روايت «اعتماد» از مردمي كه در جنگ 12 روزه دچار خسارت مالي و رواني شدند
آسيبديده نيستيم؛ تخريب شدهايم
مدير سلامت روان وزارت بهداشت در گفتوگو با «اعتماد»: در ارائه خدمات روانشناسي براي مجروحان و بازماندگان جنگ محدوديت ايجاد كردند
بنفشه سامگيس
«چون بخش امنيتي جنگ 12 روزه خيلي پررنگ بود، متاسفانه امكان حضور كارشناسان سلامت روان خيلي ميسر نشد. ما در بحرانها معمولا خانوادهها و كودكان را تحت پيگيري قرار ميدهيم و تا 6 ماه بعد هم اين پيگيري و خدمترساني ادامه دارد ولي در اين حادثه، به دلايل امنيتي كه در جاي خودش قابل بحث است، حتي ارتباط مستقيم كارشناسان سلامت روان با حادثهديدگان سخت بود.»
اين جملههاي يك روانپزشك است؛ روانپزشكي كه يك ماه بعد از پايان جنگ 12 روزه، مهمان يك برنامه تلويزيوني با موضوع «بررسي پيامدهاي رواني و اجتماعي بحران» است و از امنيتي شدن مداخلات سلامت روان براي آسيبديدگان جنگ 12 روزه انتقاد ميكند.
سهشنبه 7 مرداد 35 روز بعد از پايان جنگ 12 روزه؛ خيابان پاسداران
از دو ساختمان نبش كوچه بوستان نهم چيزي باقي نمانده. تا پيش از 23 خرداد امسال، اين دو ساختمان، خانههاي ويلايي زيبايي بود با نماي آجر سرخ كهنه و حياط بزرگ و معماري اروپايي. بامداد سوم تير، حدود دو ساعت قبل از اعلام آتشبس، موشكهاي اسراييل، اين خانههاي ويلايي را هدف گرفت و حالا، فقط آواري سرد و سوخته است كه ديگر تماشايي هم نيست. مردي از اهالي كوچه بوستان نهم ميگويد كه هر دو خانه را، نهادهاي نظامي خريده بودند و با تعميرات، به يك واحد نيمه مسكوني تبديلش كرده بودند. مرد طبق شنيدههايش ميگويد كه در حمله اسراييل اين ساختمان سه كشته داشت؛ سرايدار و همسرش و مهندس جواني كه در زمان حمله موشكي در اين خانه ساكن بوده. مرد وقتي حرف ميزند، گوشه لبش پرش دارد انگار كه يك نخ به گوشه لبش دوخته باشند و به فاصله هر دو يا سه ثانيه، نخ به سمت بالا كشيده شود. مرد ميگويد بعد از موشكباران شب آخر و به دليل صداي مهيب انفجار، دچار تيك عصبي شده. خانه مرد، در ضلع جنوبي بوستان نهم و سه پلاك دورتر از آوار ويلاهاست و ميگويد كه غير از غبار متعفني كه بلافاصله بعد از انفجار تمام فضاي خانه را پر كرد و نفسش را به شماره انداخت، خانهاش دچار آسيبي نشده است. بيشترين آسيب را ساكنان آپارتمانهاي همسايه و روبروي ساختمان ويلايي ديدهاند. هم خانه و وسايل زندگيشان از بين رفته و هم دچار مشكلات عصبي و رواني جدي شدهاند. آپارتماني كه تا قبل از جنگ، ديوار به ديوار ويلاها بود، يك ساختمان 6 طبقه است كه نه ديواري برايش مانده و نه پنجرهاي. شده مثل ساختماني نيمهكاره. سرايدار خانه روبروي ويلاها ميگويد تمام ساكنان اين ساختمان 6 طبقه را بردهاند به يكي از هتلهاي اسكان جنگزدهها.
اول: خانم «ب»
خانم «ب» يكي از ساكنان همين ساختمان 6 طبقه است؛ يك زن 60 ساله، كارمند و خيلي خسته كه فعلا تنها چيزي كه ميخواهد، اين است كه براي ساعتها و روزها بخوابد و حداقل در خواب و بيهوشي، يادش برود كه هرچه در روزها و هفتههاي قبل به سرش آمده، واقعيت داشته. خانم «ب» لابهلاي هر چند سوالي كه ميپرسم و هر چند جوابي كه ميگويد، سكوتهاي طولاني دارد؛ سكوتي كه با گريه ميشكند و كلمات، لابهلاي اشكها به زبانش ميآيد. خانم «ب» و خانوادهاش، در طول جنگ 12 روزه حتي يك خراش هم برنداشتند اما بامداد سوم تير و كمتر از دو ساعت پيش از آتشبس، ماحصل زندگي 40 سالهشان زير آوار جنگ دفن شد.
چقدر از وسايل شما تخريب شده؟ خسارت مالي براتون چقدر بوده؟
«فقط چند تيكه از لباسامون سالم مونده بود و چند تا پتو. هيچي باقي نموند. همه چيز خراب شد. هيچي نداريم... من تمام اون 11 شب رو توي خونه موندم. هر شب ميرفتم روي پشتبوم و از حملات و پدافند فيلم و عكس ميگرفتم ولي اون شب به مدت چند ساعت از خونه بيرون رفتم. بعد از حمله موشكي، به من تلفن زدن و نيم ساعت بعد خودم رو رسوندم. وقتي جلوي خونهام رسيدم، اصلا باورم نميشد چنين اتفاقي براي زندگيم افتاده باشه. شنيده بودم جنگ چطور زندگي آدما رو نابود ميكنه ولي باورم نميشد كه براي خودم هم اتفاق بيفته. دسترنج تمام عمرم زير آوار مونده بود. مشاهده اين وضع منو داغون كرد. قدرت حرف زدن رو از دست دادم. روحيهام رو باختم. طول كشيد تا به حال عادي برگردم.»
خانم «ب» در اين روزها خودش را با اين باور تسكين داد كه بعد از بامداد سوم تير، مرده و حالا در دنيايي ديگر است و آدم مرده هم كه نيازي به يخچال و مبل و ماشين ظرفشويي ندارد.
«اون چه به سر من و امثال من اومد، خيلي فراتر از آسيبه. اصلا آسيب به چه معناست؟ آسيب يعني يك خسارت جاني يا مالي جزيي. ما تخريب شديم. ما همه چيز رو از دست داديم. ما از بين رفتيم. گودالي كه بعد از حمله موشكي كنار خونه من درست شد، حالا با ضايعات اسباب و لوازم زندگي ما پر شده. اون ضايعات، زندگي چندين سالهمون بود. خونه من پر بود با يادگارهاي مادر و پدرم. من تمام اين سالها رو با نگاه كردن به اين يادگارها زندگي كردم. حالا تمام اون يادگارها از بين رفته.»
خانم «ب» ميگويد كه در اين روزها، در ساعات كوتاهي كه به سالن عمومي هتل محل اقامتش ميآمده، مسوولان هتل به او گفتهاند اگر مايل باشد، ميتواند با روانشناس يا مشاوري كه براي خدمات روانشناسي به جنگزدگان ميآيد، صحبت كند ولي خانم «ب» دلش نميخواهد با كسي حرف بزند و حتي دلش نميخواهد كسي را ببيند. خانم «ب» قبل از جنگ براي خودش برنامهريزي كرد كه تابستان امسال، برود و چند روزي در استانهاي گيلان و مازندران بچرخد و نگاهش را با زيباييهاي طبيعت پر كند و به تهران برگردد. حالا، كمتر از 40 روز تا پايان تابستان مانده و حدود يك ماه است كه تمام ساعات صبح تا غروبش، در رفت و برگشت به شهرداري و ستاد بازسازي ناحيه و بالا و پايين رفتن از پلههاي هتل و يك روزمرگي فرساينده با چاشني از دست رفتنهاي بيشمار سپري ميشود. لابهلاي اين هدر رفتن لحظهها، گاهي هم يك ماشين ميگيرد به مقصد خانهاش، ماشين جلوي ساختمان 6 طبقه ترمز ميكند، خانم «ب» از پنجره ماشين به خانهاش نگاه ميكند، اشك ميريزد، ماشين بعد از يك ربع، راه ميافتد، ميراند به سمت هتلي در شرق تهران...
دوم: مهتاب:
ساختمان روبروي آوار ويلاهاي كوچه بوستان نهم هم خسارت ديده. شيشه تمام واحدهاي شمالي اين ساختمان، شكسته و قاب پنجرهها كنده شده و كارگران مشغول كوبيدن پتك به ديوارهاي ترك خورده ضلع شمالياند. براي ورود به اين ساختمان بايد از روي آوار ديوارهاي فروريخته گذشت. برق ساختمان قطع است و ساكنان ساختمان، هر روز و در ساعات روشني هوا ميآيند كه به كار نقاش و گچكار و بنا نظارت كنند و حوالي عصر برميگردند خانه دوست و اقوامشان. ساكن طبقه دوم اين ساختمان، يك خانواده 4 نفرهاند؛ مادر و پدر و دو فرزندشان، مهتاب 12 ساله و پدرام 8 ساله. اين خانواده، از دومين روز جنگ، 4 كولهپشتي با وسايل ضروري و شخصي آماده كردند و مادر خانواده، رختخوابها را كف زمين نزديك به ورودي خانه و كنار ديوارهاي بدون شيشه و پنجره پهن كرد. اين خانواده 11 شب، تقريبا آرام خوابيدند تا آن بامداد آخر؛ همان شبي كه خانههاي ويلايي نبش بوستان نهم با موشك اسراييل منهدم شد.
«ساعت 2.5 صبح بود. بيدار بودم. اول صداي سوت بود و بعد، صداي جنگندهها رو شنيدم. با اولين انفجار، شيشهها خرد شد. همه جا پر از دود و بوي باروت و غبار سياه شد. چشممون چيزي نميديد. گلومون ميسوخت. بچهها گريه ميكردن. يه بالش روي صورت دخترم گذاشتم كه اگه شيشهاي شكست، خردههاش به صورتش نپاشه. شوهرم هم روي گوشهاي پسرم رو گرفت كه لرزههاي انفجار رو نشنوه. با انفجار دوم از جا پريديم. كولههامون رو برداشتيم و به سمت در دويديم. فقط دعا كردم پلهها خراب نشده باشه كه بتونيم به خيابون برسيم. از پلهها كه پايين ميرفتيم، شيشهها و خرده سنگ از سقف و راهپلهها ميريخت زمين. بوي نشت گاز كل كوچه رو پر كرده بود. تمام ترسمون اين بود كه الان با يه كبريت، تمام كوچه منفجر ميشه.»
در اغلب واحدهاي اين ساختمان، دريچههاي كولرها از جا كنده شده، يخچال، با تركشهاي انفجار، سوراخ شده، وسايل برقي سوخته، تمام شيشهها شكسته، تمام كاشيهاي آشپزخانه ريخته و شكسته، كابينتهاي آشپزخانه نشست كرده، ديوارهاي مشرف به ويلاهاي موشك خورده ترك برداشته، چارچوب درها از جا درآمده. مادر خانواده ميگويد از روز چهارم تير تا حالا، فقط افرادي براي بازديد خانه آمدهاند و به خرابيهاي ساختمان نگاه كردهاند و چيزهايي در كاغذهايشان نوشتهاند و گفتهاند حداكثر كمك دولت، پرداخت هزينه خريد و نصب شيشههاست. اين ساختمان حدود 200 متر با ويلاهاي موشك خورده فاصله دارد و مادر خانواده ميگويد از روز چهارم تير حتي يك روانشناس به اين ساختمان مراجعه نكرده كه از حال ناخوش ساكنان گزارشي بگيرد. موهاي پشت سر مهتاب، به اندازه ته استكان ريخته و پوست لخت پشت سرش را زير انبوه موهاي بلندش پنهان كرده است. از چهارم تيرماه، مادر خانواده، شبها با درد قلبي ميخوابد و در طول روز، 5 قرص آرامبخش ميخورد و مهتاب و پدرام، حتي يك ثانيه از مادر و پدر جدا نميشوند. تمام ساكنان اين ساختمان مستاجرند و مادر مهتاب از هزينههاي نوسازي خانهشان اطلاعي ندارد ولي كارگري كه مشغول پتك زدن به ديوار اتاقهاي شمالي بود، گفت كه روزي 850 هزار تومان مزد ميگيرد و دو نفر نقاش كه در يكي از واحدها مشغول بتونهكاري و تركگيري بودند، گفتند هزينه نقاشي هر واحد، 50 ميليون تومان است.
سوم؛ شيما:
خانه پلاك 20 كوچه آبشوري، بامداد 23 خرداد و بين ساعت 3 و 4 صبح با موشك منفجر شد و ساختمان 5 طبقه، مثل كاغذ خوابيد كف زمين. غير از ساكنان پلاك 20، ساختمانهاي دو طرفش هم در اين حمله كشته داشت؛ يك دختر و مادر و پدر در ساختمان غربي و يك سرباز وظيفه و يك كودك در ساختمان شرقي. حالا غير از پلاك 20 كه فقط آواري از خرده سنگ است، ساختمانهاي دو طرفش هم خالي از سكنه است. از بالاي آوار پلاك 20 ساختمانهاي كوچه پاييني معلوم است و ديوار ضلع شمالي بعضي واحدهاي ساختمان روبروي پلاك 20 ريخته است. اين ساختمان هم خالي از سكنه شده است. خانم «ه» ساكن يكي از طبقات همين ساختمان كوچه پاييني است كه براي برداشتن چند تكه لباس آمده و ميگويد كه از هفته قبل، بعد از آنكه صاحبخانه، بخشي از پول وديعهشان را پس داده، 4 خيابان پايينتر، خانهاي اجاره كردهاند و حالا هر روز ميآيد و لابهلاي وسايل خراب و شكسته و سوخته ميگردد تا ببيند اگر چيزي قابل استفاده باقي مانده، بستهبندي كند و به خانه جديد ببرند. خانم «ه» از همان شب دوم شروع جنگ تا همين حالا، هر شب با كابوس حمله از خواب ميپرد؛ مثل دختر 4 سالهاش؛ شيما كه از شب دوم جنگ، بين ساعت 3 و نيم تا 4 و نيم صبح، بيدار ميشود و به گريه ميافتد.
«تمام پنجره ها با قابش از جا در اومد و وسط خونه افتاد. تمام شيشه ها شكست . تمام پرده ها پودر شد. دريچه كانال كولر از جا دراومد و افتاد وسط سالن . يه تكه از بتون ساختمون روبرويي پرت شد وسط سالن پذيرايي . تمام وسايل برقي من تركيد و تكه تكه شد. تكه هاي سرب انفجار پرت شد روي فرش و فرش سوخت. روز بعد از حمله اومديم مداركمون رو برداريم . اون موقع ديديم كه زير آوار دنبال جنازه ها مي گردن . جنازه ها بس كه سوخته بود ، مثل زغال سياه شده بود. »
خانم « ه » از روز دوم جنگ در اين خانه نماند و خبر ندارد كه آيا تيم مشاور و روانشناس براي اهالي اين كوچه آمده است يا نه ولي يكي از ساكنان ساختمان شرقي پلاك20 كوچه آبشوري و يكي از ساكنان ساختمانهاي روبهروي آوار پلاك20 ميگويند كه تا امروز، جز ماموران شهرداري كه براي برآورد خسارت خانهها آمدهاند، روانشناس و مشاوري سراغ از اهالي اين محل نگرفته است . ساكنان ساختمان روبهروي پلاك20 آسيبهاي جسمي زيادي ديدند؛ با موج انفجار، شيشههاي خانهشان شكست، تركشهاي شعلهور به خانهشان پرتاب شد و فرش و مبلشان را به آتش كشيد، دختر 11ساله يكي از ساكنان اين ساختمان كه پيش از حمله روي نيمكت خانهشان به خواب رفته بود، با موج انفجار از روي نيمكت پرت شد و استخوان لگن و پاهايش شكست . دوست يكي از ساكنان اين خانه كه براي سركشي به رفيقش آمده بود، ميگفت هراسي كه به جان اهالي اين ساختمان افتاده، تا مدتها از دلشان پاك نخواهد شد.
سهشنبه 14مرداد، 53 روز بعد از آغاز جنگ 12روزه؛ خيابان اندرزگو:
از سر چهارراه اندرزگو، بقاياي ساختمان موشك خورده معلوم است . هدف حمله، يك واحد در طبقه يازدهم ساختمان بوده ولي واحد پشت سرش هم تركيده . از اين فاصله و از كف زمين، آوار اين دو واحد مسكوني، مثل دهان آدمي است كه وسط فرياد زدنش، زمان و زندگي، از حركت و ادامه بازمانده باشد؛ نمايي انتزاعي از انجماد شايد . از اول چهارراه تا ساختمان موشك خورده، هيچ ساختماني مسكوني نيست و تمام ساختمانها، تابلوي « شركت و دفتر و مركز » دارد . كوچه پايين ساختمان، اوضاع متفاوت است . ساكنان يكي دو ساختمان در اين كوچه اصلا حاضر به حرف و جواب نيستند . يك دندانپزشك در هنگام خروج از پاركينگ ساختمانش، قبول ميكند كه در حد 5 دقيقه توقف كند و به سوالاتم جواب بدهد. اين آقاي دندانپزشك، از روز 25خرداد تا حالا، با دو قرص آرامبخش به خواب ميرود و ميگويد كه حال الانش خيلي بهتر از روزهاي اول جنگ است؛ همان روزهايي كه با صداي افتادن در قابلمه از جا ميپريد و پرخاشگر شده بود و به پنجرههاي خانهاش، چسبهاي ضربدري زد كه در حملات جديد، شيشهها بر سر و زندگياش نبارد چون بزرگترين ترس اين دندانپزشك، مرگ بر اثر بريده شدن شريانهاي حياتي است .
صاحب داروخانهاي در خيابان اندرزگو كه فاصله نزديكي با ساختمان موشك خورده دارد، اين دندانپزشك را ميشناخت و ميگويد كه در طول جنگ 12 روزه، هم تعداد مراجعات داروخانه خودش و هم داروخانه همكارانش در نزديكي مناطق موشك باران شده، بابت خريد داروهاي آرامبخش و اعصاب حدود 30درصد افزايش داشته اما آنچه در اين مراجعات شاهد بوده و شنيده، اين است كه اغلب مراجعان، نسل جوان بودهاند .
« ميانسالها و سالمندها، جنگ 8 ساله ايران و عراق رو ديدن و تجربه زندگي در جنگ دارن ولي نسل جوون، نسل دهه 70 و 80 از جنگ واهمه داره چون نميدونه با اين جنگ مدرن، چي به سر خودش و زندگي و آرزوهاش مياد. اين بچهها، زياد به داروخانه اومدن . بدون نسخه اومدن . ميگفتن يه دارويي بده كه شبا بدون ترس از مرگ بخوابيم . تنها دارويي كه اجازه داشتم به اين بچهها بدم، آرامبخشهاي بسيار ضعيف بود ولي بهشون تلقين ميكردم كه اين داروها معجزه ميكنه . »
جنگ با خودش آسيب رواني ميآورد . فرقي نميكند در فاصله چند متري از جنگ باشي . حتي اگر خبر جنگ را بشنوي هم ممكن است دچار آسيب رواني بشوي . سوزان سانتاگ؛ نظريهپرداز و منتقد ادبي كه سال 2004 از دنيا رفت دركتاب « به تماشاي رنج ديگران » نوشت كه بسياري از مردم جهان، وقتي مشغول تماشاي تلويزيونند و پخش خبري درباره جنگ در نقطهاي ديگر از كره زمين آغاز ميشود، كانال تلويزيونشان را عوض ميكنند . سانتاگ در اين كتاب نوشت كه جنگ در هر سرزميني و براي هر ملتي در اين سرزمين، درد مشتركي ميآفريند كه ساكنان مناطق آرام و دور از جنگ، اين درد را درك نميكنند. حسن رفيعي؛ روانپزشكي است كه حدود دو دهه بعد از حرفهاي سانتاگ، در گفتوگو با «اعتماد» تاييد ميكند كه جنگ آسيب رواني دارد؛ فارغ از اينكه در فاصله چند متري يا چند كيلومتري آدم رخ داده باشد .
«همه شهر به درجات مختلف دچار آسيب رواني ميشوند. در حمله 11 سپتامبر، طبق بررسيها معلوم شد كه ساكنان برجهاي دوقلو، به ميزان 30 درصد دچار اختلال فشار عصبي بعد از ضربه رواني شدند ولي هر چه فاصله افراد از محل حملات دورتر شد اين شدت هم كمتر شد به گونهاي كه ميزان آسيب در كل جمعيت شهر به 7.5 درصد رسيد. بنابراين تمام جمعيت در جريان جنگ دچار آسيب رواني به درجات مختلف خواهند شد و استرسها با شدت و طيف متفاوت و درجات مختلف فشار عصبي، بيشترين و شايعترين آسيبهاست كه در جمعيت بزرگسال، كودك، زن و مرد شاهد خواهيم بود . اين آسيبها اگر كاركرد فرد را مختل كرده يا رنج و عذاب زيادي براي فرد ايجاد كند، نوعي از اختلال است و در غير اين صورت، بايد به عنوان مشكلات رواني اجتماعي بررسي و درمان شود.»
وزارت بهداشت: نهادهاي نظامي گفتند خودمان مشاور و روانشناس داريم
محمدرضا شالبافان؛ مديركل سلامت روان وزارت بهداشت، در توضيح خدمات روانشناسي و مداخلات رواني براي آسيبديدگان رواني در جنگ 12 روزه به «اعتماد» ميگويد: « تعدادي از آسيب ديدگان جنگ شامل مجروحان يا بازماندگان حملات يا افرادي كه شاهد كشته شدن عزيزانشان بودند، از همان روزهاي اول مورد ارزيابي رواني قرار گرفتند و پيگيري مداخلات رواني براي اين افراد، همچنان ادامه دارد. تعدادي هم كه در اثر تخريب خانهشان دچار خسارت مالي شدند، بعد از انتقال به هتلهايي كه در شهر تهران برايشان در نظر گرفته شده بود، حداقل به مدت 4 هفته توسط دانشگاههاي علوم پزشكي تحت درمانها و مشاورههاي روانشناسي قرار دارند. يك سري اقدامات بايد براي جمعيت عمومي انجام شود و لازم است كه به سلامت روان كل جامعه ايراني توجه داشته باشيم. براي جمعيت عمومي هم در مراكز جامع سلامت، غربالگري اختلالات مرتبط با حادثه آغاز شده و البته در شهرهاي آسيب ديده مثل تهران، فعاليت در اين زمينه، پررنگتر است. هر فردي هم كه احساس ميكند نياز به مداخله روانشناسي و مشاوره دارد، در مراجعه به نزديكترين مركز جامع سلامت شهر و منطقه خودش، بعد از غربالگري اوليه توسط روانشناسان مستقر در مراكز، خدمات تخصصي رايگان و بدون هزينه، چه به صورت مداخلات گروهي و چه به صورت مداخلات انفرادي دريافت خواهد كرد.»
شالبافان در جواب «اعتماد» و در توضيح ممنوعيتهاي ايجاد شده براي ارائه خدمات روانشناسي و مشاورهاي براي تعدادي از خانواده شهدا و مجروحان ميگويد: «از ابتداي سانحه و جنگ، به خصوص در مناطق نظامي و براي ساكنان اين مناطق كه اغلب، خانواده افراد خاص و نيروهاي نظامي و انتظامي بودند، از ما خواسته شد كه اين خدمات توسط روانشناسان سيستمهاي نظامي- انتظامي ارائه شود. ما در اين خصوص آموزشهاي مناسبي داديم و محتواي آموزشي در اختيار اين نهادها قرار داديم ولي با توجه به حساسيتهايي كه در اين زمينه وجود داشت، اين خدمات در اين مناطق توسط نيروهاي ارگانهاي نظامي انجام شد و همكاران ما جز با اجازه مراجع ذيصلاح وارد مراكز نظامي نشدند. ارائه خدمات مشاوره و روانشناسي در بعضي هتلها هم با حساسيتهاي جدي مواجه شد و هماهنگيها در اين زمينه، زمانبر بود. در بعضي هتلها اجازه دريافت شماره تماس يا اطلاعات هويتي افراد ساكن را به همكاران ما ندادند و حتي با اينكه همكاران ما مايل بودند خودشان به تك تك اتاقها مراجعه كرده و در خصوص خدمات مشاورهاي و روانشناسي اطلاعرساني كنند، در بعضي هتلها اين اجازه داده نشد و اعلام كردند كه خودمان در اين زمينه اطلاعرساني ميكنيم در حالي كه اطلاعرساني همكاران ما، همراه با اقدامات انگيزشي و همراهيطلبي براي آسيبديدگان بود. در نهايت با هماهنگيهاي انجام شده و البته با تاخير، مشكل در ارائه خدمات مشاورهاي و روانشناسي در هتلها تا حد زيادي برطرف شد ولي همچنان براي دريافت اطلاعات بسياري از بازماندگان، نيازمند كمك جدي هستيم. بعضي اوقات هم با اينكه طبق اسناد بالادستي در خصوص مداخله در بحران و بلايا، وزارت بهداشت مسوول اين مداخلات است ولي ساير نهادهاي همكار، خود را متولي امر ميدانند. چالشها همچنان هست و البته، ميشود با در نظر گرفتن ملاحظات امنيتي، دسترسي بيشتري براي وزارت بهداشت و براي ارائه خدمات روانشناسي و غربالگري براي بسياري از بازماندگان و خانواده شهدا و آسيبديدگان داده شود ولي متاسفانه هنوز يكسري از دادهها را در اختيار ما قرار نميدهند.»