نزاع ايران و اسراييل از جنگ هويتي تا ضرورت راهحلهاي غيرنظامي
بهمن اكبري
نزاع ايران و اسراييل تنها يك درگيري نظامي نيست؛ بلكه ريشه در تضادهاي تمدني، ديني و هويتي دارد. اين تقابل، منازعه را به سطحي فراتر از امنيت مرزي كشانده و آن را به يك بحران پايدار منطقهاي بدل كرده است. در گفتوگويي كه سه استاد برجسته چيني (هوانگ جينگ، لي شائوشيان و تيان ونلين) درباره جنگ ۱۲روزه اخير انجام دادند، چند نكته كليدي مطرح شد: حمله اسراييل در شرايطي رخ داد كه ايران درگير مذاكرات با امريكا و بحران داخلي پس از درگذشت رييسجمهور بود. ضعف دفاع هوايي و اطلاعاتي ايران، در كنار اتكاي بيش از حد به توان موشكي، آسيبپذيري ايجاد كرد. ضدحمله ايران هر چند قدرتمند بود، اما هدف اصلي آن انسجام داخلي و بازدارندگي بود. چشمانداز جنگ، حركت از يك نبرد سريع به يك منازعه فرسايشي است؛ وضعيتي كه نه ايران و نه اسراييل توان تحمل طولاني آن را ندارند.
امريكا در موقعيتي حساس قرار گرفته و خطر گرفتار شدن در «دام جنگ» را پيش رو دارد. از منظر چين، اين جنگ به زيان ثبات خليجفارس و منافع انرژي است و تنها راهحل، ديپلماسي و ميانجيگري است. بر پايه اين تحليل، روشن است كه ادامه منطق نظامي بنبستساز است. راهحل بايد در سه سطح پيگيري شود:
۱. مهار فوري تنشها با آتشبس محدود و خطوط تماس اضطراري.
۲. اقدامات اعتمادساز مانند تبادل انساني، پروتكل سايبري براي حفاظت از زيرساختهاي غيرنظامي و توافقات امنيت دريايي.
۳. حركت به سمت توسعه مشترك از طريق پروژههاي اقتصادي، همكاريهاي بهداشتي و گفتوگوي فرهنگي - ديني.
به تعبير انديشمندان چيني، در نهايت پايان سياسي و غيرنظامي اجتنابناپذير است. گذار از جنگ به صلح تنها وقتي امكانپذير خواهد بود كه صلح با منافع ملموس توسعهاي گره بخورد. اين مسير نه تنها تنش منطقه را كاهش ميدهد، بلكه چشمانداز تازهاي براي آينده غرب آسيا ميگشايد.