بررسي فيلم «ارزيابي» The Assessment ساخته فلور فورتونه
تجربهاي منحصربهفرد
محسن بدرقه
«ارزيابي» فيلمي به كارگرداني فلور فورتونه است. در دنيايي جديد خانوادهها براي آوردن فرزند نياز به ارزيابي سپس تاييد دولت دارند. دولت، زن و شوهرها را توسط يك مامور ارسالي به خانه ارزيابي ميكند و بعد از اين ارزيابي صلاحيت آنها براي آوردن فرزند تاييد يا رد ميشود.
مردمي كه زير سايه علم به دنيايي جديد دست يافتهاند
فيلم «ارزيابي» در سالهاي آينده ميگذرد. زماني كه اين دنيا به پايان رسيده و دولت، بالطبع آن مردم زير سايه علم به دنيايي جديد دست يافتهاند. دنيايي كه در آن با يك قرص كه شبيه اشكال هندسي و به نازكي كاغذ است حق حيات آنها تمديد ميشود. انسانها اگر وظايف تعريف شده خود را به درستي انجام دهند از طرف دولت آب آشاميدني دريافت ميكنند و خوراك و سبك زندگي آنها با دنياي اين روزها كاملا متفاوت است. از خاك نوعي گياه به عمل ميآوردند كه خاك را دچار فرسايش نميكند و با پيشرفت تكنولوژي امكان خلق حيوان خانگي مجازي وجود دارد.
آريان و ميا هر كدام به واسطه يك دستاورد نو اين شانس را پيدا كردهاند كه در دنياي جديد ادامه حيات دهند. آريان با بازي هيمش پاتل توانسته با نبوغ خود دست به كشف پديدهاي به نام خلق حيوانات خانگي مجازي بزند و ميا با بازي اليزابت اولسن توانسته گياهاني در خاك بدون فرسايش و پسرفت خاك بزند. زن و شوهر در كمال آرامش كنار يكديگر در دنياي جديد زندگي ميكنند و تمايل دارند اين خوشبختي را با آوردن فرزند دوام ببخشند. فضاسازي فيلم حاكي از آن است كه دنياي قديم به فروپاشي رسيده و ويلاي لب ساحل آنها به نوعي شمايل دنياي فروپاشيده را حكايت ميكند، درحاليكه درون اين خانه زندگي پيشرفته با علم در جريان است.
اما مسالهاي كه ميا را دچار رنج و بيگانگي كرده، گذشتهاي است كه در دنياي جديد هم دست از سر او برنميدارد. دنياي قديم و دنياي جديد از نظر زيستي تفاوت فاحشي با يكديگر دارند؛ ولي اين چه ويژگياي در انسان است كه با گذر از يك دنيا به دنياي ديگر خودش را به همراه خود ميآورد و اين خود همراه، علاوه بر خود فيزيكي كه در حال زندگي است؛ او را به دنيا يا گذشته رهسپار ميكند و ياراي زندگي در زمان حال را از او ميربايد؟
پرسش عميق، انساني و بنيانافكن
فيلم با نفسنفس زدن دختري آغاز ميشود كه او را مشاهده نميكنيم. تصوير باز ميشود و دختري در حال شنا ميان انبوهي از آب ديده ميشود. حس برآمده از نما تعليقي هولناك است. انساني كه در چنگال حجم گستردهاي آب كه هر لحظه امكان دارد اين آبهاي متلاطم او را درون خود بكشد. وضعيت انساني دختر در حال شنا در ميان هوايي كه بالاي سرش قرار دارد با آبي كه در آن غوطهور است، مشاهده ميشود. آب در لحظه هم تكيهگاه دختر است تا در آن شنا كند و به ساحل برسد و همان آب اگر چيره بر توان جسمي و روحي دختر شود، ميتواند او را از بين ببرد، درحالي كه هوايي كه او نياز دارد غير از كمك غيرمستقيم هيچ كاري براي او انجام نميدهد. دختر خسته ميشود و مادر كه در كنار ساحل ايستاده را صدا ميكند. دختر فرياد ميزند و خسته شده است. هر لحظه امكان دارد از اين معلق بودن خسته شده و تسليم شود. فرياد ميزند. در يك نما چهره او تغيير ميكند و بدل به زن بزرگسال ميشود. چشمان اين زن به همان نقطهاي خيره شده كه ديدگان دختر جوان به آن خشك شده بود. زن به خانه آمده و زندگياش را از سر ميگيرد. اين نگاه منجر به كاشت حسي در وجود مخاطب شده و پرسشي ذهن او را در بر ميگيرد. پرسش عميق، انساني و بنيانافكن. انساني كه ميان زمين -كه اينجا درياست- و هوا گير افتاده، خسته شده و توان ادامه دادن از او سلب شده، اگر لحظهاي مكث كند نابودي او را در بر ميگيرد. اين انسان در لحظه چه تجربهاي از حس انساني را از سر ميگذراند و اين انسان چگونه ميتواند از پس رنج اين وضعيت معلق نجات پيدا كند.اين مساله كه توسط كارگردان تعليق ميشود زير فشار خردهپيرنگهاي مضموني نفسش طاق شده و نزديك به نابودي ميشود.
ميا اين تجربه را در دنياي قديم از سر گذرانده و اين حس برآمده از تجربه در دنياي جديد هم دست از سر او برنميدارد. او به اعتراف خودش در اواسط فيلم در مقابل ديگران نياز به فرزندي دارد كه به آن حس تعلق داشته باشد. پرسش اينجاست كه ميا نياز به فرزندي دارد كه بدان حس تعلق داشته باشد يا اين فرزند شمايلي از مادر گذشته است كه به او حس تعلق نداشته و قرار است با آوردن فرزند نقش مادر در نقش فرزند جايگزين شود. اين مساله كه ريشه در واكاوي رواني انساني دارد زير تلنباري از خردهپيرنگهايي كه برخاسته از ايدئولوژي سازندگان فيلم است، تلنبار ميشود.
سه انسان متفاوت از يكديگر براي ارزيابي در كنار همديگر قرار ميگيرند. شخصيت آرين به درستي پرداخت نميشود. البته ما به شناختي مهآلود از شخصيت او ميرسيم. فردي كه مسالههاي كودكياش با والدينش حل نشده و حالا در بزرگسالي گريبان او را گرفته است. خالق حيوانات خانگي مجازي بلوغ نيافته و سردرگم است. براي ارزيابي قبل از ميا با زن ديگري به دولت درخواست داده و مادرش به خاطر رفتارهايش او را سرزنش ميكند.در مقابل اضطراب مساله ميا -همسرش- به دنبال خاك ريختن روي مساله و ناديده گرفتن است. او تلاش ميكند در زندگي فردي خود هر چيز را در دنياي خيال بازسازي كرده و حس از دست داده را توسط مجاز بازسازي كند. خود ارزياب هم در روند داستان شمايلي از زني انتقامجو است كه تاب ديدن زندگي دو زوج را ندارد. او از يك ارزيابي ساده به يك انتقامي افسارگسيخته دست ميزند.مسالهاي كه در هر يك از اين سه شخصيت ديده ميشود و اين مسائل در دنياي جديد منجر به چالش ميان آنها شده؛ مسالههاي تعليق نشده در گذشته است كه راه خود را به دنياي امروز باز كردهاند. اين سه انسان ياراي ارتباط با يكديگر ندارند و مسالههاي حل نشده در گذشته شبيه حصار بتني مرزي ميان آنها كشيده است. هر يك در گذشتگي خود غرق شده و تلاش ميكنند با بهرهكشي از طرف مقابل راهي براي حل مساله خود سپس حل آن پيدا كنند.
پرسشهاي فلسفي متعدد
مبتني بر اين ايده فيلم قابل اعتنا بود اگر فيلمساز تلاش نميكرد در روند داستان خردهپيرنگهاي مضموني را گسترش دهد. گسترشي كه در ميان راه رها شده و به سرانجام نميرسند. در وهله اول شايد اين فيلم به علت فقدان انسجام درونمايهاي در ذهن مخاطب ايجاد كند كه ارتباطي با خود ايده و روند داستان نداشته باشد. فيلم با ايجاد اين درونمايه دچار انشقاق ميشود. مساله فيلم تمايل به فرزندآوري ميا و آريان براي رفع مساله فردي در گذشته است. در ميان راه فيلمساز مسائل نيمه تعليق شدهاي را ايجاد ميكند. به عنوان نمونه پرسش -آيا تمامي زوجهاي جوان شايسته و صلاحيت فرزندآوري دارند؟-درونمايه برآمده از روند داستان ميشود.
چرا زوجهاي جوان نياز به فرزند دارند؟ آيندهاي كه انسان توسط علم تسخير ميشود چگونه ميتوان فرزندآوري را توجيه كرد. پرسشهاي فلسفي متعددي كه هر يك به خردهپيرنگي مضموني اشاره كرده و ايده اصلي داستان را از ريل خارج ميكنند. براي نزديك به ذهن شده ميتوان به سكانس صبحانه آريان، ميا و ارزياب در نقش فرزند اشاره كرد. در سكانس صبحانه ميا برانگيخته از كنش ديشب ارزياب با نگاه با آريان حس خود را ردوبدل ميكند. ارزياب وارد ميشود. او در نقش فرزند فرو رفته و قصد دارد آريان و ميا را ارزيابي كند. ميا و آريان غافلگير، سرگشته و مضطرب ميشوند و تلاش ميكنند بر خود مسلط شده و نقش پدر و مادر را بپذيرند. سكانس خلاف جهت انساني ميل ميكند. ارزيابي ره به تركستان دارد. چگونه ميتوان غريبهاي كه تازه به خانه وارد شده را جايگزين فرزندي كرد كه از وجود انسان است. اين سكانس توسط كارگردان گزينش و طراحي شده است. حس برآمده از اين سكانس مسير طراحي و گسترش ايده را از هم ميگسلد. در لحظه نميتوان يك زن بزرگسال كه نفرتانگيز رفتار ميكند را جايگزين فرزند خود كرده و واكنش كاملا انساني از كنشهاي او را مديريت كرد؛ بنابراين اين سكانس كه در روند پيرنگ قرار است راهي براي ارزيابي اين پدر و مادر پيدا كند بدل به سكانسي سرشار از درونمايههاي شعاري و غير قابل ربط به داستان دارد. مادري كه نه ماه فرزند خود را در وجود خود داشته و با وضع حمل او را از دنياي ديگر به دنياي نو آورده است. مادري كه لحظه به لحظه در روند رشد فرزند خود بوده است، ميتواند آمادگي لازم را در رويارويي با بدخلقي و بدعنقي كودك داشته باشد. در اين رويارويي اگر برانگيخته از خشم شد هم ميتواند خود را مديريت كرده يا اصلا كنشي خطا انجام دهد. انسان، انسان است و قرار نيست با يك معيار عرفي شده سطحي انسان را مورد ارزيابي قرار داد. از طرفي ميا در حال مشاهده ارزياب است كه در نگاهش ميل افسارگسيختهاي به آريان موج ميزند. چگونه ميتواند حسادت برانگيخته شده از اين نگاه را جايگزين حسادت مادرانه خود كرده و خود را مديريت كند. فيلم ره به مساله ديگري برده و ايده ناظر را با خرده ايدههاي ناپخته دچار انشقاق ميكند.
يك پرسش سياسي
اين روند در طول داستان ادامه پيدا ميكند، درحالي كه ميتوانست براي گسترش و تعليق مساله حس تعلق ميا و فقدان بلوغ آريان به جاي ارزيابي بزرگسال از كودكي خردسال استفاده كند. اين ميزانسن مسير روايت را به سمت ديگري ميبرد و فيلم را از يك اثر قابل اعتنا به فيلمي سطحي، بازاري با پرسشهاي دمدستي ميل ميدهد.درحالي كه مساله فيلم فراتر از يك ارزيابي سطحي، عرفي شده و دمدستي از زوجهايي است كه تمايل به داشتن فرزند دارند.
با ادامه و تكرار اين ميزانسن در كنشهاي ديگر فيلم را بدل به پرسش سياسي ديگري هم ميكند. آيا دولتها تلاش ميكنند آزادي انسان را از بين برده و بردههايي مديريت شده براي خود دستوپا كنند. صرفنظر از اينكه اين پرسش سياسي در جاي خود ميتواند قابل اعتنا باشد، مسالهاي كه فيلمساز از نماي ابتدايي سنگ بناي فيلم ميكند، مساله ديگري است.
علت فرزندآوري ميا و آريان چيست؟ ميا به خاطر فقدان حس تعلق نياز به فرزندي دارد كه اين حس را توسط حضور او التيام بخشد. آريان در يك ماجراجويي كودكانه و به خاطر نگهداشتن ميا نياز به فرزند دارد. وجود حس فرزند در يك زندگي مشترك ريشه در عشق زوج دارد يا اينكه اين ميل به ابديت اين حس را درون وجود زن و مرد قرار ميدهد.
پرسش فيلم در ميان خردهپيرنگهاي مضموني مضطرب و سرگشته ميشود. در اين بههمريختگي خردهپيرنگ به صورت اتفاقي كارگردان مسالهاي انساني را از زير لگدمال پرسشهاي مفهوم زده بيرون ميكشد. علت ارتباط يك انسان با ديگري ريشه در چه عنصري دارد؟ به سكانس ابتدايي فيلم بازگرديم. مساله همانطور كه ذكر شد در اين سكانس تعليق شده و مبتني بر آن مخاطب هم معلق ميشود. ميا تجربهاي را از سر گذرانده و مبتني بر همين تجربه از مادر عقده به دل گرفته است. اين عقده تضاد تحملناپذيري براي او رقم زده و استيصال دروني را براي او به ارمغان آورده است. همانطور كه تلاش ميكند از يادآوري آن تجربه پرهيز كند؛ به همان ميزان فراري كه انجام ميدهد همان تجربه به سمت او ميل ميكند. كشش از ياد بردن و به ياد آوردن شبيه سنج، روح او را از دوطرف له كرده و صداي سنگين اين تصادف يادها او را دچار فقدان تمركز حسي ميكند.
به صورت ناآگاهانه مسير رسيدن به تعادل سابق براي شخصيت ميا رقم ميخورد. در شلنگتخته انداختن ارزياب مسير تجربهاي براي او خلق ميشود كه با خويشتن خود روبهرو شده و اين رويارويي آگاهي شخصيت از موقعيت تجربه سابق را افرايش داده و ميتواند در زمان حال خود را در آغوش بگيرد. وقتي سه نفر براي تفريح به كنار ساحل ميروند؛ ارزياب به صورت آگاهانه يا ناآگاهانه موقعيتي براي ميا خلق ميكند كه بتواند ديگري كه همان مادر خود است را خلق كند.
ميا دقيقا همانجايي ايستاده كه سالها پيش مادرش ايستاده بود. ارزياب در نقش فرزند به خاطر حرف ميا در نقش مادر قهر ميكند. تجربه گم شدن فرزند در اعماق آب براي ميا رقم ميخورد. ميا استيصال محض شده و تجربهاي شبيه تجربه مادر را از سر ميگذراند.
اين رويارويي من فردي در گذشته با تجربه نقش ديگري -مادر- در زمان حال و تصادم اين دو حس منجر به آگاهي ميا ميشود. ميا براي فقدان اين حس تمايل داشت تا فرزندي داشته باشد تا بتواند حس تعلق را در كودك زنده كند تا اين برانگيختگي حسي او را التيام بخشد. ارزياب با طراحي آن موقعيت اين حس را ايجاد ميكند. بعد از اين تجربه به صورت استعاري تمام گذشته ميا را نابود ميكند. گل اركيدهاي كه ميا را به صورت استعاري به آن تجربه ارتباط ميداد از بين ميرود. ميا دوباره شبيه كودكي در ميان دريا معلق است. آريان از دور به او نظاره ميكند. او در اين تجربهاي كه از سر گذرانده حالا بيش از پيش نياز به فرزند دارد. او ديگر فرزند را براي ايجاد حس التيامبخش نميخواهد، بلكه تمايل دارد به ديگري مهر ورزيده و ستايشش بكند. ميا بعد از رد ارزيابي با تلاش ميتواند ارزياب را پيدا كند. او در اين ارزيابي حس انساني نوعي تجربه كرده كه ميخواهد اين حس به ابديت متصل شود. او بيچشمداشت توانسته ديگري را در آغوش گرفته و دوست بدارد. ارزياب پرده از ماجرا برميدارد. ميا و آريان در دنياي جديد نميتوانند صاحب فرزند شوند؛ چون دولت نميخواهد. به طرز حيرتآوري اين پرده برداشتن از راز شخصيتها را به سرانجام ميرساند. ارزياب توان تحمل ادامه زيستن در اين دنيا و حتي دنياي سابق را ندارد و خود را به سرانجام ميرساند. آريان در اين دنيا ميان بودن واقعيت و مجاز ميماند و نقش خيال ميا و فرزند را طراحي ميكند. ميا به دنياي زندگي و دنيايي كه به انسان اجازه اشتباه ميدهد، بازميگردد. لبخند ميا حس زندگي را در وجود مخاطب وديعه ميگذارد.
منتقد و نويسنده سينمايي