ذرهبيني بر موضوع كنكور
آرش رحيمي
كنكوري كه در ايران شاهد آن هستيم بيشتر از آنكه سازوكار سنجش «شايستگيهاي متنوع» نوجوانان باشد، مسابقهاي با قواعد نابرابر و ناكارآمد است كه بر اضطراب والدين تمركز ميكند. نابرابري شرايط اقتصادي و فرهنگي (كه اخيرا پرشتابتر از قبل پيش ميرود)، بازار پررونق بخش خصوصي (كه به دليل ناكارآمدي بخش دولتي آموزش قدرتمندتر از قبل شده) و سازوكار سهميهها، نتيجه را پيش از شروع رقابت مشخص ميكند. هر سال در زمانه پراضطراب اعلام نتايج، دو صنعت جان ميگيرد: صنعت مشاوران و موسساتي كه پيروزي نفرات برتر را حاصل توانمندي خود ميدانند و كاسبان عدالتي كه با نقدِ نمايشي كنكور به دنبال توجهند. اولي با بستههاي چندميليوني، اضطراب والدين را به درآمد تبديل ميكند؛ دومي با شعارهاي تند و ژست ضدسرمايهداري، «كليك» و «فالوئر» ميگيرد. هر دو در يك اقتصاد مشترك تنفس ميكنند: اقتصادِ توجه. در اين بحبوحه است كه والدين ميانِ خريدنِ اميد (عطش جامعه براي چيزي به نام موفقيت) يا توفان خشمِ تبعيض (بابت ساختاري ناسالم)، گرفتار آيندهاي مبهم و تلخ ميشوند، بيآنكه بديلي براي اين وضعيت بيابند.
كنكور: سنجش يا مسابقه؟ كدام قله كدام اوج؟- با بررسي همهجانبه رفتار نهاد آموزش و پرورش با موضوع كنكور دقيقتر آن است كه كنكور را «مسابقه استانداردسازي» بناميم نه «آزمونِ جامعِ شايستگي». مسابقهاي كه به مهارتهاي محدود و تكرارپذير (تستزني، مديريت زمان، الگوهاي راهحل كوتاه) پاداش ميدهد، به طبقه اقتصادي و فرهنگي خانوادهها واكنش نشان ميدهد و به تجميع مزيتها ميل دارد به اين معني كه هر مزيت، مزيت بيشتري را توليد ميكند. (بنابراين كساني با مزيت اوليه نامتعادل با رقيبان، هميشه از صحنه رقابت حذف ميشوند) . پس واضح است كه بردن در چنين مسابقهاي ممكن است نشانه نظم و پشتكار باشد، اما معادلِ «موفقيت مهارتهاي انساني» نيست. موفقيت، گسترهاي بزرگتر از «رتبه» دارد: اخلاق عمومي، همكاري گروهي، مهارت حل مساله، هميشه يادگيرنده بودن و استقلال و مهارتهاي ديگر، چيزهايي است كه بايد در صورت نيل به آن خشنود بود.
سازوكار نابرابري: سهميهها، سرمايهها و بازار موازي- سهميهها (در انواع گوناگون) به جاي جبران محروميتهاي واقعي، اغلب به توزيع ناعادلانه امتياز و فرصت بدل ميشوند؛ نتيجه اينكه بخشي از داوطلبان، بازي را از نيمه راه آغاز ميكنند. در كنار آن طبقه اجتماعي والدين (مدرسه بهتر، كلاس خصوصي، آزمونهاي دورهاي)، سرمايه فرهنگي (والدين آشنا با مسير آموزشي، شبكه راهنما، نظمِ مطالعه خانگي) به صورت سيستماتيك احتمال برد را براي گروهي افزايش ميدهند. اينها «تبعيضهاي نرم» هستند كه كمتر ديده ميشوند، اما اثري عميق دارند و خشم گروهي از مردم را نسبت به گروهي برميانگيزد. انتخاب عقلاني نوجوانان در اقتصاد بيثبات- وقتي تورمي طولاني مدت جامعه را درگير كرده و نااطميناني شغلي در بالاترين حد خود باشد (ورود تبعات هوش مصنوعي به اين جريان مساله را حاد كرده است)، ترجيح امروز به فردا افزايش مييابد. بخشي از نوجوانان، ترك مسير دانشگاهي را انتخابي طبيعي و عقلاني ميدانند: ورود سريعتر به بازار كار، مهارتآموزي كوتاهمدت يا مهاجرتِ مهارتي. بنابراين، مساله فقط بيانگيزگي نيست؛ محاسبه هزينه- فايده در بستري كه سيگنالِ دستمزدِ آتي مدرك تضعيف شده است. رسانهسازي برد طبيعي به مثابه الگوي عمومي- فرزندي كه در خانوادهاي با سرمايه اقتصادي-فرهنگي بالاتر رشد كرده، بهطور طبيعي دسترسي بيشتري به منابع باكيفيت دارد و شانس پيروزياش در مسابقه كنكور بيشتر است. مساله نه نكوهشِ سبك زندگي آن خانواده، بلكه تبديل يك بردِ محتمل به الگوي همگاني موفقيت است؛ الگويي كه احساس ناكافي بودن و مقايسه مخرب را در طبقات متوسط و فرودست تشديد ميكند. طبيعي است كه در همه جوامع چنين تفاوتهايي وجود دارد، اما مدل ايرانيزه شده آن، راه را براي خشم عمومي برميانگيزد.
مدرسه: از خط توليد داوطلب تا زيستگاه يادگيري- مدرسه اگر به خط توليد دانشجو فروكاسته شود، سه زيان جدي به همراه دارد: اولا: فقرِ تجربه يادگيري (كار تيمي، تجربههاي عملي و اخلاق اجتماعي كمرنگ ميشود) . ثانيا: وابستگي به بازار موازي (آموزش خصوصي جاي مدرسه را ميگيرد) . ثالثا: افزايش نابرابري فرصت (دانشآموزِ برخوردار، دوباره برخوردارتر ميشود) . نگارنده در همه مقالاتي كه پيش از اين منتشر كرده راهحل را بازگشت به مدرسهاي ميداند كه يادگيري و كشف به روش تسهيلگري، شايستگيها و برآيندي از مهارتها را اصل قرار ميدهد. درباره «نفر اول» و سوءبرداشت عدالت- امسال رتبه يك كنكور تجربي دختري شد كه والدينش هر دو پزشك هستند. فيلم خوشحالي آنها در خانه و بعد تصاوير سفرهاي خارجيشان در شبكههاي اجتماعي دست به دست شد. خيليها فرياد زدند كه «كنكور مال بچه پولدارهاست!» و دوباره بساط شعارهاي عدالتخواهانه پهن شد. اما واقعيت سادهتر از اين حرفهاست: فرزندي كه پدر و مادر پزشك دارد، دسترسي به بهترين مدارس، معلمان خصوصي و محيط خانوادگي حمايتگر دارد. طبيعي است كه شانس بيشتري براي برد در اين مسابقه داشته باشد. همانطور كه طبيعي است خانوادهاي كه از نظر اقتصادي مرفه است، سفر خارجي برود يا سبك زندگي لاكچري داشته باشد. اين نه عيب است و نه جرم؛ بلكه شكل عادي زيستن طبقهاي است كه امكانات دارد. رتبه نخست شدنِ فرزندِ خانوادهاي برخوردار، پديدهاي خلاف قاعده نيست؛ پيامدِ طبيعي تجمعِ مزيتهاست. مشكل زماني آغاز ميشود كه رسانههاي عمومي و نظام آموزشي، اين «بردِ محتمل» را به «الگوي عام موفقيت» تعميم ميدهند. اينكه رسانهها و نظام آموزشي اين «برد طبيعي» را «موفقيتي چشمگير» نشان ميدهند و از آن يك الگو براي كل جامعه ميسازند، ميتواند سبب شود نوجواني از خانواده متوسط يا فقير، با ديدن آن تصاوير يا دچار سرخوردگي يا به بيراهه حسرت و خشم كشيده ميشود. سياستِ معقول، نه سرزنشِ فردِ برنده، بلكه كاهش فاصله فرصت براي ديگران از مسير عدالتِ توجه و اصلاح قواعد پذيرش است.
حرف آخر- كنكور آينهاي از وضعيت ماست: مسابقهاي پر از سهميه، سوگيري رسانه به نفع «بردهاي پرصدا»، تبعيض و اضطراب كه به جاي پرورش انسانهاي مسوول، خلاق و خردمند، نسلي پر از اضطراب و نااميدي روي دست جامعه ميگذارد. عاقبت روزي بايد بپذيريم كه اخذ «رتبه تكرقمي» موفقيت نيست، بلكه بردي است در مسابقهاي پر از خطاي آموزشي و ساختاري. رتبه برتر شدن، اگر هم مهم باشد، فقط يكي از پيامدهاي درس خواندن است نه مقصد. سيستم آموزشي سالم و آيندهنگر، مسابقه را چندمسيره ميبيند. سهمِ سبد مهارتي را بالا ميبرد و بودجه توجه را به نفع ناديدهماندگان بازتوزيع ميكند، دانشآموزاني كه در ديگر زمينهها مهارت دارند. اينگونه است كه «برد» از امتيازِ ساختاري، جدا شده و به شايستگي انسانها نزديك ميشود. موفقيت واقعي آن روزي است كه فرزندان ما، نه براي ربودن صندلي محدود دانشگاه كه براي ساختن زندگي اخلاقي، مستقل و شرافتمند آماده شوند. شادماني جمعي ما زماني است كه تعريف نخبه از «رتبه برتر كنكور» به «انسان خلاقي كه براي مشكلات پيرامونش راهحلي خردمندانه دارد» بدل شود.مدير و موسس مدرسه اقتصاد اصفهان