• 1404 يکشنبه 5 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6101 -
  • 1404 يکشنبه 5 مرداد

نگاهي روانشناختي به فيلم «پيرپسر»

زندگي نازيسته

مليحه رمضاني

هيچ ‌كس به خواست خود پا به اين جهان نگذاشته است و اين والدين هستند كه ما را به اين زندگي دعوت كرده‌اند. حال اگر اين دعوت باشكوه و احترام همراه باشد مقتضي است، اما اگر با تحقير، توهين و ناديده‌انگاري با شما برخورد كنند، دردناك است. اين درد تجربه‌اي رواني است كه انسان متولد شده در ارتباط با والدين خود از سر مي‌گذراند. 
اين درد رواني از برآورده ‌نشدن نيازها -نياز به دوست داشته شدن، تاييد شدن و ديده ‌شدن- ايجاد مي‌شود. اين درد بزرگ كه از ضربه خوردن به احساس دلبستگي بين فرزند و والد يا فقدان دوست داشته شدن شكل مي‌گيرد، هستي انسان را به بازي گرفته و تهديد مي‌كند. نخستين واكنش به اين درد شعله‌ورشدن آتش خشم و كينه نسبت به فرد محروم‌كننده است و گاهي اين خشم و كينه تا آنجا پيش مي‌رود كه مي‌تواند انسان را نسبت به كشتن آن فرد يا افراد برانگيخته كند. اين برانگيختگي شبيه تكانه‌اي تمام وجود فرد را در بر مي‌گيرد.
 پيرپسر روايت زندگي سه مرد است. غلام و دو پسرش رضا و علي. آنها در آپارتماني قديمي و دو طبقه زندگي مي‌كنند. دو پسر كه در آستانه ميانسالي قرار دارند و هر كدام در زير لايه‌هاي بغض فروخورده‌شان سعي مي‌كنند زندگي را در آغوش بكشند. آنها با پافشاري تلاش مي‌كنند پدر را راضي به فروش خانه كنند، اما غلام كه مردي زورگو، بي‌تفاوت و دايم‌الخمر است هر بار از اين كار طفره مي‌رود و ترجيح مي‌دهد در پي لذت‌جويي و خوشگذراني خودش باشد. رابطه ميان غلام و پسرانش عاري از عاطفه و سرشار از حس كينه و انزجار است. در اين ميان ورود زني به نام رعنا متين اين روابط را بيشتر به هم گره‌ زده و اوضاع را پيچيده‌تر مي‌كند. علي پسر بزرگ غلام باستاني شخصيت خاموش و سرخورده از رنجي عظيم درگذشته را به دوش مي‌كشد. او تلاش مي‌كند عزت‌نفس له‌شده‌اش را از زير بار ترس و تحقير پدر بيرون آورده و خود را به پدر اثبات كند.
رضا پسر كوچك خانواده ميان تنفر و اشتياق به تاييد پدر معلق است. او در انتخاب آزادي و وابستگي سردرگم مانده و راهي جز كشتن و از ميان برداشتن پدر به ذهنش نمي‌رسد. در سكانس ابتدايي شاهد گفت‌وگوي عادي بين رضا و علي در مورد قتل غلام هستيم. گويي اين دو نفر سال‌هاست زيروبم اين نقشه را وارسي كرده‌اند و هر بار نام پدر يا ترس از او مانع از انجام اين كار شده است. ميل به انجام اين اقدام ممنوعه با احساس گناه شديدي براي رضا و علي همراه است. اين حس متناقض رضا و علي -‌ميل به حذف ديگري و در همان حال ترحم و دلسوزي نسبت به پدر‌- آنها را در وضعيت بغرنجي قرار داده كه ناچارند به هيجان‌هاي منفي و رفتارهاي مخربي همچون ‌بيهودگي، پرخاشگري، حسدورزي يا آزمندي روي آورند. 
غفلت، بي‌مهري و خشونت در خانواده آغازگر انواع اختلالات شخصيتي در فرد است و سايه آن دامنگير نسل‌هاي بعد هم مي‌شود. گاه اين خشونت تبديل به حسادت شده همان‌طور كه در رفتار اين سه عضو خانواده نسبت به يكديگر و دنياي بيرون از خانواده مشاهده مي‌كنيم. اين حسادت قابليت دارد كه سرمنشا رذالت‌هاي ساده اما ويرانگر شود. زماني كه فرد به دليل عدم بلوغ رواني امكان تجلي در جهت جبران و اصلاح موقعيت خويش را نداشته باشد به واسطه ترس و شرم گرايش به خودتنبيهي و دگرتنبيهي پيدا مي‌كند. مقصود از خودتنبيهي بروز افكار، احساس و رفتارهايي است كه باعث آزار فرد مي‌شود؛ اما خود فرد از وجود آنها اطلاعي ندارد؛ حالا با ظهور آن موارد با نشانه‌هايي پيدا و پنهان فرد مورد‌نظر را دچار زجر مي‌كند و واكنش فرد به اين زجر كه ريشه‌هايش براي او مشخص نيست، مي‌تواند منجر به كنش‌هاي‌ ويرانگري شود. مبتني بر اين غلام باستاني اين تجربه را از سر گذرانده و مانع از بلوغ او شده است. تلاش مي‌كند با اعمال زور نسبت به پسرانش خود را مستبد و ترسناك نشان دهد، بلكه بتواند جايگاه خود را در خانه حفظ كند. شخصيت او از دل سال‌ها تحمل حقارت و شكست‌هاي پي‌درپي ريشه دوانده و كنش‌هاي گذشته او وجودش را مالامال از حس گناه كرده است. اين احساس گناه آن‌قدر بزرگ است كه براي گريز از آن تلاش مي‌كند با مستي و عياشي و تمتع از زنان خياباني خود را تسكين دهد. او با بي‌تفاوتي و طفره ‌رفتن از شرايط فرزندانش، با فرافكني هر چه‌ تمام‌تر پسرانش را آيينه تمام‌نماي زشتي‌ها و پليدي‌هاي خود مي‌بيند. غلام حس حقارت و خشونت برانگيخته شده از شرم درون را با برون‌فكني و قلدري معاوضه مي‌كند تا احساس شايستگي را براي خود به ارمغان بياورد. ريشه رفتارهاي عاري از عاطفه، لحن تحقيرآميز توام با طعنه و كنايه، ردپايي از حسادت غلام نسبت به ديگري را به ما نشان مي‌دهد. او فرصت‌هاي خود را از دست‌ رفته مي‌بيند و به ‌صورت ناآگاهانه تلاش مي‌كند فرصت را براي ديگري بسوزاند. حضور رعناي جوان در ارتباط با فرصت‌هاي از دست ‌رفته غلام و ارتباط رعنا با علي سيماي رذالت پدر را بيش ‌از پيش نمايان مي‌كند. اكنون جهت داستان تغيير مي‌كند غلام گمان دارد با تصاحب يك زن در اين جدال پيروز شده و ناكامي‌هاي زندگي‌اش را ترميم مي‌كند. در افسانه‌هاي كهن يوناني عقده كرونوس به حسادت پدر به فرزند اشاره دارد. عقده كرونوس، يك مفهوم روانشناختي و فلسفي است كه در آن پادشاهي فرزندان خود را مي‌بلعيد، زيرا مي‌ترسيد كه او را سرنگون كنند و بر جايگاهش تسلط يابند، اين افسانه در روانشناسي به عنوان ترس از گذر زمان يا ترس پدر از جانشيني فرزند تعبير مي‌شود. مشابه اين افسانه را در پيرپسر مي‌بينيم، زماني كه غلام توسط رعنا انتخاب نمي‌شود و اين طرد شدن‌هاي تكراري او را به مرز جنون رسانده و سكانس حيرت‌انگيز پاياني را رقم مي‌زند. او با تحقير و تمسخر رقيبش علي تلاش مي‌كند حقارت خود را پنهان نگه دارد. سكوت و سرخوردگي علي را تعبير به افسردگي و خجالتي بودن مي‌كند. اعتراض رضا را به وقاحت و بي‌هويتي او گره مي‌زند. زمين ‌و زمان را به هم مي‌دوزد تا با يك پيروزي، خود له‌شده‌اش را نجات دهد. حتي تلاش‌هاي علي هم براي نظم دادن به آن همه به‌‌هم ريختگي بي‌فايده است.
به گفته يونگ: «بزرگ‌ترين تراژدي در يك خانواده همزيستي با والديني است كه زندگي نازيسته دارند.» همزيستي معيوب پسران و پدران در زنداني به نام خانه، خانه‌اي كه با تمام وسايلش انزجار را به نمايش مي‌گذارد. اين سه انسان‌هايي هستند كه درپي يافتن شكوه هستي‌اند ولي در مسير شدن به باتلاق گذشته مي‌نشينند. غلام، علي و رضا نمونه‌اي از اين‌ دست هستند. انسان‌هايي كه در منطقه امن خود در يك‌ خانه ناامن مانده‌اند تا فرصتي پيش ‌آيد و سهمشان را از زندگي بردارند و بروند؛ اما اسير سرنوشتي هستند كه پدر از قبل برايشان دوخته است. مبارزه با تاثير والدين در زندگي همان‌قدر محدودكننده است كه سازش با آن. امان از زمان و زندگي از دست‌ رفته انسان كه قادر است او را به ديوي مهارنشدني تبديل كند. همان‌طور كه غلام را تبديل به هيولا كرد، چراكه او همپاي در غل‌وزنجير گذشته خود داشت. وجوهي از شخصيت او كه فرصت پرورش نيافته‌اند بخش‌هايي از روانش كه فرصت اكتشاف، جذب و تحليل خود را نداشته‌اند و آن قسمت از آرزوها و ارزش‌ها و خيالاتش كه محقق نشده‌اند در مقابل زمان قرار مي‌گيرد كه هر ثانيه تمام ‌شدن را به او يادآوري مي‌كند. حالا اين هيولاي هشت‌‌پا به شكل‌هاي مختلف از وجود او بيرون مي‌زند. گاهي با مستي، گاهي با حسادت به مردهايي كه زني آنها را دوست مي‌دارد، گاهي تخدير كردن با مواد، گاهي هم با قتل فردي كه به او نفرت‌انگيز بودنش را يادآوري كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون