فردين كه به زانو در آمد
حسن لطفي
نوجوان كه بودم، با ديدن چند قلچماق كه به جان يكي افتادهاند و او را ميزنند، چشم ميگرداندم و به دنبال يكي ميگشتم كه مثل فردين توي سينما باشد و بيايد و يقه آدمهاي وحشي و ناجوانمرد را بگيرد و طوري كتك بزندشان كه من كيف كنم و حالم خوب شود . شايد به خاطر همين وقتي رفتار غيرانساني و برآمده از خشم و عدم نظارت مامورين سد معبر شهرداري قزوين را ديدم، در حالي كه چشمانم اشك زده بود، در پشت هاله اشك كسي را ديدم كه انگار فردين بود . فردين كه پير شده بود، عصايي شده بود. وسط معركه بود، اما نميتوانست مثل من و ديگران كاري بكند . عين من و خيليهاي ديگر كه دلمان ميسوزد .
داد ميزنيم، اما ... اما نه او عين ما نبود، وسط معركه بود . رفتار خشن را با خشونت جواب نميداد سعي در آرامش كردن كساني داشت كه لباسي كه پوشيده بودند، چماق توي دستشان و چند نفر بودنشان اجازه ميداد خشمشان را بيرون بريزند و بزنند و بزنند . مرد كهنسال عصا به دست كه بعدها يكي گفت جانباز است و پدر يكي از دستفروشان مثل ما نبود، عين كسي بود كه گوشي موبايلش اين فيلم را گرفت تا گزارش اين رفتار رذيلانه را بدهد . رفتاري كه سابقه داشت، اما دوربيني قبلا ثبتش نكرده بود . مرد عين خودش بود. به زانو در آمد، اما در ميان معركه! فقط شاهد نبود . از دور نگاه نكرد و توي دلش فحش نداد . زور خودش را زد . تلاش خودش را كرد . از اسب افتاد، اما از انسانيت جا نماند . اينها را نوشتم تا بگويم ثبت درست و به موقع اتفاق چه ميتواند بكند كه بگويم حالا ديگر فقط عده خاصي فيلمساز سينما حقيقت نيستند . گوشي تلفن همراه توي دست هر كس ميتواند در لحظه تبديل به شاهدي موثر باشد . كنار وقايع قرار بگيرد و زشتيها و زيباييها را نشان دهد . وقتي اولينبار گزارش تصويري اين اتفاق را ديدم اولش فقط مامورين گردن كلفت هيكلي و دستفروشها را ديدم، اما بعد از چند بار ديدن پيرمرد عصا به دست را ديدم كه تلاش ميكند تا چماقها بر سر و كتف كسي پايين نيايد . ميدانم اين گزارش همه ماجرا نيست . پس دارد . پيش دارد . پيش هر كدام از طرفين كه برويم دلايل خودش را ميگويد و ماجرا همچون فيلم جاودانه كوروساوا (راشومون) با زاويه ديد آدمهاي مختلف، متفاوت روايت ميشود، اما وقتي براي چندمين بار ديدم براي لحظهاي فكر كردم اين مرد يك نفر نيست . بخشي از ملت ايران است كه خشونت نميخواهد . درگيري نميخواهد . ظلم نميخواهد و... اما در معركهاي كه به راه افتاده، ناتوان است . خيلي جاها زانو ميزند . دست به آسمان ميشود و... اگر اين مرد عصا به دست را ميشناسيد هر جا كه او را ديديد به جاي من دستش را ببوسيد . بگوييد جامعه نيازمند امثال تو است . تماشاچي نميخواهد كاش ملت هم .... ميدانم وقتي اين مطلب را ميخوانيد و اين فيلم را براي چندمين بار ميبينيد آدمهاي زيادي كه تعداديشان، خودشان هم در اين اتفاق مقصرند به وحشيهاي افسارگسيخته كتكزن تاختهاند (البته با تاكيد بر اما و منتهي و گفتن اينكه مقصر ما نيستيم و الخ و رفع مسووليت از خودشان و...) اما اين تصويربردار و اين مرد يادمان انداختند كه چشم بيدار و حضور در معركه نياز اين روز جامعه ماست . انگار مردم از جمله فيلمبردار اين فيلم و پيرمرد عصا به دست بايد جور سينماي دست به عصا را بكشند.