يادداشتي بر «داستايفسكي در پتروآباد» مرتضي حاجيعباسي، مجموعه داستان برگزيده جايزه واژه
مرا در «پتروآباد» دفن كنيد
مهران زيبا
نخستين كتاب مرتضي حاجيعباسي با عنوان «داستايفسكي در پتروآباد» مجموعهاي است از هشت داستان كوتاه كه توسط نشر اگه منتشر شده و جايزه بهترين مجموعه داستان كوتاه را از جايزه ادبي واژه دريافت كرده است. اين مجموعه در قالبي رئاليستي، با اتكا به زباني پويا و فضاپردازي دقيق، روايتگر انسانهايي است كه در لابهلاي دهههاي تلخ تاريخ معاصر، با خاطراتي محو و آيندهاي نامعلوم دست و پنجه نرم ميكنند. نويسنده در اين مجموعه داستان با ساخت فضايي مستقل و داراي پيوندي عميق با تاريخ زيستي و اجتماعي، در ظاهر روايتي ساده از مردمان نوار ساحلي شمال ايران را بيان ميكند. اما در لايههاي زيرينِ خود، اضطراب تاريخي، تبعيد در وطن و صداي بيصدايان اجتماع را روايت ميكند. سه داستان ابتدايي مجموعه، حول مكاني خيالي ولي در عين حال واقعي و آشنا به نام «پتروآباد» ميچرخد. شهري كه در طول روايتها از يك محل زيستي به يك شخصيت تبديل ميشود. پتروآباد نه فقط صحنه وقوع وقايع، بلكه قلب تپنده داستانهاست كه همچون راوي خاموشِ سرگذشت آدمهاست. نويسنده در پي آن است كه از «پتروآباد» صرفا يك جغرافيا نسازد، بلكه به آن كيفيتي ذهني و استعاري ببخشد. شهري كه در آن بلواري به شباهت شانزليزه وجود دارد، اما پشت آن همه زرق و برق، حلبيآبادي متروك و متعفن است؛ گويي تصويري است فشرده از زيست ايراني معاصر. «از داخل پتروآباد، بلواري كه هركس نگاهش ميكرد، ميگفت شانزليزه است. رنگ و لعابي داشت و رديف درختهاي نارنج هميشه سبز، با توپهاي خوشرنگ توي شاخ و برگشان، قاپ تازهواردها را ميدزديد، ولي تمام اين آب طلا يك طرف، برش ميگردانديم تهش حلبي بود. ما توي همان حلبيآباد ميپلكيديم: پتروآباد.» «پتروآباد» در اين مجموعه، نه فقط فضاي رخداد داستانها، بلكه استعارهاي از جامعهاي است كه سطوح بيرونياش فريباست، در درون باطني زخمخورده و چركين دارد. تصويري از زيبايي پوشالي و واقعيتِ ويران شده جامعهاي كه در آن زيست ميكنيم. در جهان ساخته شده نويسنده، روايت به چيزي فراتر از بازتاب واقعيت بدل ميشود و به نوعي به واسازي آن بدل ميشود. حاجي عباسي با استفاده از زباني دقيق و جزيينگر، مكان را چون پازلي از خاطره و توهم ميچيند؛ جايي كه هم بوي عطر نارنج ميدهد و هم بوي ناي زنگزدگي. نويسنده با استفاده از همين تضاد و دوگانگي از مكان پتروآباد تا شخصيتهاي داستانها و استفاده از ديالوگهاي پيشبرنده و چند وجهي و سطح زباني در خور آدمها و روايتهايش، داستانهايي گيرا و باورپذير خلق كند. در داستانهاي «تخت تعليم» و «تحت تعقيب» نويسنده كوشيده تا از دلِ تجربه زيسته نسلهاي مختلف در دهههاي ۶۰ و ۸۰، روايتي بسازد از گسست و انزواي نسل هايي كه يا فرصت گفتوگو پيدا نكردند يا از ابتدا محكوم به سكوت بودند. در اين داستانها، زبان و روايت در خدمت شخصيتپردازي قرار ميگيرند؛ ديالوگها روان و زندهاند. شخصيتها با همه پيچيدگيها و تناقصهايشان، روي كاغذ جان ميگيرند و ساخته ميشوند. مكان هر دو داستان خيابان منظريه رشت و داستان از طريق زاويه ديد اول شخص روايت ميشود. نويسنده نه قضاوت ميكند و نه شعار ميدهد و با اجتناب از تعميمهاي سهلانگارانه، از خلال زبان و كنش شخصيتها، فضاهايي خلق ميكند كه بيهياهويند، اما بهشدت تكاندهنده و تاثيرگذارند. آدمهاي او قهرمان نيستند، قرباني هم نيستند؛ انسانهايي معمولياند كه در جريان روزمرّگيهاي طاقتفرسا، آرامآرام دچار فرسايش ميشوند. داستان «آه... مسكو» كه يكي از درخشانترين داستانهاي مجموعه است. با شروعي ضربهاي، خواننده را وارد داستان ميكند. «جنازه پدري كه روي سنگ سرد بود و بچههايش دورش حلقه زده بودند... و وصيتي ...«مرا در مسكو دفن كنيد»... پدري در بستر مرگ وصيت ميكند؛ جسدش را به مسكو ببرند و آنجا دفن كنند. پسر اما در ميانه فقدان و مرگ پدر، تصميم ميگيرد-نه به قصد صرف انجام يك وصيت- بلكه براي بازسازي رابطه فرو ريخته، سفري را آغاز كند كه هم بيروني است و هم دروني. نويسنده از اين مرگ، مرثيه نميسازد و به جاي گريه و مويه، ماخوليا را انتخاب ميكند. نويسنده با دوري از نثري ادبي، زباني بر ساخته از گفتار و نوشتار ميآفريند و اين زبان، روايتي درست و پويا ميسازد و در خدمت داستان است و به ابزاري براي ساخت فضا استفاده ميكند، نه صرفا براي بيان محتوا. فضاي ساخته شده در داستانهاي اين مجموعه فضايي به شدت دوگانه و چندوجهي است و اين دوگانگي در سراسر كتاب به وسيله نثر روان و ساده نويسنده به خواننده منتقل ميشود. مجموعه «داستايفسكي در پتروآباد» تجربهاي است از ساحت خيال نويسنده كه روايتگر آدمهاي زمانه خودش است. آدمهايي تنها و عاصي كه تسليم سرنوشت محتوم خود شدهاند. آدمهايي كه جبر زمانه و قدرت، مجال نفس كشيدن و زندگي كردن به آنها نداد. آدمهايي كه پي آرزو دويدند، ولي سهمشان از زندگي، رنج وآوارگي است. در دوراني كه ادبيات داستاني ايران بيش از هر زمان ديگري در معرض فرمگرايي افراطي يا مضمونزدگي سطحي است، روايتهايي چون «داستايفسكي در پتروآباد» اهميت دارند؛ نه براي آنكه چيزي خارقالعاده عرصه ميكند، بلكه از دلِ واقعيتِ تلخ، جهاني ميسازد كه زيستن در آن ممكن است، اگرچه نه براي آدمهاي داستانها، بلكه براي ما خوانندگان.