمندزاده
قصه پيمايي از مكان تا ديگر مكان
راحله ثابتنيا
مكان:
در تعريف صحنه داستان در كتاب هنر داستاننويسي ابراهيم يونسي آمده است: «صحنه داستان محلي است كه آكسيون داستان در آن واقع ميشود. زمينهاي است كه اشخاص داستان نقش خود را بر آن بازي ميكنند. محل وقوع داستان را، ظاهرا فقط به ياري و توصيف ساده ميتوان به خواننده منتقل ساخت.» «سنگردستي بزرگي داشتيم بالاي نيمچه تپهاي كه از چهار طرف افق داشت. سايهبان زپرتييي هم زده بوديم بالاي سرمان، با چهار تا دسته بيل و چندتا گوني. نيم متري هم كنده بوديم و يك رديف گوني هم چيده بوديم دورتادورش.» نويسنده با همين پاراگراف در صفحه ۹ كتاب تكليف خواننده را درخصوص مكان داستان روشن ميكند. مكاني تك افتاده شامل دو سنگر بالا و پايين كه در آنجا، نه كسي را ميبينند و نه كسي آنها را و تنها رابط راوي و همسنگرياش، سيا، با دنياي بيرون يك ستوان است كه با سياه بده بستاني دارد؛ يك آشپز كه سرهنگ صدايش ميزنند و يك بيسيمچي زنِ عراقي. در باب زمان داستان هم به كمي بعد از جنگ اشاره ميكند.
يوتوپيا و ديستوپيا:
در تعريف يوتوپيا در صفحه ۳۱ كتاب آنك آخرالزمان ميخوانيم: يوتوپيا (آرمانشهر، مدينه فاضله، ناكجاآباد، جامعه آرماني، هيچستان، خوبستان) يعني حالتي كه انسان به مراد غايي منظور خود ميرسد و در تعريف ديستوپيا آمده كه دقيقا در مقابل يوتوپياست: (ويرانشهر، خرابآباد، جامعه ضدآرماني) در داستان بههم پيوسته شاخ، از نگاه كاراكترها سوي ديگر يوتوپياست. گويا خطي فرضي روي خط مرزي كشيده شده و در دو سوي اين خط، يوتوپيا و ديستوپيا در مقابل هم قرار گرفتهاند؛ طوري كه راوي در پايان داستان مربع سفيد، صبحِ آفتابنزده، دوربين و اسلحه و قمقمه و فانوس را برميدارد و راهي كشف يوتوپياي آن سو ميشود كه در تمام طول مدت براي خود ساخته بودند؛ اما تصاويري كه با آنها مواجه ميشود، همچنان ادامه همين سويند. راوي در اين سفر سه و نيم كيلومتري از محل استقرار تا درخت كه از همان ابتداي داستان حرفش بود و دغدغهاش ميرسد به بقاياي يك پاسگاه ژاندارمري قديمي، جنازههاي دورتادور درخت و يك مربع سفيد، چند متري با فاصله از درخت، همان كاسه توالت سفيد پاسگاه كه لابهلاي اين همه بزن و بُكش سر جايش مانده بود. در صفحه ۸۵ كتاب ميخوانيم: «اول فقط چند سال كه بودند ولي نزديكتر كه شدم ديدم ستا جنازه هستند كه با فاصله افتادهاند حس خوبي بودند هر سهم زميني كه استوار بود دو تا ديگران بخورند فقط نگاهي انداختم و رفتم تا درخت راهي نمانده بود احتمالا حمله چيزي بود كه همه فرار كردند و بعد هم كه براي كودكان شدن فقط درخت را ديدند راه افتادن طرفش جفت پوچ كه شاخ و دم ندارد.»
ديگر مكان:
هتروتوپيا تركيبي است مشابه اتوپيا و ديستوپيا به معناي مكاني ديگر و اساسا مكانهاي اضطرابآوري هستند كه زندگي روزمره را به طرق مختلف دچار تغيير ميكنند و وجود آنها نشانگر گسست در زندگي عادي است. هوشمندزاده با محدوديت و اختصار كلمه در باب صحنه/مكان و بيلزومِ هيچ اضافاتي در راستاي ساخت مكاني با همان محدوديت و اختصار گام برميدارد و چنان محكم با چند واژهي، سنگر- تانكر- درخت و كاسه توالت، فضا را ميسازد كه گويا اين هر دو در يك راستا هستند. فضاي ساخته شده را با نپرداختن بيشتر به مكان و زمان و عدم ارجاع به مكان جغرافيايي به خصوص و زمان تقويمي خاص به ديگر مكان تبديل ميكند.٭ نويسنده