روايت پنجاهودوم: همين يك كلمه
مرتضي ميرحسيني
چند سالي به قاجارها خدمت كرد. يوسفخان مستشارالدوله، ابتدا كارمند وزارت عدليه بود. آنجا عمق فساد و تباهي حكومت را به چشم ديد. كنار كشيد. با روزنامه اختر كه گروهي از ايرانيان مقيم عثماني منتشرش ميكردند - و محتوايي انتقادي داشت - همكاري كرد. به زندان افتاد. كتك خورد. شكنجه شد. تحقير، آن هم از پستترين ماموران حكومت را تحمل كرد. براي آزادي، از دوستان و نزديكانش كمك گرفت. به پيشنهاد آنان - و به روش مرسوم در آن سالها - رشوهاي پرداخت و آزادي خود را خريد. حتي پرونده محكوميتش را از بايگاني وزارت عدليه بيرون كشيد و از بين برد. گذشته را، حداقل روي كاغذ پاك كرد. به وزارت خارجه رفت. چند سالي را در روسيه و مدتي را هم در گرجستان، ابتدا به عنوان كاردار بعد در مقام كنسول ايران خدمت كرد. روسيه را به چشم ديد و پيشرفتهاي اين كشور را تحسين كرد. اما بعدتر كه به اروپا رفت و لندن و پاريس را هم تجربه كرد، از روسيه كه حالا بسيار عقبمانده به نظرش ميرسيد، دلزده شد. ديد كه در قلمرو تزارها هم خبري نيست و پيشرفت واقعي در اروپاي غربي اتفاق افتاده است. در مواجهه با اين تجربيات آدم ديگري شد. تفاوت دو دنيا، آن عقبماندگي و اين پيشرفت و چرايي شكلگيري اين شكاف عميق ذهنش را درگير كرد. به جستوجوي پاسخ رفت و كتاب «يك كلمه» را نوشت. در اين متن از نياز به قانون، آن هم قانوني كه نمايندگان مردم نوشته باشند، گفت و حكومت استبدادي، يعني نظامي را كه در آن يك نفر براي همه تصميم ميگيرد به چالش كشيد. متاثر از انقلابيهاي فرانسوي، هيچ ارزش و اعتباري را براي شاه و مقام سلطنت قائل نبود و راه نجات كشور را در داشتن قانون - قانوني كه همه، از شاه تا مردم عادي در برابرش يكسان باشند - ميديد. نه زندگي و كار در روسيه و نه اقامت و تحقيق و تفكر در اروپاي غربي به گسست او از سنتهاي ملي و مذهبي منتهي شد و نه دلبستگي به تمدن غرب او را به مخالفت و دشمني با دين كشاند. اما ميان دو دنيا، جايي كه در آن متولد شده بود و جايي كه بعدها ديد و به آن دل بست، گرفتار شد و در كام دوگانگي و حيرت فروافتاد. با ذهني انباشته از ديدهها و تاملات بسيار و آشفته از تضادهاي فراوان به چارهاي براي دردها و مشكلات كشور ميانديشيد و با قلبي آكنده از احساسات متناقض براي نجات كشور از فقر و عقبماندگي تلاش ميكرد. هم از نياز به قانون غيرشرعي مينوشت و كاميابيهاي سياسي و اقتصادي قدرتهاي عصر را به جدايي دين از سياست پيوند ميزد و هم از برتري آموزههاي اصيل اسلام بر تعاليم غربي و حرمت و قداست قوانين الهي سخن ميگفت. هم همه را به پذيرش واقعيتهاي زمانه و الگوبرداري بيقيد و شرط از كشورهاي پيشرفته فراميخواند و هم براي اثبات درستي حرفهايش از آيات قرآن و روايات ديني استفاده ميكرد. با انتقاد از پيچيدگي كتابها و رسالههاي فقهي و تفاوت آراي علماي اسلام به ضرورت تقليد از كشورهاي پيشرفته براي زندگي بهتر و تدوين قانون اساسي ميرسيد، اما بحث درباره آزادي بيان را به دفاع از فريضه ديني امر به معروف و نهي از منكر ميكشاند. بسياري «يك كلمه» را خواندند و بسياري ديگر هم صدايش را شنيدند. حرفهايش كه رنگ اسلامي داشت و لايهاي از سنت روي آن كشيده شده بود، به دلها نشست و تاثير عميقي بر مردم و بر تغيير و تحولات بعدي كشور گذاشت. كتابش كه حكومت را به وحشت انداخته بود، توقيف شد. باز به زندان افتاد. باز شكنجه شد. به روايتي در زندان و به روايتي ديگر، اندكي بعد از آزادي - و بر اثر شكنجههايي كه تحمل كرده بود - درگذشت (سال 1274 خورشيدي) . مستشارالدوله با همه عيب و ايرادهايي كه بعدها براي رسالهاش برشمردند، نقشش را ايفا كرده بود. مُهرش را پاي زمانه زد. زندان، هم نامش را بيشتر از قبل سر زبانها انداخت و هم تاثير نوشتهاش را عميقتر كرد.