• 1404 دوشنبه 30 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6097 -
  • 1404 دوشنبه 30 تير

روايت چهل‌وچهارم: بغض و خشم، بازجويي از ميرزا رضا

مرتضي ميرحسيني

شكنجه‌اش نكردند. عجيب به نظر مي‌رسد و حتي پذيرشش دشوار است، اما گويا ميرزا رضا را نه در روزهاي حبس شكنجه كردند و نه در بازجويي‌ها آزار جسمي دادند. درباره انگيزه‌اش، دلايلش و همدستانش پرسيدند و او هم آنچه گفتني بود، گفت. حتي اگر پيش از شليك به شاه ترديدهايي درباره تصميمش داشت - كه داشت - در بازجويي‌ها صراحت و دليري نشان داد. گفت مظلوم است و عُمال حكومت به او ستم‌ها كرده‌اند. گفتند شاه از ماجراي تو خبر نداشت و بايد همان‌هايي را مي‌كشتي كه به تو ظلم كرده بودند - بايد از آنها انتقام مي‌گرفتي. چرا شاه را كشتي؟ گفت: «پادشاهي كه پنجاه سال سلطنت كرده باشد هنوز امور را به اشتباه به عرض او برسانند و تحقيق نكند و بعد از چندين سال سلطنت ثمر آن درخت وكيل‌الدوله، آقاي عزيزالسلطان، امين خاقان و اين اراذل و اوباش بي‌پدر و مادرهايي كه ثمره اين شجره شده‌اند و بلاي جان عموم مسلمين گشته باشند، چنين شجر را بايد قطع كرد كه ديگر اين نوع ثمر ندهد. ماهي از سر گنده گردد نه ز دم. اگر ظلمي مي‌شد از بالا مي‌شد.» نمي‌دانم چرا، اما بازجوها كوشيدند به او بقبولانند كه اشتباه كرده كه تصميم به كشتن شاه، تصميم نادرستي بوده است. اما او نپذيرفت. استدلال‌هاي روشني داشت. هر چه هم در بازجويي‌ها جلوتر رفت، صراحتش بيشتر شد. «سال‌هاست كه سيلاب ظلم بر عامه رعيت جاري است. مگر اين سيد جمال‌الدين، اين ذريه رسول‌الله چه كرده بود كه با آن افتضاح او را از حرم حضرت عبدالعظيم كشيدند، زير جامه‌اش را پاره كردند، آن ‌همه افتضاح به سرش آوردند. او غير حرف حق چه مي‌گفت؟ آن آخوند چلاق شيرازي كه از جانب سيد علي‌اكبر فال‌اسيري قوام فلان‌فلان‌شده را تكفير كرد، چه قابل بود كه بيايند توي انبار اول خفه‌اش كنند و بعد سرش را ببرند. من خودم آن ‌وقت در انبار بودم و ديدم با او چه كردند، آيا خدا اينها را برمي‌دارد، اينها ظلم نيست؟ اينها تعدي نيست؟ اگر ديده بصيرت باز باشد ملتفت مي‌شود كه در همان نقطه كه سيدجمال را كشيدند در همان نقطه گلوله به شاه خورد. مگر اين مردم بيچاره و اين يك مشت اهالي ايران ودايع خدا نيستند؟ قدري پايتان را از خاك ايران بيرون بگذاريد، در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشق‌آباد و اوايل خاك روسيه هزارهزار رعيت بيچاره ايراني ببينيد كه از وطن عزيز خود از دست تعدي و ظلم فرار كرده و كثيف‌ترين كسب و شغل‌ها را از ناچاري پيش گرفته‌اند. هر چه حمال و كناس و الاغي و مزدور در آن نقطه مي‌بينيد همه ايراني هستند. آخر اين گله‌هاي گوسفد شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند و شيرشان زياد شود كه هم به بچه‌هاي خود بدهند و هم شما بدوشيد. نه اينكه متصل تا شير دارند بدوشيد و شير كه تمام شد گوشت تنشان را بكلاشيد. گوسفندهاي شما همه رفتند، همه متفرق شدند. نتيجه ظلم همين است كه مي‌بينيد. ظلم و تعدي بي‌حد و حساب چيست و كدام است و از اين بالاتر چه مي‌شود؟ گوشت بدن رعيت را مي‌كنند به خورد چند جره‌باز شكاري مي‌دهند. صدهزار تومان از فلان بي‌مروت مي‌گيرند، قباله ملكيت جان و مال و عرض و ناموس يك شهر يا يك مملكتي را به دست او مي‌دهند. رعيت فقير و اسير و بيچاره را در زير بار تعديات مجبور مي‌كنند كه يك مرد، زنش را از ناچاري طلاق بدهد و خودشان صدتا صدتا زن مي‌گيرند و سالي يك كرور پول كه با بي‌رحمي از مردم مي‌گيرند خرج دربارياني مي‌شود كه نه براي دولت مصرف دارد و نه براي ملت.» نه فقط در صحبت با بازجوها عقب ننشست و چنانكه آنان انتظار داشتند توبه نكرد كه محكم در موضع خود ماند. از اهميت كارش گفت. گفت دست به كار بزرگي زده و فرصتي تاريخي براي كشور خلق كرده است. «آن چيزهايي كه همه اهل اين شهر مي‌دانند و جرات نمي‌كنند بلند بگويند، حالا كه اين اتفاق بزرگ به حكم قضا و قدر به دست من جاري شد يك بار سنگيني از تمام قلوب برداشته شد. مردم سبك شدند. دل‌ها همه منتظرند كه پادشاه جديد چه خواهد كرد. به عدل و رأفت و درستي جبران قلوب شكسته خواهند كرد يا نه؟ اگر بناي سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند البته تمام خلق فدايي ايشان مي‌شوند و سلطنتشان قوام خواهد گرفت، اما اگر همان مسلك و شيوه قبلي را پيش بگيرند، اين‌ بار كج به منزل نمي‌رسد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون